ایفای نقش خیالی هری پاتر و شاهزاده ی دورگه

[diana king]

(رون که با دیدن خواهرش هرلحظه بیشتر و بیشتر سرخ می شود می گوید) :
هیچی...جینی...قراره ما یه خرده زودتر و با این دستکش بریم مدرسه.
ترجیح میدم تو اینجا بمونی و با قطار بیای.
بچه ها آماده این؟ بریم؟

[ⓜⓡ.TERABYTE]

بریم  چه نقشه خوبی
سلام ویزلی  

[diana king]

( رون رو به جینی) : جینی دستکش رو ول کن!
بهت میگم نباید بیای!

 

[!Emily]

رو به رونالد:برای چی ؟

[ⓜⓡ.TERABYTE]

جینی دسکش و ول کن دیگه کار داریم 

[!Emily]

دست کش رو ول نکردم و گفتم :باشه ولی منم میام!
با خودم گفتم:مشکوک میزنن

[ⓜⓡ.TERABYTE]

خوب فک کنم رون هریمون باید بریم  

[diana king]

(قبل از اینکه رون بتواند جینی را متقاعد کند که دستکش را رها کند، دستکش شروع به درخشش می کند و همگی"رون و جینی و هری و لونا" ناگهان غیب می شوند و جلوی در هاگوارتز ظاهر می شوند) 
(رون نگاهی به اطراف می اندازد) :
اوه...یادم نبود نمیتونیم مستقیم توی حیاط ظاهر بشیم،حالا اگه بخوایم بریم تو باید در بزنیم،اگه پروفسور مک گونگال الان اینجا ببینتمون عصبانی میشه.
هرمیون تو چرا بهمون چیزی نگفتی؟!
(به سمت جایی که فکر میکند هرمیون ایستاده است برمیگردد و می بیند  که هرمیون آنجا نیست!) :
وای...مغز متفکر رو جا گذاشتیم!...

[Noctis_P]

دامبلدور
با خوشرویی پشت سر بچه ها ظاهر میشم و میگم:سلام

[!Emily]

از روی زمین بلند میشم و میگم:رونالد،حالا اگه اتفاقی برای هرمیون بیفته چی؟تو...
بعد یکهو با صدای <سلام> یک نفر حرفم رو قطع میکنم و به سمت صدا برمیگردم