بازگشت به آینده

[SĪĿƐИƇƐ]

قسمت سوم


-حالا باید چیکار کنم...چرا کسی حرفامو باور نمیکنه اخه حالا چجوری برگردم اونجا اصلا اینجا کجاست
پیتر مشغول این صحبتا با خودش بود که ی پسری از اونجا رد میشه
-هی پسر تو این هوای سرد این موقع شب اینجا چیکار میکنی؟ چرا اینجا نشستی؟
پیتر که امیدی نداشت اون پسر حرفاشو باور کنه جوابی نداد ولی مثه اینکه اون پسره ول کن نبود
-ریخت و قیافت چرا اینجوریه؟ صورتت چرا زخمی شده؟ اها فهمیدم تو با ی نفر دعوات شده حالا میترسی به پدر و مادرت بگی
-نه موضوع اصلا این نیست من نمیدونم اینجا کجاست من وقتی از دست سربازای رافائل فرار کردم از طریق ی دروازه که دقیقا توی این دیوار بود خودمو به اینجا رسوندم ولی الان اون دروازه سر جاش نیست میدونم باور کردنش سخته من خودمم نمیدونم چه اتفاقی افتاده
-ها؟ کدوم دروازه؟ ی دروازه توی دیوار؟؟! ... حالا اینارو بیخیال اسم من برنارده پاشو بیا امشب میریم خونه ما اونجا بیشتر باهم حرف میزنیم پاشو
توی راه برنارد از اتفاقاتی که برای پیتر افتاده سوالای زیادی پرسید اولش باورش نمیشد ولی بعد کم کم باورش شد
-سلام مامان امشب یکی از رفیقامو اووردم لطفا ی خورده زودتر شامو اماده کنین امروز هیچی نخورده
-پس گفتی اون موقع سال 893 بوده؟ الان ما سال 2014 هستیم
-چی؟ 2014؟
-اره من فک میکنم اون دروازه ای که تو ازش رد شدی دروازه زمان بوده
-اخه مگه همچین چیزی ممکنه
-فردا میریم پیش استاد تاریخ همه چیز روشن میشه برات.حالا بگیر بخواب تا فردا
فردای اون روز برنارد پیتر رو پیش استادش برد
-هی پیتر تو هیچی نگو چون شاید حرفاتو باور نکنه من خودم باهاش صحبت میکنم
-باشه
-سلام استاد
-سلام پسرم خوش اومدی کمکی از دست من بر میاد؟
-راستش استاد این دوست من علاقه ی زیادی به تاریخ داره اون میخواد درباره سال 893 و اتفاقات مهمی که در اون سال رخ داده بیشتر بدونه
-خیلی خب بزار من کتابمو بیارم...خب این کتاب مربوط به سال های 700 تا 1000 میلادیه و همه اتفاقات مهم تو این کتاب نوشته شده
-ممنونم استاد
وقتی به خونه رسیدن پیتر زودتر میخواست بدونه که چه اتفاقی برای خانوادش افتاده
-خب بزار ببینم اینجا نوشته در سال 893 رافائل بردار کوچکتر دیه گو بخاطر قدرت به برادر خودش خیانت میکنه و آشوب بزرگی در قصر به راه می اندازه که در این اتفاقات خانواده سلطنتی به قتل میرسن...
-خب بقیش چی میشه لطفا بقیشم بخون
-اینجا همین یه خط بیشتر درباره اون اتفاق نوشته نشده
-پس تا حالا خانواده من همشون کشته شدن...