زمان کنونی: 2024/11/06, 12:21 PM درود مهمان گرامی! (ورودثبت نام)


زمان کنونی: 2024/11/06, 12:21 PM



نظرسنجی: نظرتون راجب داستانم چیه؟
این نظرسنجی بسته شده است.
خیلی خوبه ادامه بده 100.00% 13 100.00%
بد نیست ادامه بده 0% 0 0%
این چیه ؟بدم اومد 0% 0 0%
افتضاحه بهتره دیگه ننویسی 0% 0 0%
در کل 13 رأی 100%
*شما به این گزینه‌ی رأی داده‌اید. [نمایش نتایج]

موضوع بسته شده است 
 
امتیاز موضوع:
  • 16 رأی - میانگین امتیازات: 4.44
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

alice madnes return (الیس و جنون بازگشت)

نویسنده پیام
my name is alice
دختر مرموز پارک انیمه

*


ارسال‌ها: 30
تاریخ عضویت: Aug 2014
اعتبار: 64.0
ارسال: #41
RE: alice madnes return (الیس و جنون بازگشت)
 قسمت دهم :

وارد خونه ی مایک شدم ،انقد داغون بودم که حتی حوصله نداشتم نگاهی به خونش بندازم، رفتم سمت کاناپه و نشستم،اروم اتفاقات امروزو با

خودم مرور میکرد،خیلی عجیب بود ، جورج چرا باید سعی کنه 23 نفرو بکشه،و چرا میخواست زا من استفاده کنه؟فکرم پر از سوال بود کم

کم پلکام سنگین شدن و روی همون کاناپه دراز کشیدم و خوابم برد،نمیدونم چند ساعت بود که خوابیده بودم ولی وقتی بیدار شدم نیمه های شب

بود ، گرسنه بودم ولی حوصله ی رفتن به اشپز خونه و غذا خوردن رو نداشتم ، بی وقفه رفتم سمت پله ها تا برم اتا خواب مایک و تا صب

بخوابم،خونه انقد ساکت بود که صدای کفشام توش میپیچید،رسیدم طبقه ی بالا و خب من نمیدونستم کدوم اتاق باید برم یکی ازا تاقا که درش باز

بود نظرمو جلب کرد گفتم شاید این اتاق مایکه ،رفتم طرفش که برم تو ؛نه اشتباه کرده بودم اونجا اتاق دوست مایک بود ،روی تخت خوابیده بود

،چقدم خوش قیافه بود،یه لحظه دلم براش سوخت که با این قیافه چشاش کوره ، اروم رفتم طرف اتاق بعدی  و درشو باز کردم فک کنم دیگه

اینجا اتاق مایکه ،یه اتاق دیگه هم اونطرف بود ،شاید اتاق یه دوست دیگشه ، رفتم داخل اتاق ، اتاق ساده ای بود به جز اون تخت بزرگی که

داشت ،یه میز بود که روش پز از کتاب و کاغذ بود ، و یه کتابخونه که انقد کتاب داشت کم مونده بود منفجر شه ،رفتم رو تخت و دراز کشیدم

،نمیدونم چرا روتختی مایک بوی عطر زنونه میداد ، خیلی لطیف بود ،البته شایدم مردونه بود،به هر حال خیلی خوابم میومد مغزم اصلا کار

نمیکرد ، تا صب خیلی راحت خوابیدم ،فکک نم صب شده بود ، یه نور شدیدی به چشام میتابید،چشامو باز کردم ، از پنجره ی اتاق نور

خورشید به صورتم میتابید ، کاش تو اتاق تیمارستانم میتونستم همچین لذتی رو تجربه کنم ،خیلی زیباست ، از جام بلند شدم و فهمیدم که حسابی

گرسنمه ، رفتم طبقه ی پایین و ... اشپز خونه ی داغون مایک فک کنم تا حالا یه دست بهش نکشیده بود ، همه جا کثیف بود ،حوصله ی تمیز

کردن نداشتم ، ولی با اون وضع نمیشد چیزی درست کرد برای خوردن،شروع کردم و اشپز خونه رو تمیز کردم ، یه دو ساعتی طول کشید

،یخچال رو که باز کردم ، هیچی به غیز از یه تیکه نون سفت و یه قوطی پیتزا با دو تیکه پیتزا ی توش که معلوم نبود از کی مونده بود ، هیچ

چیز دیگه ای تو یخچال نبود ، دستمو بردم تو جیبم دیدم از پولی که مارتا بهم داده بود هنوز یکم مونده تو جیبم ، ولی دو دل بودم برم واسه

خرید یا نه ، مایک منو ترسونده بود ،گفت ازخونه بیرون نرم محلشون خطر ناکه ، ولی خب نمیشد همینطور دست رو دست بزارم و گشنه

بمونم ، تصمیمی گرفتم برم بیرون ...

 
2014/08/26 07:22 AM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
my name is alice
دختر مرموز پارک انیمه

*


ارسال‌ها: 30
تاریخ عضویت: Aug 2014
اعتبار: 64.0
ارسال: #42
RE: alice madnes return (الیس و جنون بازگشت)
قسمت یازدهم :

هوا روشن شده بود ، هنوز یکم تردید داشتم که برم بیرون یا نه ، ولی بلاخره خواستم که برم ، رفتم طرف خیابون اصلی ، داشتم راحت راهمو

میرفتم که فک کنم حالا فهمیدم مایک چرا میگفت نرم بیرون، دور برم پر از مردای مستی بود و یه گوشه افتاده بودن ،یه هو چشم به مغازه افتاد

بدون معطلی رفتم داخلشو ، هر چی لازم بود رو خریدم  و اومدم طرف خونه که یکی از اون مردا از جاش بلند شد و خدای من به من خیره

شده بود اروم اومد طرفم ، خیلی ترسید ه بودم قدمامو تند کردم تا برسم به خونه ، با خودم میگفتم کاش الان مایک میرسید ، دوییدم سمت خونه

و زود درشو باز کرد م و پریدم تو،وای قلبم داشت از دهنم میومد بیرون ، خیلی ترسیده بودم دهنم خشک شده بود و بدنم سرد سرد بود ، وسایلو

گذاشتم تو اشپز خونه و نشستم رو کاناپه و دستمو گذاشتم رو سینم و دیدم قلبم چقد تند میزنه ، یه لیوان اب خوردم و وقتی حالم سر جاش اومد

رفتم و میز صبحونه چیدم تو یه سینی هم صبحونه اماده کردم یه لیوان شیر و نون تست و یکم مربا و کره ،خواستم ببرمش واسه دوست مایک ،

یکم ازش میترسیدم ، اگه باهام بد برخورد کنه ، شاید خیلی ازحوضور من تعجب کنه ، ولی نمیشه که گرسنه بمونه ، سینی رو برداشتم و

اروم از پله ها بالا رفتم ، در اتاقش بسته بود ، با پام به در زدم ،صدایی نیومد ، دوباره زدم ، گفت : چی میخوای؟خدای من میدونست من

کیم؟گفتم شاید فکک نه مایکم ،گفتم واستون صبونه اوردم

گفت : نمیخورم از اینجا برو ،

گفتم : ولی نون تازه هستا ، میشه بیام تو ؟

فریاد زد : گفتم که نه ، برو، مزاحم منم نشو

یه جورایی ناراحت شدم ، برگشتم پایین ، و درحالی که اعصابم از برخوردش خورد بود صبونمو خوردم و وسایلو جمع کردم،بعدش نمیدونستم

چی کار کنم ، رفتم و رو کاناپه نشستم و منتظر بودم مایک بیاد ،رفتار اون مرد یکم برام عجیب بود، چرا انقد تند با من حرف میزد ؟

یه لحظه یاد اتاق سومی که بالا بود افتادم ، کنجکاوی راحتم نمیزاشت دلم میخواست بدونم اتاق بالایی واسه کیه ؟

کفشامو در اوردم تا صداشونو نشنوه ، اروم رفتم بالا و سمت اتاق ،درشو باز کردم ،تاریک بود ، هیچی دیده نمیشد ، چراغشو که زدم ، دیدم یه

عالمه وسایل اونجاست ،یه کمد، یه میز ، یه عالمه جعبه ، یه عالمه قاب عکس ، رفتم طرفشون ،یکی از جعبه ها رو باز کردم ، توش یه عالمه

اسباب بازی بود عروسکای کوچیک و بزرگ ، یه جعبه ی دیگه بود به نظر عجیب میومد، درشو باز کردم ، یه عالمه یادگاری توش بود ،

صدف ، کاغذای رنگی با نوشته های توش (دوستت دارم تقدیم با عشق ،همیشه در قلب من هستی ،عاشقانه میپرستمت ، فردا قرارمون خیابون

شالین کنار شیرینی فروشی، و یه عالمه یادداشت دیگه )کمدو کهباز کردم یه عالمه جعبه ی  کادو اونجا بود که هنوز باز نشده بودن ،رفتم سمت

قاب عکسا،جالبه ف الان متوجه شدم جریان چیه ، عکسای مایک و دوس دخترش بود ،یه عالمه عکس با هم داشتن ، همینطور که داشتم به

عکسا نگا میکردم ،صدای درو شنیدم و سریع ازاتاق اومدم بیرون ...

 
2014/08/26 08:09 AM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
minerva
کاربر معمولی

*


ارسال‌ها: 83
تاریخ عضویت: Jul 2014
اعتبار: 60.0
ارسال: #43
RE: alice madnes return (الیس و جنون بازگشت)
اوا
این دوست دختر داره؟؟؟داشته؟؟؟؟
من از این پسر کوره خوشم میاد مایکم باحاله
افرین همشو خوندم
ادامه بده
وسطش ول نکنیا میا م میکشمتمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
تازه داره خوشم میاد
2014/08/26 09:09 AM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
Manaka
Çalıkuşu



ارسال‌ها: 2,722
تاریخ عضویت: Jan 2014
اعتبار: 768.0
ارسال: #44
RE: alice madnes return (الیس و جنون بازگشت)
وایییییییییییییییییی فوق العادهههههههههههه
کاش این دوست مایکو(دختررو میگم) یکم توصیف میکردی ببینیم چه شکلیه 
بدو قسمت بعدیو بنویس عاشق داستانت شدم
2014/08/26 11:00 AM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
my name is alice
دختر مرموز پارک انیمه

*


ارسال‌ها: 30
تاریخ عضویت: Aug 2014
اعتبار: 64.0
ارسال: #45
RE: alice madnes return (الیس و جنون بازگشت)
قسمت دوازدهم :

پایین پله ها مایک رو دیدم که تازه اومد تو

منو که دید گفت :اینجایی؟شب راحت خوابیدی؟

گفتم : اره خوب خوابیدم ، ممنون،یکم مکث کردم و گفتم : جورج چی شد؟

سرشو انداخت پایین و گفت : هیچی گفتیم فرار کردی،

با تعجب گفتم : همه همکاری کردن؟یه هو یکی نگه به جورج ؟

گفت : نه ما همگی مثل برادریم به هم خیانت نمیکنیم،

گفتم : خوبه پس به خیر گذشت ،

گفت : نه زیاد ، اون همه جا رو دنبال تو میگرده تا بلاخره پیدات کنه ،

گفتم : پس من باید چی کار کنم ؟

گفت : تا موقعی که ابا از اسیاب نیفته همین جا میمونی،راستی با توماس(به معنی مهربان و بخشنده ) اشنا شدی؟باهات که بد حرف نزد؟

گفتم : آم، اره اشنا شدیم ، پسر بدی نیست ،

گفت : رفیق منه ها ، معلومه که بد نیست ولی به خاطر نابینا بودنش یکم اخلاقش تنده ، درکش کن،شرایطش سخته،

گفتم : باشه ، سعی میکنم زیاد دور و برش نباشم ،ببینم از خبری از مارتا و بچه ها داری؟

گفت : نه اصلا نتونستم پیداشون کنم، نگران نباش پیداشون میکنم،

با اینکه از گفتنش خجالت میکشیدم ولی گفتم :تو نامزد نداری؟

بهم خیره شد و بعد از مکثی کوتاه سرشو انداخت پایین و گفت : من نامزدی ندارم

گفتم  :ناراحت شدی؟

گفت : نه،خب من دیگه میرم،

گفتم : کجا ؟

گفت :یه کاری دارم سعی میکنم تا ظهر برگردم،

گفتم : باشه

و رفت

توصیف چهره ی مایک و توماس و دخترمرموز داخل عکس

(مایک پسر خوش تیپیه ، ساده و مهربون ، قدش بلنده و موهاش بلونده و همیشه یکمیش میریزه رو صورتش مهربون و قلطعی داره،و توماس ، پسر مرموز،من وقتی دیدمش که خواب بود ، صورت خیلی ارومی داشت

،موهاش سیاه بود و یه ته ریش هم داشت ، کسی که من فکر میکردم نامزد مایکه ، به نظر خودم که خوشگله، صورت معصومی داشت ، تو عکس خیلی صمیمی مایکو بغل کرده بود و تو همه ی عکسا لبخند زده بود ، موهای

قهوه ای تیره و  بلندی داشت خیلی ناز بود) ، راستش به دختره حسودیم میشه،نمیدونم چه نسبتی با مایک داره ولی همین که مایک انقد دوسش داره که همه ی وسایل و خاطرات ویادگاریاشو نگه داشته باعث میشه بهش حسودیم

بشه،وقتی مایک رفت کمی با خودم فکر کردم ، چرا من باید همچین زندگی داشته باشم؟هر لحظه گذشته ی تلخم به یادم میاد ،گذشته ای که باعث شد همه ی خانوادمو از دست بدم ، گذشته ای که باعث شد 14سال تنها تو یه

اتاق تو تیمارستان زندگی کنم ، همه میگفتن من دیوونه ام ، ولی من هیچیم نبود ، یه روز انتقام مرگ خانوادمو میگیرم وقتی بفهمم اون روز دقیقا چه اتفاقی افتاد ...

 
2014/08/26 11:36 AM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
Manaka
Çalıkuşu



ارسال‌ها: 2,722
تاریخ عضویت: Jan 2014
اعتبار: 768.0
ارسال: #46
RE: alice madnes return (الیس و جنون بازگشت)
مرسییییییییییی که توصیف کردی
واقعا داستانت عالیه لطفا زودتر قسمت 13 بنویس از این داستاناس که هی میخوای بخونی من عاشق داستانتمممممممممممممممم
2014/08/26 11:45 AM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
Nazi MF
کاربر حرفه‌ای



ارسال‌ها: 709
تاریخ عضویت: Feb 2014
اعتبار: 182.0
ارسال: #47
RE: alice madnes return (الیس و جنون بازگشت)
خیلی عالی بود توصیفاتت هم خوب بودن می تونستم تو ذهنم تصورشون کنم....تصویر: richedit/smileys/YahooIM/8.gif
ادامشو زودتر بنویس تصویر: richedit/smileys/YahooIM/8.gif
2014/08/26 02:44 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
!Melody
Phantom



ارسال‌ها: 2,944
تاریخ عضویت: Jul 2014
ارسال: #48
RE: alice madnes return (الیس و جنون بازگشت)
آفرییییییییییییییین.خیلی جالبه.زودی بقیشو بزار.بقول خودت 
 کنجکاوی راحتم نمیزاشت مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
 
2014/08/26 02:58 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
sina eshghe nero
مهمان انجمن

*


ارسال‌ها: 0
تاریخ عضویت: Aug 2014
اعتبار: 3.0
ارسال: #49
RE: alice madnes return (الیس و جنون بازگشت)
ادامه بدید عالیه،منم قراره یه داستان بزارم،خبرتون میکنم

مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
Dvil may cry
مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
neroooooooooooooooooooooooooooooooooooooooo
2014/08/26 03:59 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
my name is alice
دختر مرموز پارک انیمه

*


ارسال‌ها: 30
تاریخ عضویت: Aug 2014
اعتبار: 64.0
ارسال: #50
RE: alice madnes return (الیس و جنون بازگشت)
 
 قسمت سیزدهم :

رفتم تو اشپز خونه  تا ناهار اماده کنم تا وقتی مایک اومد بتونه دستپخت منم بخوره،دوست داشتم نظرشو بدونم،با چیزایی که خریده بودم تونستم یکم سوپ شلغم و ماهی کبابی درست کنم ،به نظر خودم که خوش مزه شده بود ،

داشتم میز رو میچیدم که(میز تو اشپزخونه بود) ... ،باورم نمیشه توماس رو کاناپه نشسته بود  و اروم سرشو انداخته بود پایین ،چهرش از دورم خوب بود ، خودمو زدم به اون راه که مثلا ندیدمش و چیدن میز رو ادامه دادم ،

همون جا رو صندلی نشستم و خیره شدم به چهره ی ارومش ،یه حرکت کوچیکم نداشت ، فقط نشسته بود و نگاهش به سمت زمین بود،محوش شده بودم ،دستمو گذاشتم زیر چونم و بهش خیره شدم ،همینطور که خیره به توماس

مونده بودم مایک صورتو اورد جلو صورتم و خندید و گفت : کجایی الیس؟انقد برات جذابه؟

به خودم اومدم و از خجالت سرمو انداختم پایین و گفتم : نه فقط برام عجیبه ، که چرا انقد بی حوصله و بی صداس،یه ساعته بی حرکت و بی صدا اونجا نشسته ، مایک گفت :زیاد بهش فک نکن ، برای منم عجیبه که چی شده

یه بار از اتاقش اومد بیرون ، با خنده ی مزموزی گفت : فک کنم به خاطر تو اومده ،گفتم :نه،چی میگی ، بهش بگو بیاد سر میز،غذا پختم ، مایک گفت : ایول بابا،بهت نمیاد انقد کدبانو باشی،یه خبر خوبم برات دارم ، گفتم :

چی؟گفت : درباره ی مارتا و بچه هاس،با تعجب و دلهره پرسیدم :خب؟چی شده ؟ پیداشون کردی؟حالشون خوبه؟

گفت:اره که خوبه،اونا منتقل شدن به یتیم خونه ی مرکز شهر ، چون درامد یتیم خونه کم بود ، و نتونستم اجاره ی خونه رو بدن ، حکم تخلیه رو گرفته بودن ،ولی مارتا چون نمیخواسته خونه رو تخلیه کنه،مقاومت کرده و اونا

مجبور شدن با زور بندازنش بیرون،بعدشم مثل اینکه چون بهش فشار اومده حالش بد شده و اون مرد شیر فروش فک کنم اسمش تام بود ، اونو رسونده بیمارستان،الانم بچه ها و مارتا همگی تو یتیم خونه ی مرکزی شهر هستن

،خیلی خوشحال شدم،ازخوشحالی اشک تو چشام حلقه زده بود ، مایک گفت :تو چرا واسه همه چی گریه میکنی؟وقتی ناراحت میشی،وقتی عصبانی میشی،حتی وقتی خوشحالی،سر از کارت درنمیارم،خب حالا میخوای چی کار

کنی؟برمیگردی یتیم خونه؟گفتم : نمیتونم اگه برگردم جورج میتونه پیدام کنه،گفت : راس میگی پس فعلا پیش ما بمون ، البته اگه راحتی، گفتم:معلومه که راحتم ، ممنون مایک بهت خیلی مدیونم،واقا ممنونم،گفت بخیال بابا

غذارو بکش که حسابی گرسنمه ،و به توماس نگاهی کرد و گفت :برادر بیا غذا بخور،مایک نشست کنار من و توماسم اروم از رو کاناپه بلند شد و اومد سر میز و رو به روی من نشست،

موقعی که غذا میخوردن بهشون خیره میشدم تا رضایتو ببینم تو چهرشون ، مایک که حسابی خوشش اومده بود و میخندید و میگفت :عالیه آلیس ، خیلی خوش طعمه،ولی توماس ... هیچ عکس العملی نداشت ، انگار فقط جسم

بود روح و احساسی نداشت ،غذا رو که خوردیم مایک توماسو برد بالا و هر دورفتن که بخوابن ،مایک هم رفت اتاق توماس تا من راحت تو اتاقش بخوابم،میزو که تمیز کردم ،رفتم روی کاناپه نشستم و یکم تلوزیون نگاه کردم

برنامه ی مستند میداد،حوصلشو نداشتم ، ولی بهتر از این بود که بشینم و فکر و خیال کنم بهتراز این بود که گذشته یادم بیاد ...
 

 
2014/08/26 04:31 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
موضوع بسته شده است 


موضوع‌های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
  بازگشت به گذشته Dazai.B 7 1,647 2016/12/17 06:30 PM
آخرین ارسال: Dazai.B
zتوجه بازگشت حادثه (۱۶-) اسپرینگ ولد 5 1,545 2015/06/04 09:01 PM
آخرین ارسال: اسپرینگ ولد
zجدید داستان بازگشت دابل اس JI MIN 10 10,483 2015/03/26 03:06 AM
آخرین ارسال: JI MIN
  بازگشت به آینده SĪĿƐИƇƐ 74 17,728 2014/10/04 09:34 AM
آخرین ارسال: miko
  سفر بدون بازگشت Vampire 10 2,753 2014/08/25 12:48 PM
آخرین ارسال: Nazi MF



کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 34 مهمان