زمان کنونی: 2024/11/06, 09:15 AM درود مهمان گرامی! (ورودثبت نام)


زمان کنونی: 2024/11/06, 09:15 AM



موضوع بسته شده است 
 
امتیاز موضوع:
  • 11 رأی - میانگین امتیازات: 4.55
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

بازی سرنوشت

نویسنده پیام
Sherlock Holmes
کارآگاه پارک انیمه



ارسال‌ها: 2,205
تاریخ عضویت: Jul 2016
اعتبار: 1481.0
ارسال: #34
RE: بازی سرنوشت
-بازی سرنوشت-
فصل چهارم -خانم دراکولا
بخش ششم

شاهین و شایان به طبقه بالا برگشتند تا آماده شوند. رکسانا و هیراد هم سریع به کلبه خودشون برگشتند و من تنها موندم. به نظرم کار کاملا بیخودیه. نمیدونم چرا اینا انقدر ذوق زده ان! من که هیچ وقت علاقه ای به ماجراجویی و اکتشاف نداشتم.
آهی کشیدم و به اتاقم رفتم. کوله پشتی مو برداشتم و زیپشو باز کردم و با بی حوصله گی پُرش کردم. بعد از اینکه که همه چیو برداشتم ، به فکرم رسید یه چاقو هم بردارم. آدم که علم غیب نداره ! یه وقت شاید لازم شد. مثلا شاید مجبور بشم باهاش یکم زبون دراز رکسانا رو کوتاه کنم! هه هه...چه فکر خوبی!
شایان از طبقه پایین صدام کرد. فورا چاقو رو تو جیبم گذاشتم ، کوله پشتی مو رو دوشم انداختم و از پله ها رفتم پایین. دیر کرده بودم. شایان گفت:
-چقد دیر حاضر شدی ! نکنه داشتی توی کوله ت بمب جاسازی میکردی؟!
-آره ، پس بهتره زیاد نزدیکم نشی. آخه ممکنه بترکه!
-پرو.
-فضول.
شاهین به سمت در هلمون داد و گفت:
-لطفا دعوا نکنید کوچولو ها . جلوی در و همسایه خوبیت نداره !
همسایه های مزخرفمون بیرون وایسادم بودن و مثل همیشه نیششون تا بنا گوش باز بود. صدای کرکر خنده هاشو کل فضا رو پر کرده بود.گفتم:
-این فقط وقت تلف کردنه.
شایان سلقمه ای به بازویم زد و گفت:
-ببخشید که داریم وقت گرانبهاتونو حروم میکنیم!
-مثل اینکه یادت رفته من تو کوله م بمب دارم! پس لطفا فاصله جانبیو رعایت کن!
شایان محکم لپمو کشید و گفت:
- آخی کوچولو ، زبون در آوردی!
- تا چشت درود !
قبل از اینکه شایان فرصت کنه تا جواب بده ، دویدم و رفتم پیش شاهین و بقیه. شاهین گفت:
-نباید نقشه ای ... قطب نمایی ، چیزی با خودمون ببریم ؟
هیراد گفت:
-نه نگران نباش. مشکلی پیش نمیاد.
- آخه اینجوری که نمیشه...
هیراد شانه شاهینو گرفت و جدی گفت:
-به من اعتماد کن.من خودم ضمانت همه چیو میکنم.
شاهین لحظای به چشمان هیراد خبره شد. توی چشمای هیراد هیچ ترس یا تردیدی وجود نداشت بلکه پر از اطمینان بود. شاهین لبخند زد و گفت:
-خیله خب. پس بیفت جلو رفیق !
هیراد با رضایت لبخند زد. جلو رفت و گفت:
- همگی به دنبال من !

پسرها جلو رفتند و ما دخترا پشت سرشون حرکت کردیم. کم کم با پگاه و رکسانا گرم گرفتم . هر چی میگذشت بیشتر ازشون خوشم میومد.

پایان فصل چهارم. امیدوارم لذت برده باشیدمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2016/07/19 03:20 PM، توسط Sherlock Holmes.)
2016/07/19 10:04 AM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
موضوع بسته شده است 


پیام‌های داخل این موضوع
بازی سرنوشت - Sherlock Holmes - 2016/07/08, 01:01 PM
RE: بازی سرنوشت - Sherlock Holmes - 2016/07/19 10:04 AM

موضوع‌های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
  داستان سرنوشت Boruto 2 1,091 2018/09/13 10:19 AM
آخرین ارسال: Boruto
  داستان:سرنوشت خوش نوشت! yuichiro 2 974 2016/08/11 01:58 PM
آخرین ارسال: yuichiro
  داستان *سرنوشت بی پایان* !Emily 6 1,402 2016/07/30 11:26 AM
آخرین ارسال: !Emily



کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 11 مهمان