زمان کنونی: 2024/11/06, 08:15 AM درود مهمان گرامی! (ورودثبت نام)


زمان کنونی: 2024/11/06, 08:15 AM



موضوع بسته شده است 
 
امتیاز موضوع:
  • 8 رأی - میانگین امتیازات: 4.75
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

اخرین احساس را برای من نگه دار

نویسنده پیام
missA
بی حوصله پارک انیمه



ارسال‌ها: 111
تاریخ عضویت: Aug 2014
اعتبار: 3.0
ارسال: #1
zجدید اخرین احساس را برای من نگه دار
یه لباس سفید پوشیدم و تو یه جاده پوشیده از شکوفه های صورتی گیلاس قدم میزنم.اخر جاده یه نور سفید خیره کننده میبینم.یکی ته جاده منتظرمه و دستشو بطرفم دراز کرده..میدونم وقتی دستشو بگیرم همه چیز تموم میشه..همه چیز....حتی زندگیم.

اسمتون چیه؟
خانم گفتم اسمتون چیه؟ .............میدونید امروز چه روزیه؟...........میدونید چه اتفاقی افتاده؟..................
اقای فیلیپس باید بگم این کاملا بی فایدست.اون هیچی یادش نمیاد.متاسفم ولی احتمالا باید بیشتر صبر کنید.اینطوری برای دخترتون بهتره...

چه اتفاقی افتاده؟این ادما کین؟چرا نمیتونم از جام بلند شم؟ میخوام حرف بزنم میخوام بپرسم میخوام بدونم ولی..ولی نمیتونم.نمیتونم.نمیتونم.
اشک توی چشمام جمع میشه.هیچی یادم نیست.حتی نمیدنم کی هستم..اون دوتا مردی که تو اتاق بودن میرن بیرون و درو میبندن.به دور و برم نگاه میکنم .یه اتاق بزرگ و بدون پنجره .روی میز کنار در یه گلدون پر از گلای ابی و صورتیه.چه رنگای قشنگی،آبی صورتی..هیچ قاب عکسی روی دیوار نیست.چه بوی میاد،عطر گل سوسن.چقدر این عطر برام اشناست.ولی چقدر عجیبه که هیچی یادم نیست.

خانم.. خانم بیدار شین.باید داروهاتونو بخورید...بذارید کمکتون کنم..
من...... کی هستم؟ اینجا .....کجاست؟
خانم میتونید حرف بزنید؟ لطفا به خودتون فشار نیارید.همینطوری صبر کنید باید برم به اقای فیلیپس خبر بدم.وای اقای فیلیپس خیلی خوشحال میشن..
پرستار از اتاق بیرون میره و از شدت عجله یادش میره درو ببنده.صداش بیرون از اتاق میپیچه..اقای فیلیپس اقای فیلیپس خانم هانا حرف زدن...

دو دقیقه بعد همون مردی که دیروز تو اتاقم دیده بودم با عجله و چهره ای نگران وارد اتاق میشه.هانا دخترم ...چیزی یادت میاد؟ یادت هست چه اتفاقی افتاده؟..... هانا....پس اسمم اینه.هانا..دوباره تمام سعیمو میکنم و میپرسم من کی هستم ؟...دختر عزیزم...پس واقعا هیچی یادت نیست...اشکالی نداره.تو فقط استراحت کن ..به محض اینکه حالت بهتر شد همه چیزو برات توضیح میدم....تو فقط باید سعی کنی بهتر بشی.نگران نباش.

یک هفته گذشته و حالا میتونم بدون کمک پرستار تو اتاق راه برم..با اینکه هنوز حافظمو بدست نیاوردم احساس بهتری دارم .تو این مدت فهمیدم که سومین دختر کنت برایان فیلیپس هستم ..ولی احساس میکنم چیزایی هست که از قصد بهم نمیگن.انگار میخوان همه چیزو ازم مخی نگه دارن..با اینکه میتونم راه برم ،اجازه ندارم از اتاقم بیرون برم.بعدازظهر ها پدر بهم سر میزنه و برام از خانواده و اشناها صحبت میکنه. ملک ما یکی از سه کنت نشین این منطقه و اخرین ملک مرزی کشور محسوب میشه.پدر میگه وقتی کاملا خوب شدم با هم میریم روی سخره ی گل زنبق،اونوقت از اونجا میتونم ساختمونای کشور اندردا رو ببینم..چقدر عجیبه،هیچی یادم نیست ولی پدر میگه اون سخره مکان مورد علاقم بود..مکان مورد علاقه..یه سخره بالای دشت گلای زنبق..سخره گل زنبق..
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2015/05/21 08:50 PM، توسط missA.)
2015/05/21 08:33 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
موضوع بسته شده است 


موضوع‌های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
baske نگه داری از بدبختی helise 1 879 2021/09/10 06:39 PM
آخرین ارسال: helise
Bleach جنگ احساس اسپرینگ ولد 3 1,347 2015/05/17 03:51 PM
آخرین ارسال: اسپرینگ ولد



کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان