زمان کنونی: 2024/11/06, 09:12 AM درود مهمان گرامی! (ورودثبت نام)


زمان کنونی: 2024/11/06, 09:12 AM



موضوع بسته شده است 
 
امتیاز موضوع:
  • 11 رأی - میانگین امتیازات: 4.55
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

بازی سرنوشت

نویسنده پیام
Sherlock Holmes
کارآگاه پارک انیمه



ارسال‌ها: 2,205
تاریخ عضویت: Jul 2016
اعتبار: 1481.0
ارسال: #45
RE: بازی سرنوشت




-بازی سرنوشت-
فصل ششم - هیولای غمگین
بخش چهارم


وقتی بیدار شدم ، روی یه تخت مجلل ، داخل یه اتاق بزرگ بودم. روی تخت نشستم و به دورو برم نگاه کردم. بیشتر وسایل قرمز رنگ بودن. همه اثاثیه قدیمی بودند و طرح از مد افتاده ای داشتن.
اتاق یه پنجره بزرگ داشت. ساعت تقریبا چهار صبح بود. بوی خون همه جارو پر کرده بود ، به نظر میومد کسی اینجا کشته شده.
روی میز کنار تخت یه دست لباس نو و تمیز بود. از تخت پایین اومدم و متوجه شدم اتاق دوتا در داره. روی دستگیره به در ، حوله قرار داشت ، احتمالا در حمام بود. پس... اون یکی در حتما در خروجه.
فورا سمت همون در رفتم و دستگیره رو چرخوندم ، اما قفل بود. ناگهان صدای مردانه ایو شنیدم:
- اشتباه نکن ، اون در حموم نیست.
رومو برگردوندم و یه شبح سبز رنگ داخل اتاق دیدم. با اینکه سبز بود ، اما راحت میشد تشخیص داد که خوش قیافه ست. پرسیدم:
- تو دیگه « چی » هستی؟
- « چی » نه « کی » . درسته یه روحم ، ولی یه زمانی آدم بودم.
- آها پس یه روحی . خب ؛ محض اطلاع بگم من دنبال در حموم نیستم.
- پس اگه دنبال در خروجی هستی ، متاسفانه ارمیا قفلش کرده.
- آره خودم فهمیدم.
سمت پنجره رفتم و بیرونو نگاه کردم. زیادی بلند بود ! درواقع این اتاق در بلند ترین برج این قلعه قرار داشت. اطراف هم تا چشم کار می کرد ، درخت بود. خب ، پس از پنجره نمیشه فرار کرد ! گفتم:
- پس واقعیه ؟
- چی ؟
- این قلعه.
- آره واقعیه. اینجا هم اتاق ارمیاست.
- چجوری میتونم برم بیرون؟
- نمیدونم.
- جدی؟
- اگه میدونستم هزار سال پیش رفته بودم بیرون !
- اصلا بگو ببینم ، تو کی هستی ؟ اینجا چیکار می کنی ؟
- من سهرابم . یه روح بدبخت که اینجا زندونی شده.
- ارمیا زندانیت کرده ؟ آخه چرا ؟
- شرمنده ، نمیتونم بگم.
- خیله خب ، منم اریسام. یه دختر بی نوا که به قتل متهم شده.
سهراب تعظیم کوچکی کرد و گفت:
- از آشنایی با شما بسی خرسندم دوشیزه.
- منم همین طور آقا سهراب. با این حال ، من هنوزم توی این اتاقم .
- خیلی طول نمی کشه. شاید دو روز ، یا کمتر از یه هفته . بیشتر از این نگهت نمیداره .
- از کجا میدونی ؟
- چون قبلیا هم همین قدر موندن.
- قبلیا ؟
سهراب با اخم به در نگاه کرد و گفت:
- اون داره میاد . من باید برم .
- هی صبر کن ! حالا من باید چیکار کنم ؟
- هیچی . فقط نترس ، حتی یه ذره.
سهراب ناپدید شد و منو تنها گذاشت. چند ثانیه بعد ، ارمیا اومد. نفس عمیقی کشیدم و با خودم گفتم:« چیزی نیست...هل نکن دختر ، اون کاریت نداره.»


ادامه دارد...
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2016/07/30 12:57 PM، توسط Sherlock Holmes.)
2016/07/21 10:16 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
موضوع بسته شده است 


پیام‌های داخل این موضوع
بازی سرنوشت - Sherlock Holmes - 2016/07/08, 01:01 PM
RE: بازی سرنوشت - Sherlock Holmes - 2016/07/21 10:16 PM

موضوع‌های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
  داستان سرنوشت Boruto 2 1,091 2018/09/13 10:19 AM
آخرین ارسال: Boruto
  داستان:سرنوشت خوش نوشت! yuichiro 2 974 2016/08/11 01:58 PM
آخرین ارسال: yuichiro
  داستان *سرنوشت بی پایان* !Emily 6 1,402 2016/07/30 11:26 AM
آخرین ارسال: !Emily



کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 12 مهمان