زمان کنونی: 2024/11/06, 09:06 AM درود مهمان گرامی! (ورودثبت نام)


زمان کنونی: 2024/11/06, 09:06 AM



موضوع بسته شده است 
 
امتیاز موضوع:
  • 11 رأی - میانگین امتیازات: 4.55
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

بازی سرنوشت

نویسنده پیام
Sherlock Holmes
کارآگاه پارک انیمه



ارسال‌ها: 2,205
تاریخ عضویت: Jul 2016
اعتبار: 1481.0
ارسال: #32
RE: بازی سرنوشت
-بازی سرنوشت-
فصل چهرم-خانم دراکولا
بخش چهارم

شاهین نشست و ده دقیقه بعد هم ، شایان از حموم فارغ شد. وقتی همه به رکسانا نگاه کردیم ، لبخند زد و شروع کرد به تعریف کردن داستان:
-میگن هزارسال پیش ، دختری بود به نام ارمیا. ارمیا با مادرش توی یه ده کوچک زندگی میکرد. اونا یه همسایه داشتن. پسر همسایه ، اسمش سهراب بود. ارمیا عادت داشت هر روز از بالای دیوار ، یواشکی توی حیاط خونه سهرابو دید بزنه. اون هر روز بدون اینکه خسته بشه ، بازی کردن سهرابو تماشا میکرد. و بعد از مدتی ، فهمید که عاشق سهراب شده. و این عشق هر روز عمیق و عمیق تر میشد. اما ارمیا هرگز نذاشت که سهراب از این عشق با خبر بشه. چند سال گذشت و ارمیا شونزده ساله شد. و همون موقع بود که اتفاق بدی در شرف وقوع قرار داشت. یه غار توی جنگل بود که کسی از وجودش خبر نداشت. توی اون غار، یه دراکولای مذکر و بی رحم زندگی میکرد. یه روز که مثل هر دراکولای دیگه ای داشت کتاب سرنوشتشو میخوند ، متوجه شد که به زودی قرار بمیره. کتاب سرنوشت گفته بود که دراکولا پس شش هزار سال عمر ، در یک آتش سوزی خواهد مرد. و یک جانشین هم برای دراکولا تعیین کرده بود... ارمیا. دراکولا همون شب به ده اومد و ارمیارو پیدا کرد. طبق روال همیشگی ، خون خودشو تو دهن ارمیا ریخت و ارمیا مرد. وقتی دوباره زنده شد ، یه دراکولا شده بود. اما هیچی به خاطر نمیاورد. و چون خیلی تشنه ش بود ، به دو نفر حمله کرد و خونشونو نوشید و سیراب شد. وقتی عطشش برطرف شد ، تازه به خودش اومد و صورت قربانیانشو دید. اون مادر خودش ، و سهرابو کشته بود. این اتفاق شوک بزرگی بود و ارمیارو به جنون کشوند. وقتی داشت ضجه میزد ، دراکولا صداشو شنید. تصمیم گرفت قبل از مردن ، به ارمیا کمک کنه. برای همین روح سهرابو برگردوند و زمین گیرش کرد. بعد به جنگل رفت. اما به محض اینکه وارد جنگل شد ، درختان آتش گرفتن و دراکولا نابود شد. حالا ارمیا دراکولای جدید بود و باید راه دراکولای قبلیو ادامه می داد. کتاب سرنوشتش هر روز به اون میگفت که چه کسیو باید بکشه. دراکولا چند سال بعد ، یه قلعه متروکه رو وسط جنگل پیدا کرد. با سهراب به اونجا رفت و هنوزم داره اونجا زندگی می کنه. اما اون برای فرا رسیدن مرگش روز هارو لحظه شماری میکنه.... تا برای همیشه از این عذاب آسوده بشه. خب ، این تمام داستان خانم دراکولا بود.


ادامه دارد...
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2016/07/16 07:15 PM، توسط Sherlock Holmes.)
2016/07/16 02:45 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
موضوع بسته شده است 


پیام‌های داخل این موضوع
بازی سرنوشت - Sherlock Holmes - 2016/07/08, 01:01 PM
RE: بازی سرنوشت - Sherlock Holmes - 2016/07/16 02:45 PM

موضوع‌های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
  داستان سرنوشت Boruto 2 1,091 2018/09/13 10:19 AM
آخرین ارسال: Boruto
  داستان:سرنوشت خوش نوشت! yuichiro 2 974 2016/08/11 01:58 PM
آخرین ارسال: yuichiro
  داستان *سرنوشت بی پایان* !Emily 6 1,402 2016/07/30 11:26 AM
آخرین ارسال: !Emily



کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 7 مهمان