زمان کنونی: 2024/11/06, 09:19 AM درود مهمان گرامی! (ورودثبت نام)


زمان کنونی: 2024/11/06, 09:19 AM



موضوع بسته شده است 
 
امتیاز موضوع:
  • 11 رأی - میانگین امتیازات: 4.55
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

بازی سرنوشت

نویسنده پیام
Sherlock Holmes
کارآگاه پارک انیمه



ارسال‌ها: 2,205
تاریخ عضویت: Jul 2016
اعتبار: 1481.0
ارسال: #15
RE: بازی سرنوشت
-بازی سرنوشت-
فصل دوم -شبح
بخش سوم 

یک ربع بعد ، شاهین ماشینو نگه داشت و پیاده شدیم.یه مسیر خاکی کوچک میان درختان جلومون بود.شاهین گفت:
-با ماشین نمیتونیم بریم.ساکارو بردارید ، باید ادامه راهو پیاده بریم.
ساکارو بین خودمون تقسیم کردیم و راه افتادیم. پیاده روی نیم ساعت طول کشید و بعد به دوتا کلبه رسیدیم.فاصله شون حدود ده متر بود و هردو شون خالی بودن.شاهین سمت کلبه سمت راست رفت و گفت:
-بیاین.کلبه ما اینه.
داخل کلبه بوی نم و رطوبت میداد.تمام کف و دیوارای خونه از چوب ساخته شده بود. سه تا اتاق خواب ، یه آشپزخونه نسبتا بزرگ و یه اتاق نشیمن با یه دست مبل قراضه داشت. با وجود کهنگی و امکانات کم خونه ، از فضاش خوشم اومد.به نظرم گرم و راحت میومد.
اتاقارو تقسیم کردیم ، یه اتاق مال من شد ، یه اتاق مال شاهین و شایان ، و یه اتاقم به عنوان اتاق کار انتخاب شد.
به اتاقم رفتم و سریع لباسامو عوض کردم تو آینه به خودم نگاه کردم. یه دختر بیست ساله لاغر مردنی و قد بلند ، با موهای مشکی ، و چشمای سیاهی که همیشه خدا زیرشون گود افتاده بود.طبق معمول دور چشمامو کرم زدم تا یکم شبیه آدمیزاد بشم.
بعد به آشپزخونه رفتم.کابینتا چوبی و قدیمی بودن و حتی داخل بعضیاشون چنتا عنکبوت درحال چرت زدن بودن. از شیر فقط آب سرد بیرون میومد و گاز دوشعله بود. راجع به یخچال هم چیزی نگم بهتره!انقد کوچولو بود که....
خلاصه بگم امکانات خونه فول فول بود!البته نباید بیشتر از این توقع داشت.ماکه برای تفریح اینجا نیومدیم.نا سلامتی اومدیم مستند بسازیم!اونم یه مستند نود دقیقه ای!
سمت صندوق آبی رنگ بزرگی که یک تن وزن داشت رفتم و درشو باز کردم. توی این صندوقو پر از یخ کرده بودیم و مواد غذایی توش گذاشته بودیم. حالا باید تمومشو درمیاوردم و توی یخچال بزززرگمون خالی میکردم!آه پروردگارا!
سریع مشغول شدم.بسته ها رو درمیاوردم و توی یخچال میذاشتم.همون موقع شاهین وارد آشپزخونه شد.با دیدن من خندید و گفت:
-به به ! خانم فعال ! حالا یه استراحتی میکردی!
-عقب انداختن کار تو برنامه من نیست!
--برنامه ت قدیمیه!باید یه ویندوز جدید نصب کنی!
-باشه حتما اینکارو میکنم.ولی قبلش باید تا اینا خراب نشدن بذارمشون تو یخچال.
-اینا که یخ دارن.
-یخا آب شدن.
-ای بابا.
شاهینم اومد کمکم. اینجوری کار زودتر تموم شد.گفتم:
-خب!حالا باید صندوقو بشورم!
-جان؟خولی؟
شاهین صنوقو برداشت و از آشپزخونه رفت بیرون.دنبالش دویدم و گفتم:
-هی! اون صندوق باید شسته بشه ! برش گردون!
اما شاهین سوت زنان صندوقو برد بیرون تا آبشو خالی کنه.

ادامه دارد...
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2016/07/09 05:39 PM، توسط Sherlock Holmes.)
2016/07/09 05:38 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
موضوع بسته شده است 


پیام‌های داخل این موضوع
بازی سرنوشت - Sherlock Holmes - 2016/07/08, 01:01 PM
RE: بازی سرنوشت - Sherlock Holmes - 2016/07/09 05:38 PM

موضوع‌های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
  داستان سرنوشت Boruto 2 1,091 2018/09/13 10:19 AM
آخرین ارسال: Boruto
  داستان:سرنوشت خوش نوشت! yuichiro 2 974 2016/08/11 01:58 PM
آخرین ارسال: yuichiro
  داستان *سرنوشت بی پایان* !Emily 6 1,402 2016/07/30 11:26 AM
آخرین ارسال: !Emily



کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 11 مهمان