زمان کنونی: 2024/11/06, 10:07 AM درود مهمان گرامی! (ورودثبت نام)


زمان کنونی: 2024/11/06, 10:07 AM



موضوع بسته شده است 
 
امتیاز موضوع:
  • 5 رأی - میانگین امتیازات: 4.8
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

مسابقه فاینال فانتزی و ماه رمضان2!

نویسنده پیام
عشق فقط کاداج
اخراج شده



ارسال‌ها: 20
تاریخ عضویت: Jun 2016
ارسال: #5
zجدید RE: مسابقه فاینال فانتزی و ماه رمضان2!
ماجرا و داستان خیالی ، جالب و جدید من و دوستام.... این قسمت : بدبختی های روز جمعه .... لطفا تا اخر داستان رو بخوانید...
نظر فراموش نشه هاااا!!!

روز جمعه ، ساعت 7 و نیم صبح!!! :

ای بابا بگیرید بخوابید دیگه کله ی صبحی ، کاداج : من خوابم نمیاد، حوصله ام سر رفته...
یازو : خب امروز تعطیله ،بیاید بریم گردش ،چطوره ؟! ، من : الان ساعت 7 و نیم صبح؟
لوز: چطوره بریم پارک و شهربازی!!؟ّ، اخه نابغه جان کدوم پارک و شهربازی ای این موقع از روز بازه؟؟ اجنه هم الان خوابند... یازو : بریم کوه ، هم باصفاست هم روز تعطیلی می چسبه ، کاداج : اخ جونم ، من تله کابین و برف بازی دوست دارم!!! ;-)-
من: خب بریم ، ولی سر و صدا نکنید ، کلود و یوفی و زاک و بقیه بیدار می شند...سسسسس ،ساکت!!!
اخیش بالاخره از خونه اومدیم بیرون .راحت شدیم ها...لوز : همون بهتر اون ها نفهمیدند ، بزار حسرت بخورند و سماق میک بزنند...
یازو : حالا با چی بریم سمت کوه ؟! ، من: با قالیچه ی حضرت سلیمان.خب معلومه دیگه با موتوررر... کاداج : تو سوار موتور کی میشی سجاد ؟ ، خب معلومه کاداج جونم سوار موتور تو... بالاخره حرکت کردیم به سوی کوه... وای دوباره احساسی شدی...

ساعت 9 و نیم صبح :
آخیش ،بالاخره رسیدیم ، ... عجب هوای دلپذریه به به ، یازو : من گرسنمه !!! ، کارد بخوره به اون شکمت ذیشب دو پرس چلو کباب خوردی... کاداج : اونجا رو ، یه الاچیق اون بالا ست بیاید بریم اونجا.لوز : هوا سرده ، خب بهت گفتم لباس گرم بپوش ...

یازو اون پایین رو بیاید برف بازی !!! :-)
من : بگیر که اومد یازو خان گوله برف رو ،تق ... ، یازو : منو میزنی ،؟ حالا اینو بگیر ...آهان
کاداج : بریزم سر سجاد برف بارونش کنیم،!
لوز : فکر خوبیه ،حمله به سجادددد(!(
یا حضرت عزراییلللل .نه این کار رو نکنید.وااای ....بسه .اخ .له شدم ....باشه من تسلیمم... کاداج :- : خوبی؟ من : بهتر از این نمیشه ،له شدم ،کمرم به فناااا رفت!!(
یازو : ولی خیلی حال داد واقعا ...اخیش...
لوز : بدبخت سجاد رو شده عین ادم برفی،،،،خخخخخخخ
لوز : بچه ها ، بیایید بریم تله کابین سوار شیم یازو : من میترسم از ارتفاع ،نه ،نمی یام...:-(
من : خجالت بکش برادر من ، از خر شیطون بیا پایین سوارشو. کاداج : خب راست میگه دیگه بیا پایین ،تو مرد گنده ای شده...بیا.خب پایین رو نگاه نکن...لوز :ّ میای پایین و یا میام موهاتو با قیچی کوتاه میکنم.یازو : باشه ،خیله خب اومدم ...
ساعت 10 و نیم صبح در بالای تله کابین :
اووووه چقدر قشنگه ... چه حس با حالی بهم دست میده ؛ ایول ، لوز : ببین دیدی گفتم ترسی نداره یازو خان !!! :-* ، یازو : بیاید همه دسته جمعی یک سلفی بگیریم ... قبوله...
کاداج : ای بابا گوشی ما که قدیمیه ... من : فدای سرت برات می خرم ، تو جون بخواه فقط ،با گوشی من بگیریم....همه اماده باشند ! 1 . 2 . 3 همه بگید سیخخخخخخ ....
خب اینو هم گرفتیم ، من : کاداج میشه یه ماچت کنم ؟ فقط یدونه ها ،،، کاداج.: الان نه ، بعدا ، آبرویمان می ره... یازو : خب بزار بچه ماچت کنه توی دلش می مونه ... مگه نمی بینی چقدر دوستت داره؟ ، کاداج : منم دوستش دارم .خب بیا ،فقط یدونه ها. بیاااا
من : اخ جون ، ماچچچچچچ ، چقدر چسبید .
کاداج : خدا بگم چیکار ت نکنه .تف مالیم کردی ... من : چیکار کنم دوستت دارم :-$
یازو : من عاشق هوای ابری و برفی ام ،ارامش بخشه....لوز : حیف گوشی جدیدم رو تو خونه جا گذاشتم ، دیشب 5 تا اتک زدم ... ولی ....
من و کاداج داریم با هنصفری موزیک شاد گوش میکنیم : :-D-
دوست دارم زندگی رو ، خوب یا بد اگه آسون یا سخت ، نا امید نمی شم ، چون امید دوست دارم زندگی رو ......
ما تو حال خودمون کیفور شده بودیم که ناگهان ، صدای زنگ گوشی یازو: الوووو.داد نزن .... اروم تر صحبت کن..گفتم داد نزن ای بابا...
کاداج : کیه یازو ؟ یازو : تیفا بود ، می گفت رد ما رو زده و الانم به دنبال ماست با دوستاش..
لوز : مشگل اش چیه ؟ چی میخواد :
؟
ادامه ی داستان من:

اصلا گوشی ات رو خاموش کن یا بزار رو حالت سکوت ::::: لوز. : من میرم دست به اب ، من : زکی ،الان ؟ خب برو بدو سریع بیا ، ما بالای اون کوه ایم ...کاداج و یازو بیاید بریم ،معطل نکنید ، کاداج : من میخام با کلود مبارزه کنم و مثل سوسک لهش کنم !!! من : کاداج جان الان وقتش نیست ، بیا بریم ، به خاطر من بیاااا ، کاداج : ،خب داداش گلم تو برو و منم میام ، من : من هیچ وقت تو رو تنها نمی زارم ... هرچی تو بگی همونه....
یازو : بس کنید شما دو تا هم ، عین لیلی و مجنون با هم دارند عشق بازی می کنند...جمع کنید بریم بالا ،،،، عجله کنید...
من : غلط نکنم کم کم دارند سر و کله شون پیدا میشه ، اونجا رو نگاه کنید ، کلود با اون شمشیر که مثل ساطور قصابیه داره میاد ، تو پش هم پره ... کاداج : اونجا رو زک و تیفا و یوفی هم باهاش هستند ...
من : از این دختره پرو حاضر جواب اصلا خوشم نمی یاد.... لوز بدو بیا دیگه ...وضعیت قرمز ه ... الفرار...
یازو : سجاد اونجا رو بالای اون قسمت کوه یک ریل قدیمی وجود داره ،،،بیایید امتحان ش کنیم...من : برادر من ، اون ریل برای معدنچی هاست ،!!! :O
لوز : چاره ای نداریم بریم تو یکی از واگن هاش سوار شیم...کاداج : بدوید بچه ها ،الان وقتشه...سوار شید...زود باشید دیگه اونا دارند میاند سمت ما...
ساعت 11 : عجب ....لوز : پشت سرت رو نگاه کن بببن دنبالمونند ، اوه ... یازو : ا ، چه جالب ، سجاد یک شمع بزرگ قرمز پیدا کردم ، بزار روشنش کنم ،،،اره ... # کاداج : روش رو بخوون ببین مارک اش چیه و مال کجاست :؟-
یازو : واااااای ، بدبخت شدیم ،روش نوشته دینامیت ایتالیه ، بنداز زمین ...گفتم این واگن ها برای استخراج معدنه...
کاداج : نه وایسا ، می ندازیم و پرتاپ میکنیم سمت کلود و رفیقاش ...بگیر که اومد...شترق...
اوه مراقب جلو باش ، راه مسدوده ...باید بپریم ... # کاداج : همه اماده باشید ....من : اما نمی تونم بپرم کمکم کن .کاداج : دستت رو بده به من ،نترس ، 1 ، 2 ، 3 -ّوااااای ترق...
لوز : به خیر گذشت ... وای خدا جونم...
من : امروز از اون روزاست!!! ممنونم کاداج جونم ..مرسی ،کاداج قابلی ندارهّ عزیزم
یازو : بیاید بریم اسکی سوار ی !!!وای خدا محشره... من ّ : تو رو خدا بسه به اندازه ی کافی هیجان دیدم ....
ناگهان یوفی میاد پیش ما :اهای ارواح بیگانه ، چرا فرار میکنید ؟ من : ا سلام خانوم دزده و فضوله ، علیک سلام ،شما هایید که عین بربرها به جون ما افتادی ! کم دارید ! مختون تاب داره :-D
کلود ؛ اهای با شمام مرد بودید وای می سادید .حالم ام رو گرفتی و حالتون رو میگیرم ...لوز : برو بچه با بزرگتر از خودت شوخی نکن..برو عمو ،این شکلاتم بگیر....
کاداج : برو که اصلا حال و حوصله ات رو ندارم... کلود : دوباره هوس شمشیر کردی-؟
من : هی اقا ، عجله نکن .دستت به کاداج بخوره از این بالای کوه بهمن راه می اندازم :
تیفا :- تو ؟ من : اره خودم ، یازو : کی ؟
من : ننه ی فرانکی ، برادر استکان نلبکی...دهه
ببین تیفا اگه مرد دعوا بودید امشب سر خیابان ، توی خراب بزرگه بیاید ... ببینم چیکار میکنید ؟
کاداج : بیا بریم سجاد ، این ها یک تخته شون کمه ، وقتی که یگانه سازی کنم حال همشون رو می گیرم ... من : ول کن این یگانه سازی رو ،نکنه دوباره میخای به سفیروت تبدیل بشی ،؟
کاداج : خودمم نمی دونم ...اصلا ولش کن . بیا بریم صفا کنیم ،بیا اسکی ،،،
ساعت 13 در کوهستان : اخ ننه چقدر چسبید ولی از کت و کول افتادم ،اخ کمرم .اخ اخ ....
یازو : بریم خونه :؟من خسته ام ، بسه دیگه
مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهلوز : اره بریم منم گرسنمه ، وای خدا جون
کاداج : روز خوبی بود اما البته پر حاشیه...
من : بریم استراحت کنیم امشب باید بریم دعوا ... # همه بزنیم به چاک!!!
تا قسمت بعدی داستان که دعوا تو خرابه است فعلا بای بای

نظرات و پیشنهادات یادتون نره
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2016/07/01 02:10 PM، توسط عشق فقط کاداج.)
2016/07/01 12:50 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
موضوع بسته شده است 


پیام‌های داخل این موضوع
RE: مسابقه فاینال فانتزی و ماه رمضان2! - عشق فقط کاداج - 2016/07/01 12:50 PM

موضوع‌های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
zتوجه مسابقه داستان نويسي كوتاه سری اول farshad 82 26,602 2015/08/16 04:24 PM
آخرین ارسال: دختر شاه پریان
zتوجه مسابقه توصیف کردن زاواره 32 15,859 2014/12/15 07:05 PM
آخرین ارسال: زهرا12



کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 3 مهمان