زمان کنونی: 2024/11/06, 09:16 AM درود مهمان گرامی! (ورودثبت نام)


زمان کنونی: 2024/11/06, 09:16 AM



موضوع بسته شده است 
 
امتیاز موضوع:
  • 17 رأی - میانگین امتیازات: 4.59
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

گروه مخفي X.c

نویسنده پیام
an Uchiha
شوالیه ی تبعیدی



ارسال‌ها: 2,631
تاریخ عضویت: Aug 2013
ارسال: #11
RE: گروه مخفي X.c
قسمت 8 ( گمشده)


راوی : نینا...


تونشته بودم تایچیکو رو پیدا کنم. ولی حسابی زخمی شده بود و نیم وزنش رو من بو تا بتونه راحت تر راه بیاد. اونجا بود که با خودم فکر کردم کاش پیداش نکرده بودم! تایچیکو هم با خیال راحت شعر مورد علاقه اش رو زیر لب زمزمه می کرد و عین خیالش نبود که من دارم زیر وزن سنگینش جون میدم!

ـ تاچیکو داری غیر قابل تحمل میشی!
ـ اه من که نمیتونم اه بیام. می خوای تنهام بذاری اینجا؟
ــ خیلی بیرحمی!
ــ تو بیرحم تری...
ــ نامرد من که بلندت کردم؟!
ــ خب الان میخوای ولم کنی...
بین سر و صدا های ما متوجه ی لرزش بوته ها شدم. رو. به تاچیکو علامت سکوت دادم و باز دقت کردم. کسی اهسته داشت از زیر بوته ها رد می شد. انگار نمی خواست ما اونو ببینیم...
تاچییکو ــ راه برو دیگه...چیزی نیس که...
یه لحظه دوست داشتم تایچیکو رو بزنم...ولی اینکارو نکردم. اهسته رو زمین گذاشتمش و بی توجه به داد و بیداد های تایچیکو اسحله ی تیز و کوچکم رو به سمت بوته ها پرتاب کردم...صدای اخم کسی بلند شد و همان لحظه دختری از زیر بوته ها بیرون اومد و روبروم ایستاد. اخم کرده بود و با جسارت در چشانم خیره شده بود.
ــ به چه جرئتی لباس نازنینم رو پاره کردی؟؟!
تعج کرده بودم. تاچیکو هم ساکت شده بود و چیزی نمی گفت...
ــ با توئم دختر...لباسمو پاره کردی!
به حرف اومدم و شمشیر باریکم رو به سمتش گرفتم:
ــ شما؟!
دختر موها و لباسش رو مرتب کرد و گفت:
ــ من اسمم میناس...از سرزمین گلبرگ اومدم...
ــ صبر کن سرزمین گلبرگ کجاس؟
ــ تازه درست شده...اوه تازه کهخ نه...10 سال پیش!
ــ یعنی تو الان 10 سالته؟
ـ نخیر..من 16 سالمه!
ــ عجیبه...
ــ 6 سل قبل تو یه دهکده ی دیگه بودم. اومدم دنبال مامور های مخفی گروه x.c میشناسیدش؟
ــ واسه چی دنبالش میگردی؟
ــ یه چیزی ازشون می خوام...
ــ نمیشنامسشون...
ــ ولی لباسات اینطور نمیگن...
به کلمه ی هک شده ی رو لباسم توجه کردم. x.c!!
ــ خب که چی؟
ــ ببین دختر خانوم...اسمت چیه؟
ــ نینا...
ــ واو چقدر اسمامون شبیه هم هستن...!
ــ حرفتو بزن!
ــ من میخوام باهام شریک شی. این نزدیکی یه یارو زندگی میکنه که سالها پیش با دارو های خودش زندگی من و پدر و مادرمو به باد داده...می خوام ازش انتقام بگیرم. تو باید کمکم کنی.
ــ گروه ما دنبال انتقام و تلافی نیست...اگه حقی ازتون گرفته برات برمیگردونیم...
اخم کرد و گفت:
ــ خودم تنها انجامش میدم...
هووف بلندی کشیدم و دست به کمر ایستادم. تاچیکو از جاش بلند شد و سریع دوید دنبالش
ــ بدو نینا...بهش نمی رسیما..
تنها چیزی که اونموقع بهش فک می کردم پاهای تایچیکو بود که از روز اولش هم تندتر می دوید...با حرص دنبالش رفتم و گفتم:
ــ میکشمـــــــــــــــــــت!


-----------------------------------------------------

قسمت بعدش رو هم همین الان می ذارم....نمی خواستم این پست خیلی طولانی بشه...مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
2014/07/22 06:00 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
hina.chan
خرخون پارک انیمه



ارسال‌ها: 2,593
تاریخ عضویت: Jun 2014
ارسال: #12
RE: گروه مخفي X.c
قشنگ بود 
منتظرم ببینم اخرش چی میشه 
2014/07/22 09:52 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
my name is alice
دختر مرموز پارک انیمه

*


ارسال‌ها: 30
تاریخ عضویت: Aug 2014
اعتبار: 64.0
ارسال: #13
RE: گروه مخفي X.c
ایده ی جالبی بود تصویر: richedit/smileys/yahoo_Big/11.gif
2014/08/23 11:20 AM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
an Uchiha
شوالیه ی تبعیدی



ارسال‌ها: 2,631
تاریخ عضویت: Aug 2013
ارسال: #14
RE: گروه مخفي X.c
 راوي : مينا
انقدر دويده بودم كه فك كنم دوندگان مسابقه ي دو هم به اندازه ي من خسته نشده بودند. به ديوار تكيه دادم و نفسي تازه كردم. دلم نمي خواست اون دوتا بهم برستد. صدايي از درون تاريكي گفت
سلام
به سمت صدا برگستم و يه جفت چشم ديدم كه بهم خيره شده بوزند. جيغ خفه اي كشيدم اما قبل از اينكه فرار كنم اون چشمها وارد روشنايي شدند و صورت يك دختر معلوم شد
با اخم گفت
- تويي؟ من فكر كردم تو كيلري!
- كيلر كيه، اصلا تو كيي..ولم كن
- هيش من نيروانا ام يكي از گروه x.c ولي دوستامو گم كردم.
قبل از اينكه دهان باز كنم نينا بهم رسيد و نفس نفس زنان دستش را به ديوار تكيه داد.
- ديوونه چرا فرار ميكني ميدوني اگه...
با ديدن نيروانا سكوت كرد و راست ايستاد.
- خب خداروشكر يكي ديگه هم ازمون پيدا شد!
دست به سينه ايسنا،م و گوشه ي دامن جين نيلي رنگم را لمس كردم
- ببين دامنمو چيكار كردي ديروز دوخته بودمش
نيروانا با تعجب گففت
- تو اين دختره رو ميشناسي!؟
با خشم رو به نيروانا گفتم
- اسم من مذناست. اومدم انتقام خانوادمو بگيرم
نينا دستم را گرفت و گفت
- تو كسي كه خانوادتو كشت ميشناسي؟
به نظر دختر مهربوني ميامد. اما دستم را كشيدم بيرون و گفتم
- اره، يه دكتر جوون .يه مرد 27 يا 29 ساله
نيروانا نگاهي به پشت سر نينا انداخت و گفت
- سلام تاي٠يكو!
تايچي هم سلام كرد و روي زمين نشست. نينا سرش را تكان داد و گفت
- من نميدونم چرا مدير همه ي مارو فرستاده تو ابن ماموريت و اصلا جواب تماسهامونو نميده اما منظور خاصي داشته، ما بهت كمك ميكنيم!
نيروانا موهايش را بالا بست و لباسش را تميز كرد و خاك را ازروي ان كنار زد.
- نميريم دنبال بچه ها؟
تايچي گفت
- ولشون كن. خود به خود همديگه رو پيدا ميكنيم!
نينا حرف تايچي را تاييد ك رد و با همديگه به سمت قلعه راه افتاديم. يك راهروي بزرگ و تا يك بود. فندكي از جيبم در اوردم و با روشن كردنش متوجه ي ادم دوسر با چشمهاي توخالي شدم كه روبرويم ايستاده بود. فقط جيغ بلندي كشيدم و فندك از دستم افتاد....
2014/09/06 01:19 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
موضوع بسته شده است 


موضوع‌های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
  داستان های شما با گروه وکالوید:| ココル 9 2,598 2015/08/19 05:21 PM
آخرین ارسال: ❤Flavia Ayroldi❤
documents داستان گروه اتحاد mj3 6 1,640 2015/06/30 07:57 AM
آخرین ارسال: mj3



کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 2 مهمان