زمان کنونی: 2024/11/06, 04:55 AM درود مهمان گرامی! (ورودثبت نام)


زمان کنونی: 2024/11/06, 04:55 AM



موضوع بسته شده است 
 
امتیاز موضوع:
  • 14 رأی - میانگین امتیازات: 4.64
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

هنوز امیدی هست....

نویسنده پیام
Uchiha shady
خوش تیپ پارک انیمه



ارسال‌ها: 4,321
تاریخ عضویت: Aug 2013
ارسال: #76
RE: هنوز امیدی هست....
این ادامه ی داستان ولی شاید دیگه خیلی دیر به دیر بزارمش یا اصلا نزارم چون نمیام زیاد تو سایت
بلند میشه و میره طرف اتاقش که فرمش رو عوض کنه و به تکلیفاش برسه
یه حس خوبی نسبت به اون روز داشت یه حس عالی
ولی نمیدونست چه طوری اون حسش رو بروز بده
برای همین تصمیم میگیره که اون روزم مثل بقیه روزای عادی بگذرونه
برای همین رفت سراغ کیفش و کتاباش رو دراورد و رو مبل دراز کشید و شروع کرد به خوندن
اما هرچی میخوند چیزی نمیفهمید برای اینکه کل فکر و ذکرش پیش خوابی بود که دیده بود
دوس داشت اون حسش رو برای همیشه ثبت کنه برای همین رفت تو زیر شیرونی خونشون که یه دفتر خاطره پیدا کنه
اونجا پر از کارتون هایی بود که روشون تار بسته شده بود
ریما با حوصله یکی یکی جعبه ها رو باز میکرد و دنبال دفتر خاطرش میگشت که یهو گذرش به یه چیزی میوفته
یه البوم عکس ...
با کنجکاوی البوم رو بر میداره و با یه فوت گرد و خاکش رو میفرسته کنار
بازش میکنه و بهش خیره میشه
عکشای بچگی خودش و و ارن یکی یکی عکسا رو میبینه و اشک تو چشماش جمع میشه
یکی یکی عکسا رو بوس میکنه و از خاطرات هر عکس با خودش حرف میزد
همین جوری که البوم های عکسشون رو میدید یه البوم نا اشنا پیدا کرده بود که زده بود کادوی تولد 18سالگی دختر عزیزم ریما
ریما کنجکاو بود بدونه که اون تو چیه
برای همین رفت طرف البوم و اونو برداشت و بازش کرد
از تعجب چشماش گرد شد و دهنش باز موند
عکسای مادرش بود کسی که هیچ وقت ندیدش با اشتیاق صفحه های البوم رو ورق میزد و عکسا رو نگاه میکرد و زیبایی مادرش رو تحصین میکرد
به صفحه ی اخر البوم که رسید یه نوشته دید که توش زده بود روز تولد 18 سالگیت مبارک دختر عزیزم همیشه دوست داشتم و دارم چه باشم و چه نباشم همیشه به یادتم عاشق تو مادر
ریما با دیدن اون البوم خیلی خوشحال شد و وقتی اون جمله رو خوند خوش حالش دو برابر شد و البوم رو بغل کرد و گریه کرد
به کلی یادش رفته بود برای چی رفته بود اونجا
بلند شد و رفت تو اتاقش البوم رو بایه دستمال تمیز کرد و گذاشتش تو فقسه ی کتاباش
که یادش افتاد دفتر خاطرات رو نیورده رفت بالا و گشت تا دفتر خاطرات رو پیدا کرد برش داشت و اومد تو اتاقش دوباره
اونو باز کرد تا به یاد زمان خوش بچگیاش خاطره ها رو بخونه
تمام چیزایی که با داداش عزیزش ارن نوشته بود تمام خاطره های خوشش
وقتی خاطره ها رو خوند رفت و یه صفحه ی خالی پیدا کرد و خواب خوبش رو نوشت
به امید اینکه هیچ وقت اون خواب رو یادش نره

ادامه دارد.....
2014/02/19 06:33 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
موضوع بسته شده است 


پیام‌های داخل این موضوع
RE: هنوز امیدی هست.... - Uchiha shady - 2014/02/19 06:33 PM

موضوع‌های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
Bleach داستان من هنوز زنده ام اسپرینگ ولد 6 2,351 2015/02/15 06:52 PM
آخرین ارسال: اسپرینگ ولد



کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 4 مهمان