محو کننده - نسخهی قابل چاپ +- پارک انیمه (https://animpark.icu) +-- انجمن: فعالیت های گروهی (/forum-30.html) +--- انجمن: نویسندگی (/forum-34.html) +---- انجمن: نویسندگان جوان (/forum-265.html) +---- موضوع: محو کننده (/thread-29776.html) صفحهها: 1 2 |
محو کننده - Blacksnake - 2018/08/22 10:58 AM سلام. مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه با یه داستان کوتاه در خدمتتون هستم. امیدوارم ازش خوشتون بیاد، البته خودم که خاطره ی خوبی از این داستان ندارم ولی گفتم برای اینکه فعالیتم بالا بره اینجا بزارمش. مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه محو کننده «لطفا بنشینید.» با ملایم ترین صدایی که میتوانم او را دعوت به نشستن میکنم. میدانستم که او، یعنی آقای ویلیس بِینس به ملاقاتم می آید. خودرا برایش آماده کرده بودم. با نگاهی معذب می نشیند. احتمالا لبخندی که به رویش زده ام، نتوانسته بدگمانی اش را برطرف کند. درک میکنم. این نگاه، تقریبا در هر کسی که به ملاقات ما محو کننده ها می آید، مشترک است. شاید برق تنفر را هم بتوان در آن دید. زیاد نیستند کسانی که مایل باشند تا با یک محو کننده روبه رو شوند یا با آنها صحبتی کنند. مگر آنکه مجبور به این کار شوند... فنجان قهوه ی مقابلم را که هنوز بخار از رویش بلند میشود، مقابلش میگذارم و لبخندی میزنم. لبخندی که به زحمت میتواند احساس خوبی در طرف مقابل ایجاد کند. آخر هر موقع که لبخند میزنم، برقی از چشمان مشتریان عبور میکند که به زحمت میتوان آن را... «امیدوارم... جای درستی آمده باشم.» رشته ی افکارم را پاره کرده و به من اشاره میکند. «تو باید یک محوکننده باشی، درسته؟» سری به ملایمت تکان میدهم. «در خدمت شما هستم!» هنوز هم با بدگمانی به من نگاه میکند. تصمیم میگیرم خودم را معرفی کنم. شاید اینگونه اعتمادش به من جلب شود. هر چند که همه ی ما محوکننده ها، تنها به همین اسم شناخته میشویم. زمانی که هنگام معرفی کردن خودمان، کلمه ی محو کننده پیش از ناممان می آید، دو کلمه ی بعدی انگار که در هوا معلق می مانند. «محو کننده، جیکوب میررز هستم!» بدون توجه به من و فنجان قهوه ام، پاکتی را از درون جیب کتش بیرون می آورد. «میخواهم یک نفر را برایم بکشی!» سیگاری را با فندک طلاکوبش روشن میکند. «البته! لطف کنید و اسمش را به من بگویید.» کسانی که شغلی مشابه من دارند، به چیز دیگری نیاز پیدا نمیکنند. - رابرت جیمسون! میخواهم که بمیرد! «مطمئنا! این کاریست که ما به خوبی میتوانیم انجامش بدهیم!» لبخندی میزنم. اما او همچنان با نگاه بیتفاوتش نگاهم میکند. پس از چند لحظه ی کوتاه، میپرسد: «و قیمتش؟ امیدوارم قیمت مناسبی باشد.» «مطمئن باشید. من و بقیه ی دوستانم همیشه روی یک قیمت منصفانه توافق میکنیم!» - و آن چقدر است؟ - بستگی به کارمان دارد آقای محترم. درباره ی رابرت جیسون برایم بگویید. «رابرت جیم...سون!» زمانی که دوباره نام آن شخص را از میان دندان های به هم فشرده اش میشنوم، متوجه میشوم که تا چه اندازه از او متنفر است. دوست دارم دلیلش را از زبانش بشنوم. دست مکانیکی ام را بالا می آورم و لبخندی میزنم. «بله، رابرت جیمسون! بگذارید از این سوال شروع کنم: او چه کاره است؟» - یعنی نمیدانی؟ - تنها چیزی که به آن فکر میکنم شغلم است. آهی میکشد. «خانواده ی جیمسون مالک معدن آهنی در شمال هستند.» میپرسم: «در شمال دارمنگاس چهار معدن عمده ی آهن وجود دارد. منظورتان کدام یکیست؟» جواب را میدانم. اما تصمیم دارم درباره ی مسئله ای مطمئن شوم. دستانش را به سینه قلاب میکند. با چشم چپم، روی دستکشش دقیق میشوم. می توانم مارک حک شده بر روی آنها را بخوانم: بِلِرز، کمپانی معروفی که مرغوب ترین دستکش ها را تولید میکند. خیلی سریع تصمیم میگیرم که صد بِلویوم به حق الزحمه ام اضافه کنم. اما به همان سرعت پشیمان میشوم. دوست دارم فرصتی به او بدهم. کمی طول میکشد تا جواب بدهد. به نظر میرسد تا به حال به آن ناحیه نرفته و فقط به نقشه های جغرافیایی نگاهی انداخته است. میگوید: «شمال غرب صخره های ویگاریون. در میانه ی راه آن معادن در گذرگاه وینیک، جاده دو شاخه میشود. اگر مستقیم بروید به معادن خانواده ی شارلوت میرسید. و اگر به چپ بپیچید به معادن جیمسون. امیدوارم... اشتباه نکرده باشم.» درست میگوید. بزرگترین معدن آهن شمال، متعلق به همین خانواده است. معدنی که اگر طلا بود هم نمی توانست چنین ثروت سرشاری روانه ی جیبشان کند. همانطور که میدانید، در حال حاضر بخاطر جنگ احمقانه ای که مدتیست دارمنگاس درگیر آن شده، آهن از طلا گرانتر است. مجبورم اعتراف کنم که خوشحالم گلوله های اسلحه ام از سرب هستند، نه از آهن. سری به تایید حرفش تکان میدهم. با اینکه نامش را میدانم، میپرسم: «آقا، ممکن است نامتان را به من بگویید؟» این پرسشم، باعث میشود مشتری خوش پوشم، رو ترش کند: «چرا میخواهی بدانی؟ اصلا مگر برایت اهمیتی هم دارد؟» «خواهش میکنم. بابت چند سوال کوچک، تخفیف قابل توجهی به شما میدهم.» پس از اینکه این حرف از دهانم خارج میشود، احساس بدی به من دست میدهد. محو کننده ها هیچ وقت تخفیفی به مشتریانشان نمیدهند. شاید بپذیرند که با پول یک قتل، دو گلوله ی سربی حرام کنند، اما محال است تخفیفی قائل شوند. با اینکه از دروغ متنفرم، ناچار به گفتنش هستم. آهی میکشد و نامش را به من میگوید: «ویلیس... ویلیس بینس.» - آقای ویلیس بینس. اگر اشتباه نکنم، مالک معادن آهن جنوب لاویسیا. مشتریام اخمی میکند تا مطمئن شوم اطلاعاتم درست است. دلیل آمدنش پیش من مشخص میشود. دقیقا مشابه دلیلی که مشتری یک ساعت قبلم به خاطرش آمده بود؛ فروش بیشتر و ثروت بیشتر با حذف یک رقیب. او شروع به گله میکند. «اگر قرار باشد سوال دیگری از من بپرسید، اینجا را ترک خواهم کرد.» دیگر به پرسیدن سوالی دیگر احتیاج ندارم. لبخندی میزنم. «خیر. سوال دیگری ندارم. میتوانیم روی قیمتمان صحبت کنیم.» محو ترین ردی از یک لبخند، بر روی صورتش ظاهر میشود. «پیش از آنکه به اینجا بیایم، با چند نفر دیگر صحبت کردم و به جایی نرسیدم!» - زمانی که از این در خارج شدید، راضی خواهید بود! نظرتان راجع به هشتصد بِلویوم چیست؟ چهره در هم میکشد. «هشتصد بلویوم، مبلغ زیادیست!» ابرویی بالا می اندازم. معلوم است که دروغ میگوید! شاید هم نه، اما مطمئنا برای او، این مقدار پول چیزی به حساب نمی آید. فقط همان کت سیاه تمیز، دستکشهای مرغوب و عصای گرانبهایش پنج هزار بلویوم می ارزند. ولی دوست ندارم که مشتریام را از دست بدهم. با ملایمت میگویم: «شخص ثروتمندی مانند او ممکن است محافظینی برای خودش استخدام کرده باشد، آقای بینس. قبول کنید که کشتن رابرت جیمسون بدون برجا گذاشتن کوچکترین ردی، کار سختی است.» نظرش جلب نمیشود. او نمیداند که کشتن، یک کار هنری است که باید در کمال دقت انجام شود، نه یک جور وحشی بازیِ بدون برنامه ریزی. میگوید: «یا هفتصد بلویوم، یا من شخص دیگری برای انجام کارم پیدا خواهم کرد.» - چقدر؟ - هفتصد بلویوم. کمی عصبی ام میکند. اما با این حال لبخند میزنم. «آقای عزیز، محال است با مبلغ کمتر از هشتصد تا بتوانید شخص دیگری را استخدام کنید. من به شما فرصت میدهم تا دوباره درباره ی پیشنهادم فکر کنید. چقدر فرصت میخواهید؟ یک روز؟ دو روز؟ یا...» با پرخاش حرفم را قطع میکند. «محال است! همه از سختی کارشان مینالند، اما مطمئنا کسانی هستند که ارزش چنین پولی را درک کنند.» - من به خاطر خودتان میگویم. به شما اطمینان خاطر میدهم ما در انجام کارمان بسیار منضبط و جدی خواهیم بود. - بخاطر خودم؟ چرند است. - پس نمیپذیرید؟ نمیخواهید بیشتر فکر کنید آقای بینس؟ «نه!» عصایش را که به کناره ی صندلی تکیه داده بر میدارد. میفهمم که دیگر صحبت کردن فایده ای ندارد. او شانسی را که در اختیارش قرار داده بودم دور میاندازد. آهی میکشم و ناگهان از روی صندلی ام بلند میشوم. کمی جا میخورد و با نگاهی بدگمان به من مینگرد. به آرامی میگویم: «متاسفم!» دست درون جیب کتم میکنم و اسلحه ام را بیرون میکشم؛ تفنگی سه لول که مشخصه ی کار محوکننده ها به شمار می آید. چیزی که کارش را به خوبی انجام میدهد و هیچگاه برایم قدیمی نخواهد شد. رنگش مانند شیر سفید میشود. دهانش را باز میکند تا چیزی بگوید اما انگشت مکانیکی من سریعتر ماشه را می فشارد. گلوله سینه اش را میدرد و قلبش را منفجر میکند. خون سرخ، لباسهای فاخرش را می آراید. آهی میکشم. «معذرت میخواهم آقای بینس. یک ساعت پیش، آقای جیمسون با مبلغ هفتصد و پنجاه بلویوم برای کشتن شما موافقت کرد. امیدوار بودم با هشتصد تا موافقت میکردید تا شما کسی باشید که به مراسم خاکسپاری دیگری میرود.» البته آن موقع هم مجبور بودم با عذاب وجدان به قتل رساندن رابرت جیمسون دست و پنجه نرم کنم. واقعا محو کننده بودن شغل سختی است. آقای بینس جوابی نمیدهد. تنها با چشمان گشاد شده از وحشت و دهانی باز، به سقف زل زده است. پشت صندلی ام مینشینم. میدانم که محوکننده ها، هیولاهایی هستند که فرم انسانی گرفته اند، یا شاید هم انسان هایی که فرم یک هیولا را به خود گرفته اند. اما خب... قبول کنید که بدون پول، گذران زندگی کمی سخت است و با آنکه زیاد به کشتن علاقه ای ندارم، اما شوربختانه تنها کاریست که یک محو کننده در آن مهارت دارد. آهی میکشم. دستم را به سمت قهوه ی سرد شده میبرم و جرعه جرعه مینوشم. امیدوارم نیکولاس به زودی برگردد. بهتر است پیش از رسیدن مشتری دیگری، جنازه را برداریم و خون را از روی صندلی پاک کنیم... RE: محو کننده - white knight - 2018/08/28 10:34 PM در کل میتونم بگم خوب بود؛ولی من نفهمیدم هدف از نوشتن داستان چی بود؟ یه طیف شخصیت رو طراحی کرده بودی که پتانسیل داستان بلند رو داشتن بنظر من نه داستان کوتاه واینکه داستانت بنظر یه تیکه بریده شده از یه رمان بلند بود،ظاهر کارکتر ها رو خوب طراحی کرده بودی اما فضای اتاق،محل کار محو کننده یا حتیجا و مکانی که داخلش زندگی میکنن یه جورایی برای من محو بودمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه البته کشورشون رو میشه از روی اسماشون حدس زد ولی در کل بنظرم توصیفات بیشتری میخواست،داستان های کوتاه آیزاک آسیموف یا مین دوه رو توصیه میکنم بخونی،یکی دیگه هم این اواخر خوندم که نمیدونم ترجمه فارسیس هست یا نه اما اگر پیدا کردم اونم معرفی میکنم بخونی،گرچه درآخر ممکنه این سبک خودت توی نوشتن باشه و نظر من فقط در حد نظر و پیشنهاده ولی برام سواله بازم چرا این فضا و کاراکتر رو انتخاب کردی؟ببخشید زیادی کنجکاوم ولی داستان یجورایی برام گوتیک بودمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه RE: محو کننده - Mi Hi - 2018/08/28 10:47 PM خیلی گنگ بود پتانسیل زیادی داشت...نیاز به ادامه داره... RE: محو کننده - Blacksnake - 2018/08/29 12:31 PM (2018/08/28 10:34 PM)white knight نوشته شده توسط: در کل میتونم بگم خوب بود؛ولی من نفهمیدم هدف از نوشتن داستان چی بود؟ هدفش تمرین بود! مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه چرا این فضا رو انتخاب کردم؟ خب... جالب به نظرم اومد. مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه این داستان توی دنیایی اتفاق میوفته که دارم براش یه مجموعه مینویسم، کاراکتری هم که انتخاب کردم یه کاراکتر فرعی از همین داستانه. یه آدم مکانیکی قاتل. مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه گوتیک؟ جدی؟ چقدر خوب. مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه راضیم از خودم! مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه در مورد اینکه بریده شده. احتمالا همینطوره. چند نفری بهم گفته بودن. سعی میکنم یه مقدار جمع و جورترش کنم. مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه ممنون بابت نظرتون. مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه (2018/08/28 10:47 PM)rikatokikuri نوشته شده توسط: خیلی گنگ بود گنگ بود؟ جدی؟ مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه این داستان ادامه ای نداره. حرفی که میخواستم بزنم رو تو این داستان زدم. اما توی اون مجموعه که دارم مینویسم حتما دوباره با این شخصیت روبه رو میشیم. مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه ممنون بابت نظرتون. مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه RE: محو کننده - white knight - 2018/08/29 08:43 PM (2018/08/29 12:31 PM)Blacksnake نوشته شده توسط:(2018/08/28 10:34 PM)white knight نوشته شده توسط: در کل میتونم بگم خوب بود؛ولی من نفهمیدم هدف از نوشتن داستان چی بود؟ که اینطورمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه وای نه ترسناک ننویسینمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه RE: محو کننده - Mi Hi - 2018/08/29 09:51 PM نقل قول: گنگ بود؟ جدی؟ مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه حتما مجموعه ی بعدیتون رو دنبال می کنم... خواهش می کنم. RE: محو کننده - ♥ anime_girl ♥ - 2018/08/29 11:59 PM به عنوان داستان کوتاه به اندازه ی کافی جذابیت داشت و مفهوم رو هم رسوند اما منم با بقیه موافقم این میتونه یه رمان خیلی جالب از آب در بیاد ! نمیدونم چرا ولی اولش ک شروع کردم به خوندن با خودم گفتم لابد یه سری آدم هستن ک اسمشون محو کنندس و کارشون اینه ک آدما رو از خاطرات یا بخشی از زندگی یه نفر پاک می کنن . این ایده رو بردار شاید یه جا به کارت بیاد و یه داستان جالب دیگه بنویسی (از اونجایی ک واقعا داستان نویسیت خوبه ) RE: محو کننده - Blacksnake - 2018/08/30 10:47 AM (2018/08/29 08:43 PM)white knight نوشته شده توسط:(2018/08/29 12:31 PM)Blacksnake نوشته شده توسط:(2018/08/28 10:34 PM)white knight نوشته شده توسط: در کل میتونم بگم خوب بود؛ولی من نفهمیدم هدف از نوشتن داستان چی بود؟ ترسناک؟ اتفاقا دارم مینویسم! مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه یه داستان کوتاه به اسم چشم. مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه البته بیشتر مفهومی که میخوام برسونم ترسناکه تا متنش. (2018/08/29 09:51 PM)rikatokikuri نوشته شده توسط:نقل قول: گنگ بود؟ جدی؟ مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه نظر لطفتونه. ایشالا اگه یه فرصتی پیش بیاد شروع میکنم. مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه (2018/08/29 11:59 PM)♥ anime_girl ♥ نوشته شده توسط: به عنوان داستان کوتاه به اندازه ی کافی جذابیت داشت و مفهوم رو هم رسوند اما منم با بقیه موافقم این میتونه یه رمان خیلی جالب از آب در بیاد ! چه ایده ی جالبی. آفرین آفرین. مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه والا خودم که شک دارم چیز جالبی در بیاد! مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه چند وقتیه اصلا روی ایده هام نمیتونم حساب باز کنم! مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه نظر لطفتونه. ممنون بابت نظرتون. مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه RE: محو کننده - Mi Hi - 2018/08/30 10:49 AM چرا نمی تونین حساب باز کنین؟ یه ذره خودتونو باور داشته باشید...داستانا و ایده هاتون واقعا خوبن... مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه RE: محو کننده - Blacksnake - 2018/08/30 10:54 AM (2018/08/30 10:49 AM)rikatokikuri نوشته شده توسط: چرا نمی تونین حساب باز کنین؟ جواب سوال اولتون یه قصه ی خیلی بلندی داره که در این مجال نمیگنجه! مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه نظر لطفتونه. مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه |