زمان کنونی: 2024/11/06, 09:13 AM درود مهمان گرامی! (ورودثبت نام)


زمان کنونی: 2024/11/06, 09:13 AM



موضوع بسته شده است 
 
امتیاز موضوع:
  • 11 رأی - میانگین امتیازات: 4.55
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

بازی سرنوشت

نویسنده پیام
Sherlock Holmes
کارآگاه پارک انیمه



ارسال‌ها: 2,205
تاریخ عضویت: Jul 2016
اعتبار: 1481.0
ارسال: #56
RE: بازی سرنوشت
-بازی سرنوشت-
فصل هشتم-به سلامتی خودم
بخش اول

وقتی همه آماده حرکت شدن ، من جلو افتادم و راهو نشون دادم . میترسیدم ، اما چاره دیگه ای نداشتم . مدت زیادی راه رفتیم ، اما ... احساس میکردم اصلا این راهو نمیشناسم . فک کنم ... ما گم شدیم !

مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
خیلی به دور و برم نگاه کردم ، ولی نتونستم راهو به خاطر بیارم‌ . شاهین خودشو بهم رسوند و گفت :
- چیزی شده ؟
- ها ؟ نه ...
- مطمئنی ؟
- شاهین ... فک کنم راهو گم کردم ...
- چی ؟
- نمیتونم راهو پیدا کنم ! حالا باید چیکار کنم ؟
- نمیدونم ... فعلا چیزی نگو . اگه هیراد بفهمه ...
- من نمیخوام جنگ به پا شه !
- ولی مثل اینکه همه چی دست به دست هم داده تا اینطور بشه . نگران نباش . فعلا به راه رفتن ادامه میدیم . شاید تونستی راهو پیدا کنی .
- خیله خب .
همین طور که راه میرفتیم ، سعی میکردم با دقت بیشتری به اطراف نگاه کنم تا راهو پیدا کنم . اما فایده ای نداشت ! انگار تمام راه ها تغییر کرده بودن . آه ... چقدر شبیه ... یه کابوس لعنتی بود که رهام نمیکرد . از این وضع خسته شده بودم . ایکاش ... ایکاش ارمیا هرگز پگاهو نکشته بود . اون وقت ما هم مجبور نبودیم علیه هم جبهه بگیریم و اعتمادمونو نسبت به هم از دست بدیم .
مدت خیلی زیادی راه رفتیم . دیگه توانی نداشتم . خیلی هم گرسنه بودم . سرم بدجوری گیج می رفت . اما نباید کم میاوردم ! اما یهو سرگیجه شدیدی سراغم اومد و افتادم زمین . سریع به یه درخت چنگ زدم و سر پا وایسادم . شاهین دستشو روی شونه م گذاشت و گفت:
- حالت خوبه ؟
- من خوبم ...
سینه مو سپر کردم و قدم های محکم برداشتم . قدم اول ... طاقت بیار ... قدم دوم ... نباید تسلیم بشی ... قدم سوم ... نه ! دوباره روی زمین افتادم . رنگم مثل گچ سفید شده بود و پلکان روی چشمام سنگینی میکردن . دیگه پاهامو حس نمیکردم .شاهین بلند گفت :
- صبر کنید ! باید همینجا توقف کنیم !
هیراد گفت :
- ما وقت نداریم !
- ولی اریسا اصلا حااش خوب نیست !
- خودشو رده به موش مردگی ! اون راهو بلد نیست ! حالا هم داره نقش بازی میکنه تا وقت بگذره .
- محض رضای خدا ! هیراد انسانیتت کجا رفته ؟
- انسانیت ؟! شما اگه انسانیت حالیتون بود پگاهو نمی کشتید لعنتیا ! حالا من باید جواب پدر و مادرش چی بدم ؟
باد عجیبی وزید . اول به سمت چپ ، بعد به راست ، و بعد از جلو . و من توی اون تاریکی ، تونستم توده دودی رو ببینم که با سرعت اطراف ما حرکت می کرد .
آب دهنم خشک شد . چشمام درشت شد و زمزمه کردم :
- دراکولا ...
رکسانا با اخم پرسید :
- چی ؟
به مقابل اشاره کردم و گفتم :
- د ... د ... دراکولا !

ادامه دارد ‌...
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2016/07/31 09:21 AM، توسط Sherlock Holmes.)
2016/07/31 09:19 AM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
موضوع بسته شده است 


پیام‌های داخل این موضوع
بازی سرنوشت - Sherlock Holmes - 2016/07/08, 01:01 PM
RE: بازی سرنوشت - Sherlock Holmes - 2016/07/31 09:19 AM

موضوع‌های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
  داستان سرنوشت Boruto 2 1,091 2018/09/13 10:19 AM
آخرین ارسال: Boruto
  داستان:سرنوشت خوش نوشت! yuichiro 2 974 2016/08/11 01:58 PM
آخرین ارسال: yuichiro
  داستان *سرنوشت بی پایان* !Emily 6 1,402 2016/07/30 11:26 AM
آخرین ارسال: !Emily



کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 11 مهمان