زمان کنونی: 2024/11/06, 12:12 PM درود مهمان گرامی! (ورودثبت نام)


زمان کنونی: 2024/11/06, 12:12 PM



موضوع بسته شده است 
 
امتیاز موضوع:
  • 11 رأی - میانگین امتیازات: 4.55
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

بازی سرنوشت

نویسنده پیام
Sherlock Holmes
کارآگاه پارک انیمه



ارسال‌ها: 2,205
تاریخ عضویت: Jul 2016
اعتبار: 1481.0
ارسال: #61
RE: بازی سرنوشت
-بازی سرنوشت- 
فصل نهم - دنیای خون
بخش دوم

- تو ... تو با خودت چیکار کردی ؟
- سهراب ... همه چیز طبق کتاب پیش رفت ... چند دقیقه دیگه آزاد میشی ...
- لعنت به اون کتاب ! تو نباید بمیری ! نه حالا !
- ولی مگه تو همیشه همینو نمیخواستی ؟
- نه که نمی خواستم !
خون ارمیا داشت تموم میشد . چشماش نیمه باز بود . لبخند زد و گفت :
- چقدر خوشحالم که اینو میشنوم .
و در لحظه ای باورنکردنی ، سهراب گریه کرد . ارمیا رو بغل کرد و گفت :
- تروخدا نمیر ! التماس میکنم ...
- سهراب ، تو که هیچ وقت گریه نمیکردی .
- به خاطر من ارمیا ، اگه منو دوست داری زنده بمون !
- من نمیتونم ... خیلی دیره ...
سهراب دقیقه ای در سکوت گریه کرد ، سپس گفت :
- دلم برات تنگ میشه . برای حرفات ، برای لبخندت . برای اون نگاه برقدارت ... برای همش . من هیچ وقت فراموشت نمیکنم ، بهت قول میدم . تو دراکولای فوق‌العاده ای بودی ؛ باور کن . و ... البته که دوسِت داشتم . همیشه داشتم .
دراکولا زیباترین لبخند تمام عمرش را زد . لبخندی که از سر شادی بود ، اما بوی مرگ میداد . گفت :
- کاش منم روح داشتم تا اون دنیا دوباره می دیدمت ... پس حالا که ندارم ، نمیتونم بگم به امید دیدار . به جاش میگم خداحافظ عشق من ، برای همیشه .
ارمیا چشماشو بست . سهراب گفت :
- خداحافظ ...
سهراب درخشید . مثل یه مشعل سبز رنگ ، پر نور و درخشان شد و بعد کم کم محو شد . اون رفت . هردومون رفته بودن . حالا نوبت من بود که برم ، البته نه برای همیشه .
چند ثانیه بعد منم مردم .

ادامه دارد ...
2016/08/01 06:07 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
Sherlock Holmes
کارآگاه پارک انیمه



ارسال‌ها: 2,205
تاریخ عضویت: Jul 2016
اعتبار: 1481.0
ارسال: #62
RE: بازی سرنوشت
-بازی سرنوشت- 
فصل نهم - دنیای خون
بخش سوم

وقتی زنده شدم ، توی قلعه نبودم .بلکه توی جنگل بودم و ... بوی جسد میومد . به دور و برم نگاه کردم . سه تا جسد روی زمین افتاده بود و یه آدم زنده روبه روم بود . همه چیز برام گنگ بود . نمیدونستم چه اتفاقی افتاده و من چجوری سر از اینجا درآوردم . اون آدمی که زنده بود گفت :
- اریسا ؟
اول متوجه منظورش نشدم . اما وقتی خوب فکر کردم ، فهمیدم داره اسم منو صدا میکنه ! خوب به چهره اش نگاه کردم . قیافه ش خیلی آشنا بود . دوباره گفت :
- اریسا خودتی ؟ صدامو میشنوی ؟
شناختمش ! اون برادرم ، شاهین بود . گفتم :
- بله صداتو میشنوم . چه اتفاقی افتاده ؟ ما کجاییم ؟ این اجساد ...
وقتی دومرتبه به اجساد نگاه کردم ، شناختمشون . اونا جنازه های رکسانا ، هیراد و آرش بودند . شوکه شدم . پرسیدم :
- چی ؟ چه بلایی سرشون اومده ؟!
- کار تو بود اریسا . تو این بلا رو سرشون آوردی !
- چی میگی ؟ امکان نداره !
- تو خودت نبودی ! وقتی داشتیم فرار میکردیم ، دنبالمون اومدی و بهمون حمله کردی . الانم میخواستی به من حمله کنی که یهو ... دوباره خودت شدی .
- وای نه ... خدای من !
به دستام نگاه کردم . خونی بودن . دور دهنم هم خونی بود . جیغ زدم :
- نه !
چند دقیقه دور خودم چرخیدم و فکر کردم . شاهین پرسید :
- حالا میخوای چیکار کنی ؟
- همه چیز واضحه . من یه « دراکولا » م . پس من باید بپرسم که تو میخوای چیکار کنی ؟!
- من ؟!
- بله تو ! متوجه نیستی ؟ تو الان مقابل یه دراکولا وایسادی که سه نفرو کشته !
- منظورت از این حرفا چیه ؟
- خودت میدونی منظورم چیه .
- من تو رو همین جوری اینجا ول نمیکنم ! تو با من برمیگردی خونه ! فهمیدی ؟
- کاش میتونستم .
- جواب پدر و مادر مونو چی بدم ؟ هوم ؟
- حقیقتو بگو . بگو من و شایان مردیم .
- تو که زنده ای !
- نه اگه منطقی نگاه کنیم کن مردم . من الان ... روح ندارم . زندگی من تموم شده ست . از حالا به بعد من یه ماشین خون خورم . فکر نمی‌کنم کسی دلش بخواد یه همچین چیزیو توی خونه ش نگه داره !
شاهین چیزی نگفت . فقط با چشمان پر از اشک بهم خیره شد . گفتم :
- باور کن دل منم برات تنگ میشه .
- تو خیلی خودخواهی ...
لبخند زدم . شاهین محکم بغلم کرد و گفت :
- خودخواه ترین دختر دنیا ...

ادامه دارد...
2016/08/02 10:41 AM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
Sherlock Holmes
کارآگاه پارک انیمه



ارسال‌ها: 2,205
تاریخ عضویت: Jul 2016
اعتبار: 1481.0
ارسال: #63
RE: بازی سرنوشت
-بازی سرنوشت- 
فصل نهم - دنیای خون
بخش چهارم

دیگه وقت جدایی بود . گفتم :
- مواظب خودت باش .
- توهم همین طور . فقط ... یه روزی بهم سر بزن .
- قول نمیدم تا چشم به راه نمونی . ولی شاید بیام .
وقتش بود از قدرتم استفاده کنم . چشمامو بستم و امواج ذهنی فرستادم . چند ثانیه بعد ، سر و کله چهار تا خفاش پیدا شد . خفاش ها بالای سرمون پرواز کردن ، بعد پایی اومدن و به لباسای من آویزون شدن . شاهین گفت :
- کارتو خوب بلدیا !
به خفاشا گفتم :
- برادرمو ببرید خونه .
خفاشا پرواز کردن . به شاهین گفتم :
- دنبالشون برو . 
- پس ... این آخرشه ؟
- آره . ولی من بهت نمیگم خداحافظ . بلکه میگم ... به امید دیدار .
شاهین دنبال خفاشا رفت . هنوز خیلی دور نشده بود که گفت :
- بهم زنگ بزن !
خندیدمو گفتم :
- خول نشو !
- جدی گفتم !
- خیله خب ، دیوونه !
هردومون با خنده رومونو برگردوندیم ، و بعد زدیم زیر گریه . غمگین ترین گریه ای که تاحالا کرده بودیم . گریه جدایی دو عزیز .
جنازه دوستان بخت برگشته مونو رها کردم تا طبیعت خودش ترتیبشونو بده . دلم براشون میسوخت . اما عذاب وجدانم شدید نبود . چون از لحظه ای که داشتم میکشتمشون ، هیچی یادم نمیاد .  
به قلعه برگشتم .حالا متعلق به من بود . وارد شدم و کتاب سرنوشت ارمیارو پیدا کردم . وقتی بازش کردم ، کتاب سفید بود و تمام نوشته ها ناپدید شده بودن . به صفحه اول نگاه کردم . به طرز اسرارآمیزی ، چیزی داشت روی آن نوشته میشد . مثل این بود که قلمی جادویی داشت چیزی توی کتاب مینوشت :
- سلام اریسا . به دنیای خون خوش اومدی .
- خیلی ممنون . خب حالا باید چیکار کنم ؟
- تشنه ای ...مگه نه ؟
- متاسفانه باید بگم .... خیلی زیاد !

...
...
...

﴿پایان﴾
2016/08/03 12:52 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
Sherlock Holmes
کارآگاه پارک انیمه



ارسال‌ها: 2,205
تاریخ عضویت: Jul 2016
اعتبار: 1481.0
ارسال: #64
RE: بازی سرنوشت
تاپیک نظرات :
https://www.animpark.net/thread-25027.html
خوش حال میشم نظرتونو اعلام کنید مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
2016/08/03 08:48 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
موضوع بسته شده است 


موضوع‌های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
  داستان سرنوشت Boruto 2 1,091 2018/09/13 10:19 AM
آخرین ارسال: Boruto
  داستان:سرنوشت خوش نوشت! yuichiro 2 974 2016/08/11 01:58 PM
آخرین ارسال: yuichiro
  داستان *سرنوشت بی پایان* !Emily 6 1,403 2016/07/30 11:26 AM
آخرین ارسال: !Emily



کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 3 مهمان