زمان کنونی: 2024/11/06, 09:23 AM درود مهمان گرامی! (ورودثبت نام)


زمان کنونی: 2024/11/06, 09:23 AM



موضوع بسته شده است 
 
امتیاز موضوع:
  • 11 رأی - میانگین امتیازات: 4.55
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

بازی سرنوشت

نویسنده پیام
Sherlock Holmes
کارآگاه پارک انیمه



ارسال‌ها: 2,205
تاریخ عضویت: Jul 2016
اعتبار: 1481.0
ارسال: #11
RE: بازی سرنوشت
-بازی سرنوشت-
فصل اول-پازل 
بخش نهم

و سکوت میشود.خبرنگار برای اولین بار به حرف می آید و میپرسد:
-یه خون آشام ؟تو مطمئنی ؟
-بله با چشمای خودم دیدم.
-شاید اشتباه برداشت کردی ...تو اون لحظه ترسیده بودی و چیزیو دیدی که میخواستی ببینی.وگرنه هیچ خون آشامی وجود نداره.
-نه ، شما متوجه نیستید.من اونجا بودم و دیدم ؛ نه شما ها !
-درسته ولی...
جناب سروان جدی و محکم میگوید:
-کافیه!
هردو ساکت میشوند.جناب سروان رو به حسام می گوید:
-حسام من به تو اعتماد دارم.حالا تو چشمای من نگاه کن و بگو که داری راستشو میگی.
-من عین هرچیزیو که دیدم دارم تعریف میکنم.چرا حرفمو باور نمیکنید؟
-چون تو فقط یه جوون نوزده ساله ای که حرفات هیچ اعتباری نداره!
​-ولی شما باید باور کنید! اون عوضی تمام دوستای منو سلاخی کرد و اگه موفق نمیشدم خودمو به جاده برسونم ، مطمئنا منو هم تیکه پاره میکرد!
اشکهای حسام بار دیگر جاری میشوند. جناب سروان دستهایش را داخل موهایش میکند و پوف میکشد. احتمالا با خودش فکر میکرد که ایکاش همان موقع حسام با خنده از جایش بلند شود و بگوید که حرفهایش یه مشت دری وری بوده و هیچ کدام واقعیت نداشته اند.
جناب سروان افکارش را رها میکند و سمت در میرود و آنرا باز میکند.همه خبرنگاران پشت در گوش وایسادم بودند و با دیدن جناب سروان دومتر دور میشوند!
جناب سروان با تاسف سر تکان میدهد و به اتاق کارش میرود.یکی از همکارانش آنجا بود.او میپرسد:
-خب؟چطور پیش رفت؟
-چی بگم.قضیه خیلی پیچیده ست.ما با یه قاتل حرفه ای طرفیم.اول اون عروس و داماد بیچاره ، حالا هم این دانشجوهی از دنیا بی خبر. فقط فرقش این بود که این دفعه یه نفر تونست جون سالم به در ببره و بیاد همه چیزو تعریف کنه.
-حالا چی دستگیری شد؟
-یه مشت اراجیف.
جناب سروان روی صندلی اش ولومیشود.چشمانش را میبندد و عمیقا شروع به فکر کردن میکند.آ رام میگوید:
-مثل تیکه های یه پازل میمونه.
-آره ولی مشکل اینه ما همه تیکه هارو نداریم.
-ولی من گیرشون میارم....شک نکن.
-ببینیم و تعریف کنیم.
همکار جناب سروان سمت در میرود.جناب سروان میپرسد:
-کجا؟
-باید برم خبرنگارارو یه کوچولو تهدید کنم تا فردا صبح روزنامه هارو پر از مزخرفات نکنن.
-آره کار خوبی میکنی.
همکار جناب سروان میرود.جناب سروان همانجا تنها مینشیند و فکر میکند. این پرونده یه مشکلی داشت...
تکه های پازلو کنار هم بذار جناب سروان!
حسام ادعا میکرد قاتل کیه؟نه ادعا نمی کرد ، با چشمای خودش دیده بود. یه خون آشام؟ محاله! ولی اجساد چی؟ روی گردن همگی دو تا سوراخ عمیق وجود داشت. این یه علامت مخصوصه....یا جای دو تا دندون؟
نکنه قاتل واقعا یه خون آشامه؟
جناب سروان سرش را تکان میدهد و به افکارش میخندد.این چیزا فقط مال تو قصه هاست.آره،بهتره که جاش همونجا باشه.

پایان فصل اول
خب  خیلی ممنون از دوستانی که تا اینجا داستانو خوندن.فصل اول مقدمه بود و داستان اصلی از فصل دوم شروع میشه که به زودی توی سایت قرارش میدم.
اگه انتقاد یا نظری دارید حتما منو در جریان بذارید.
ممنون از خوانندگان عزیز❤❤
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2016/07/09 12:23 PM، توسط Sherlock Holmes.)
2016/07/09 12:21 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
موضوع بسته شده است 


پیام‌های داخل این موضوع
بازی سرنوشت - Sherlock Holmes - 2016/07/08, 01:01 PM
RE: بازی سرنوشت - Sherlock Holmes - 2016/07/09 12:21 PM

موضوع‌های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
  داستان سرنوشت Boruto 2 1,091 2018/09/13 10:19 AM
آخرین ارسال: Boruto
  داستان:سرنوشت خوش نوشت! yuichiro 2 974 2016/08/11 01:58 PM
آخرین ارسال: yuichiro
  داستان *سرنوشت بی پایان* !Emily 6 1,402 2016/07/30 11:26 AM
آخرین ارسال: !Emily



کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 15 مهمان