زمان کنونی: 2024/11/06, 09:15 AM درود مهمان گرامی! (ورودثبت نام)


زمان کنونی: 2024/11/06, 09:15 AM



موضوع بسته شده است 
 
امتیاز موضوع:
  • 11 رأی - میانگین امتیازات: 4.55
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

بازی سرنوشت

نویسنده پیام
Sherlock Holmes
کارآگاه پارک انیمه



ارسال‌ها: 2,205
تاریخ عضویت: Jul 2016
اعتبار: 1481.0
ارسال: #58
RE: بازی سرنوشت
-بازی سرنوشت- 
فصل هشتم-به سلامتی خودم 
بخش سوم

.دراکولا با سرعت بالای درختا پرواز میکرد . و من با نهایت سرعتی که میتونستم دنبالشون میدویدم . بقیه هم دنبالم میومدن . میتونستم شاهینو تو چنگ دراکولا ببینم . تا دیر نشده بود باید نجاتش میدادم !
انقد دویدیم تا در نهایت ، عظمت قلعه جلوی چشمانمان پدیدار شد . دیدم که دراکولا داخل تراس اتاقش که در بالاترین برج قلعه قرار داشت ، پایین اومد . سپس وارد اتاق شد و دیگه نتونستم ببینمش . هنوز فریادهای شاهینو میشنیدم . بدنم داغ شد ، مغزم داشت سوت می کشید . خشم تموم وجودمو فرا گرفته بود . دیگه نمی ترسیدم . میخواستم از دراکولا انتقام بگیرم . میخواستم به زانو درش بیارم ! اون باید تقاص پس بده !
تمام خستگی هامو فراموش کردم و با سرعتی بیشتر به سمت قلعه دویدم . به در ورودی رسیدم ، اما قفل بود . با مشت و لگد به در ضربه زدم و گفتم :
- آهای ترسوی لعنتی ! اگه جرئت داری درو باز کن !
فایده نداشت . صدای هیرادو شنیدم :
- از جلوی در برو کنار !
رومو برگردوندم و به هیراد نگاه کردم . یه تبر دستش بود ! پرسیدم :
- اینو از کجا آوردی ؟!
- پیداش کردم !
هیراد فریاد کشید و با تبر به در هجوم برد . بعد از چند ضربه ، تونست درو بشکنه . تبرو روی زمین انداخت و گفت :
- راهو نشونمون بده اریسا !
لبخندی از سر قدردانی زدم و به داخل قلعه دویدم . وارد سالن اصلی شدیم که سهرابو دیدم . گفتم :
- سهراب !
- اریسا ! داری چیکار میکنی ؟
- برادرم ! ارمیا اسیرش کرده !
همون لحظه صدای فریاد بلند شاهین ، که از روی درد بود ، در سالن طنین انداخت . قلبم تیر کشید ، دیگه نمی تونستم وایسم و به سمت پله ها رفتم . سهراب جلومو گرفت و گفت :
- صبر کن !
- برو کنار !
- اریسا ، یه دیقه به حرفم گوش بده !
- خیله خب ! چی میخوای میگی ؟
سهراب آرام گفت :
- ببین ، منم نمیدونم اگه بری اون بالا چی میشه . ولی این درست نیست که اون سه تا رو دنبال خودت ببری ! تو حتی نمیتونی امنیت خودتو تضمین کنی !
کمی فکر کردم . سهراب درست میگفت . اگه بلایی سر اونا میومد ، این من بودم که سرزنش میشدم . بهشون نگاه کردم و گفتم :
- شما همینجا بمونید ! زود برمیگردم !
رکسانا گفت :
- چی میگی ؟ ما تنها نمیذاریم !
- ممنونم . ولی از اینجا به بعدشو خودم باید برم . نمیخوام شمارو توی دردسر بندازم .
- تو بهمون اعتماد نداری ؟
- چرا ! ولی این سرنوشت منه !
هیراد گفت :
- میدونم اصرار ما فایده ای نداره . تو تصمیم خودتو گرفتی . پس ... بذار یه چیزی بهت بگم . من در حقت بدی کردم . تو گناهی نداشتی و من بهت تهمت زدم . خواهش میکنم منو ببخش .
لبخند زدم و گفتم :
- همون موقع که درو با تبر شکوندی بخشیدمت !
- تو دختر شجاعی هستی . در حال حاضر فقط میتونم اینو بهت بگم ... موفق باشی .
- ممنونم .
سریع از پله ها بالا رفتم و به اتاق ارمیا رسیدم . صدای فریاد های شاهین قطع شده بود . قلبم بی مهابا به قفسه سینه م می کوبید . نفسمو به تندی بیرون دادم و درو محکم باز کردم .

ادامه دارد ...
2016/08/01 10:47 AM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
موضوع بسته شده است 


پیام‌های داخل این موضوع
بازی سرنوشت - Sherlock Holmes - 2016/07/08, 01:01 PM
RE: بازی سرنوشت - Sherlock Holmes - 2016/08/01 10:47 AM

موضوع‌های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
  داستان سرنوشت Boruto 2 1,091 2018/09/13 10:19 AM
آخرین ارسال: Boruto
  داستان:سرنوشت خوش نوشت! yuichiro 2 974 2016/08/11 01:58 PM
آخرین ارسال: yuichiro
  داستان *سرنوشت بی پایان* !Emily 6 1,402 2016/07/30 11:26 AM
آخرین ارسال: !Emily



کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 9 مهمان