زمان کنونی: 2024/11/06, 10:05 AM درود مهمان گرامی! (ورودثبت نام)


زمان کنونی: 2024/11/06, 10:05 AM



موضوع بسته شده است 
 
امتیاز موضوع:
  • 5 رأی - میانگین امتیازات: 4.8
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

مسابقه فاینال فانتزی و ماه رمضان2!

نویسنده پیام
popak
ميگ ميگ



ارسال‌ها: 31
تاریخ عضویت: Jun 2016
ارسال: #7
RE: مسابقه فاینال فانتزی و ماه رمضان2!
شب بود و ماه زيباتر از هميشه مى درخشيد همه در جاى خود ايستاده بوديم و منتظر يك حادثه بوديم!
من بيشتر نگران بودم زيرا فكر ميكردم وقوع اين حادثه براى دوستانم ناخوشايند باشد اما.....
انها انگار كه نه انگار با خوشحالى در سراى جاى خود ايستاده بودند تا صداى شيپور را بهتر بشنوند.
و ان اتفاق بلاخره افتاد صداى شيپور موئذن به صدا در امد.....
فرمانده ى لشكر كلود اعلام كرد كه ميتوانيد حمله كنيد و همه هجوم اوردند....
خب طبق معمول سفره انداختيم و اين يه سفره ى معمولى نبود با بقيه فرق داشت تو اين سفره غذاهاى مختلف چون چلو كباب،رنگينك،ژله،و خلاصه هر چى بگيم تو سفره به چشم ميخورد..
من مونده بودم واقعا نگرانيم واسه چى بود؟!!به سفره چشم دوخته بودم كه تيفا اومد كنارم نشست با لحنى شيرين گفت:چى شده؟چرا غذا نميخورى؟
به او نگاهى كردم خودمم نميدونستم چرا گشنم نبود فقط ميدونستم نميخوام اين روز هاى شيرين كه من با بچه ها سر يه سفره جمع ميشيم و افطار باز ميكنيم تموم بشه.....چون ارامش خاصى تو اين روزا بهم دست ميداد....
كه باعث ميشد فكر كنم يكى مراقبمه ولى نميتونم ببينمش ...
ناگهان فهميدم تيفا منتظر جواب منه گفتم:هيچى فقط گشنم نيست...يه خورده چايى ميخواستم بنوشم كه يكدفعه سرا(خواهرم)بهم برخورد كرد و همه ى چايى ها روى لباسم ريخت و تمام بچه ها شروع كردن به خنديدن و جالب اينجاست كسى كه داشت از خنده جون ميداد كاداج بود البته طبيعى بود براى يكى مثل من اين اتفاقا بيفته!!دندون هام رو به هم كوبوندم و سعى كردم خودمو كنترل كنم تا غرورم پايكال نشه.خواهر خجالت كشيد و عذر خواهى كرد ...
بعد از خوردن رفتم بيرون تا حال و هوايى عوض كنم....
بادى دلنشين مرا نوازش ميكرد.....با ارمش دستى بر روى سرم كشيد و رفت ايا ان فقط بود؟!........
نگاهى به دور و برم انداختم يك دخترى رو ديدم با بقيه فرق داشت!يك پارچه كل بدنش رو پوشونده بود و چون رنگش تاريك بود دقيق نميتونستم ببينمش اما وقتى نزديك شد تونستم صورتش رو ببينم ...باورم نميشد !!امكان نداره!!
يعنى اون دختر.....
سلام لايتينگ خيلى وقت بود نديدمت!باد خوبى مياد مگه نه ميدونى منم يه بار اين احساسى كه تو داشتى رو داشتم اونموقعى بود كه چشام رو به تاريكى ميرفت و نميتوستم كسى رو ببينم و اخرين اشكم رو همون موقع ريختم فكر ميكردم ديگه تمومه من ديگه هيچى نيستم اما ..... من رفتم يه جايى زيباتر تر سرنوشتم اين بود ولى ناراحت نيستم جايى كه من هستم خيلى زيباتر از اينجاست تو هم ميتونى اونجا رو ببينى ...بزودى....خب من ديگه برم اونجا ميبينمت.....
من:وايسا ايريس وايسا..... چرا اون اين حرفا رو زد منظورش چى بود!
ناگهان صدايى از اسمان به گوشم رسيد بله بلاخره عيد فطر اغاز شد بچه ها فشفشه ها و جرغه هاى خودشون رو اماده كرده بودند و هنگام روشن كردن اونها اسمان بر از نور هاى رنگين شد .....
من هنوز در فكر بودم كه منظور ايريس از اون حرف چى بود .......... و بعد از طى شدن ماه ها و سال ها بلاخره ان روزى كه به حرف ايريس پى بردم فرا رسيد....
هنگامى كه شب به پايان رسيد و ماه رمضان نيز همانند شب خاموش شد من نيز بعد ها به اسمان به پرواز در امدم!
2016/07/05 08:38 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
موضوع بسته شده است 


پیام‌های داخل این موضوع
RE: مسابقه فاینال فانتزی و ماه رمضان2! - popak - 2016/07/05 08:38 PM

موضوع‌های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
zتوجه مسابقه داستان نويسي كوتاه سری اول farshad 82 26,602 2015/08/16 04:24 PM
آخرین ارسال: دختر شاه پریان
zتوجه مسابقه توصیف کردن زاواره 32 15,859 2014/12/15 07:05 PM
آخرین ارسال: زهرا12



کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 3 مهمان