زمان کنونی: 2024/07/01, 05:23 PM درود مهمان گرامی! (ورودثبت نام)


زمان کنونی: 2024/07/01, 05:23 PM



ارسال پاسخ 
 
امتیاز موضوع:
  • 2 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

اشعار فروغ فرخزاد

نویسنده پیام
Judy
اخراج شده



ارسال‌ها: 1,670
تاریخ عضویت: Jul 2014
ارسال: #51
RE: اشعار فروغ فرخزاد
شکوفه ی اندوه
شادم که در شرار تو می سوزم
شادم که در خیال تو می گریم
شادم که بعد وصل تو باز اینسان
در عشق بی زوال تو می گریم
پنداشتی که چون زتو بگسستم
دیگر مرا خیال تو در سر نیست
اما چه گویمت که جز این آتش
بر جان من شراره ی دیگر نیست
شبها چو در کناره ی نخلستان
کارون ز رنج خود به خروش آید
فریاد های حسرت من گویی
از موجهای خسته به گوش آید
شب لحظه ای بساحل او بنشین
تا رنج آشکار مرا بینی
شب لحظه ای به سایه ی خود بنگر
تا روح بیقرار مرا بینی
من با لبان سرد نسیم صبح
سر می کنم ترانه برای تو
من آن ستاره ام که درخشانم
هر شب در آسمان سرای تو
غم نیست گر کشیده حصاری سخت
بین من و تو پیکر صحراها
من آن کبوترم که به تنهایی
پر می کشم به پهنه ی دریاها
شادم که همچو شاخه ی خشکی باز
در شعله های قهر تو می سوزم
گوئی هنوز آن تن تبدارم
کز آفتاب شهر تو می سوزم
در دل چگونه یاد تو می میرد
یاد تو یاد عشق نخستین است
یاد تو آن خزان دل انگیزیست
کو را هزار جلوه ی رنگین است
بگذار زاهدان سیه دامن
رسوای کوی و انجمنم خوانند
نام مرا به ننگ بیالایند
اینان که آفریده ی شیطانند
اما من آن شکوفه ی اندوهم
کز شاخه های یاد تو می رویم
شبها ترا بگوشه ی تنهایی
در یاد آشنای تو می جویم
2017/11/16 04:37 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
Judy
اخراج شده



ارسال‌ها: 1,670
تاریخ عضویت: Jul 2014
ارسال: #52
RE: اشعار فروغ فرخزاد
پاسخ
بر روی ما نگاه خدا خنده می زند
هر چند ره به ساحل لطفش نبرده ایم
زیرا چو زاهدان سیه کار خرقه پوش
پنهان ز دیدگان خدا می نخورده ایم
پیشانی ار زداغ گناهی سیه شود
بهتر ز داغ مهر نماز از سر ریا
نام خدا نبردن از آن به که زیر لب
بهر فریب خلق بگوئی خدا خدا
مارا چه غم که شیخ شبی در میان جمع
بر رویمان ببست به شادی در بهشت
او می گشاید ... او که به لطف و صفای خویش
گوئی که خاک طینت ما را زغم سرشت
طوفان طعنه خنده ی ما را ز لب نشست
کوهیم و در میانه ی دریا نشسته ایم
چون سینه جای گوهر یکتای راستیست
زینرو به موج حادثه تنها نشسته ایم
آن آتشی که در دل ما شعله می کشید
گر در میان دامن شیخ اوفتاده بود
دیگر بما که سوخته ایم از شرار عشق
نام گناهکاره ی رسوا ! نداده بود
بگذار تا به طعنه بگویند مردمان
در گوش هم حکایت عشق مدادم ما
"هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است در جریده ی عالم دوام ما "
2017/11/16 04:37 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
Judy
اخراج شده



ارسال‌ها: 1,670
تاریخ عضویت: Jul 2014
ارسال: #53
RE: اشعار فروغ فرخزاد






.دیوار
در گذشت پرشتاب لحظه های سرد
چشمهای وحشی تو در سکوت خویش
گرد من دیوار می سازد
می گریزم از تو در بیراهه های راه
تا ببینم دشتها را در غبار ما
تا بشویم تن به آب چشمه های نور
در مه رنگین صبح گرم تابستان
پر کنم دامان ز سوسن های صحرائی
بشنوم بانگ خروسان را زبام کلبه ی دهقان
می گریزم از تو تا در دامن صحرا
سخت بفشارم به روی سبزه ها پارا
یا بنوشم شبنم سرد علف هارا
می گریزم از تو تا در ساحلی متروک
از فراز صخره های گمشده در ابر تاریکی
بنگرم رقص دوار انگیز طوفانهای دریا را
در غروبی دور
چون کبوترهای وحشی زیر پر گیرم
دشتها را ، کوهها را ، آسمانهارا
بشنوم از لابلای بوته های خشک
نغمه های شادی مرغان صحرا را
می گریزم از تو تا دور از بگشایم
راه شهر آرزو را
و درون شهر ...
قفل سنگین طلائی قصر رویا را
لیک چشمان تو با فریاد خاموشش
راهها را در نگاهم تار می سازد
همچنان در ظلمت رازش
گرد من دیوار می سازد
عاقبت یکروز ...
می گریزم از فسون دیده ی تردید
می تراوم همچو عطری از گل رنگین رویاها
می خزم در موج گیسوی نسیم شب
می روم تا ساحل خورشید .
در جهانی خفته در آرامشی جاوید
نرم می لغزم درون بستر ابری طلائی رنگ
پنجه های نور می ریزد بروی آسمان شاد
طرح بس آهنگ
من از آنجه سر خوش و آزاد
دیده می دوزم به دنیائی که چشم پر فسون تو
راههایش را به چشمم تار میسازد
دیده می دوزم به دنیایی که چشم پر فسون تو
همچنان در ظلمت رازش
گرد آن دیوار می سازد
2017/11/16 04:37 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
Judy
اخراج شده



ارسال‌ها: 1,670
تاریخ عضویت: Jul 2014
ارسال: #54
RE: اشعار فروغ فرخزاد
ستیزه
شب چو ماه آسمان پر راز
گرد خود آهسته می پیچد حریر راز
او چو مرغی خسته از پرواز
می نشیند بر درخت خشک پندارم
شاخه ها از شوق می لرزند
در رگ خاموششان آهسته می جوشد
خون یادی دور
زندگی سر می کشد چون لاله ای وحشی
از شکاف گور
از زمین دست نسیمی سرد
برگهای خشک را با خشم می روبد
آه ... بر دیوار سخت سینه ام گوئی
ناشناسی مشت می کوبد
"باز کن در ... اوست ...
باز کن در ... اوست "
من به خودم آهسته می گویم :
باز هم رویا
آنهم اینسان تیره و درهم
باید از داروی تلخ خواب
عاقبت بر زخم بیداری نهم مرهم
می فشارم پلک های خسته را برهم
لیک بر دیوار سخت سینه ام با خشم
ناشناسی مشت می کوبد
"باز کن در ... اوست
باز کن در ... اوست "
دامن از آن سرزمین دور برچیده
ناشکیبا دشتها را نوردیده
روزها در آتش خورشید رقصیده
نیمه شبها چون گلی خاموش
در سکوت ساحل مهتاب روئیده
"بازکن در ... اوست "
آسمانها را به دنبال تو گردیده
در ره خود خسته و بی تاب
یاسمن ها را به بوی عشق بوئیده
بالهای خسته اش را در تلاشی گرم
هر نسیم رهگذر با مهر بوسیده
"باز کن در ... اوست
باز کن در ... اوست "
اشک حسرت می نشیند بر نگاه من
رنگ ظلمت می دود در رنگ آه من
لیک من با خشم می گویم :
باز هم رویا
آنهم اینسان تیره و درهم
باید از داروی تلخ خواب
عاقبت بر زخم بیداری نهم مرهم
می فشارم پلک های خسته را بر هم
لیک بر دیوار سخت سینه ام با خشم
ناشناسی مشت میکوبد
"باز کن در اوست ...
باز کن در اوست "
دامن از آن سرزمین دور برچیده
ناشکیبا دشتها را نوردیده
روزها در آتش خورشید رقصیده
نیمه شبها چون گلی خاموش
در سکوت ساحل مهتاب روئیده
"بازکن در ... اوست "
آسمانها را به دنبال تو گردیده
در ره خود خسته و بی تاب
یاسمن ها را به بوی عشق بوئیده
بالهای خسته اش را در تلاشی گرم
هر نسیم رهگذر با مهر بوسیده
"باز کن در ... اوست
باز کن در ... اوست "
اشک حسرت می نشیند بر نگاه من
رنگ ظلمت می دود در رنگ آه من
لیک من با خشم می گویم :
باز هم رویا
آنهم اینسان تیره و درهم
باید از داروی تلخ خواب
عاقبت بر زخم بیداری نهم مرهم
می فشارم پلک های خسته را بر هم
2017/11/16 04:38 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
Judy
اخراج شده



ارسال‌ها: 1,670
تاریخ عضویت: Jul 2014
ارسال: #55
RE: اشعار فروغ فرخزاد
قهر
نگه دگر بسوی من چه می کنی ؟
چو در بر ِ رقیب من نشسته ای
به حیرتم که بعد از آن فریبها
توهم پی فریب من نشسته ای
به چشم خویش دیدم آنشب ای خدا
که جام خود به جام دیگری زدی
چو فال حافظ آن میانه باز شد
تو فال خود به نام دیگری زدی
برو ، برو ... بسوی او ، مرا چه غم
تو آفتابی ، او زمین ... من آسمان
بر او بتاب ز آنکه من نشسته ام
به ناز روی شانه ی ستارگان
بر او بتاب ز آنکه گریه می کند
در این میانه قلب من به حال او
کمال عشق باشد این گذشتها
دل تو مال من ، تن تو مال او
تو که مرا به پرده ها کشیده ای
چگونه ره نبرده ای به راز من ؟
گذشتم از تن تو زانکه در جهان
تنی نبود مقصد نیاز من
اگر بسویت این چنین دویده ام
به عشق عاشقم نه بر وصال تو
به ظلمت شبان بیفروغ من
خیال عشق خوشتر از خیال تو
کنون که در کنار او نشسته ای
تو و شراب و دولت وصال او !
گذشته رفت و آن فسانه کهنه شد
تن تو ماند و عشق بی زوال او !
2017/11/16 04:38 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
Judy
اخراج شده



ارسال‌ها: 1,670
تاریخ عضویت: Jul 2014
ارسال: #56
RE: اشعار فروغ فرخزاد






.تشنه
من گلی بودم
در رگ هر برگ لرزانم خزیده عطر بس افسون
در شبی تاریک روئیدم
تشنه لب بر ساحل کارون
بر تنم تنها شراب شبنم خورشید می لغزید
یا لب سوزنده ی مردی که با چشمان خاموشش
سرزنش می کرد دستی را که از هر شاخه ی سرسبز
غنچه ی نشکفته ای می چید
پیکرم ، فریاد زیبائی
در سکوتم نغمه خوان لبهای تنهائی
دیدگانم خیره در رویای شوم سرزمینی دور و رویائی
که نسیم رهگذر در گوش من می گفت :
" آفتابش رنگ شاد دیگری دارد "
عاقبت من بیخبر از ساحل کارون
رخت برچیدم
در ره خود بس گل پژمرده را دیدم
چشمهاشان چشمه ی خشک کویر غم
تشنه یک قطره ی شبنم
من به آنها سخت خندیدم
تا شبی پیدا شد از پشت مه تردید
تکچراغ شهر رویاها
من در آنجا گرم و خواهشبار
از زمینی سخت روئیدم
نیمه شب جوشید خون شعر در رگهای سرد من
محو شد در رنگ هر گلبرگ رنگ درد من
چشم هایم چشمه ی خشک کویر غم
تشنه ی یک بوسه ی خورشید
تشنه ی یک قطره ی شبنم
2017/11/16 04:39 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
Judy
اخراج شده



ارسال‌ها: 1,670
تاریخ عضویت: Jul 2014
ارسال: #57
RE: اشعار فروغ فرخزاد
ترس
شب تیره و ره دراز و من حیران
فانوس گرفته او به راه من
بر شعله ی بی شکیب فانوسش
وحشت زده می دود نگاه من
بر ما چه گذشت ؟ کس چه میداند
در بستر سبزه های تر دامان
گوئی که لبش به گردنم آویخت
الماس هزار بوسه ی سوزان
بر ما چه گذشت ؟ کس چه میداند
من او شدم ... او خروش دریاها
من بوته ی وحشی نیازی گرم
او زمزمه ی نسیم صحراها
من تشنه میان بازوان او
همچون علفی ز شوق روئیدم
تا عطر شکوفه های لرزان را
در جام شب شکفته نوشیدم
باران ستاره ریخت بر مویم
از شاخه ی تکدرخت خاموشی
در بستر سبزه های تر دامان
من ماندم و شعله های آغوشی
می ترسم از این نسیم بی پروا
گر با تنم اینچنین در آویزد
ترسم که زپیکرم میان جمع
عطر علف فشرده برخیزد !
2017/11/16 04:39 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
Judy
اخراج شده



ارسال‌ها: 1,670
تاریخ عضویت: Jul 2014
ارسال: #58
RE: اشعار فروغ فرخزاد
دنیای سایه ها
شب به روی جاده ی نمناک سایه های ما زما گوئی گریزانند
دور از ما در نشیب راه
در غبار شوم مهتابی که می لغزد
سرد و سنگین بر فراز شاخه های تاک
سوی یکدیگر بنرمی پیش می رانند
شب به روی جاده ی نمناک
در سکوت خاک عطرآگین
ناشکیبا گه به یکدیگر می آویزند
سایه های ما ...
همچو گلهائی که مستند از شراب شبنم دوشین
گوئی آنها در گریز تلخشان از ما
نغمه هائی را که ما هرگز نمی خوانیم
نغمه هائی را که ما با خشم
در سکوت سینه می رانیم
زیر لب با شوق می خوانند
لیک دور از سایه ها
بی خبر از قصه ی دلبستگی هاشان
از جدائیها و پیوستگی هاشان
جسم های خسته ی ما در رکود خویش
زندگی را شکل می بخشند
شب به روی جاده ی نمناک
ای بسا من گفته ام با خود
"زندگی آیا درون سایه هامان رنگ میگیرد ؟
یا که ما خود سایه های سایه های خویشتن هستیم ؟ "
ای هزاران روح سرگردان ،
گرد من لغزیده در امواج تاریکی ،
سایه ی من کو ؟
"نور وحشت می درخشد در بلور بانگ خاموشم "
سایه ی من کو ؟
سایه ی من کو ؟
من نمی خواهم
سایه ام را لحظه ای از خود جدا سازم
من نمیخواهم
او بلغزد دور از من روی معبرها
یا بیفتد خسته و سنگین
زیر پای رهگذر ها
او چرا باید به راه جستجوی خویش
روبرو گردد
با لبان بسته ی درها ؟
او چرا باید بساید تن
بر در و دیوار هر خانه ؟
او چرا باید ز نومیدی
پا نهد در سرزمینی سرد و بیگانه ؟!
آه ... ای خورشید
سایه ام را از چه از من دور می سازی ؟
از تو میپرسم :
تیرگی درد است یا شادی ؟
جسم زندانست یا صحرای آزادی ؟
ظلمت شب چیست ؟
شب ،
سایه ی روح سیاه کیست ؟
او چه می گوید ؟
او چه میگوید ؟
خسته و سرگشته و حیران
می دوم در راه پرسش های بی پایان
پایان کتاب دیوار
2017/11/16 04:40 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
Judy
اخراج شده



ارسال‌ها: 1,670
تاریخ عضویت: Jul 2014
ارسال: #59
RE: اشعار فروغ فرخزاد
کتاب عصیان اثر فروغ -شروع کتاب عصیان


شعری برای تو
این شعر را برای تو می گویم
در یک غروب تشنه ی تابستان
در نیمه های این ره شوم آغاز
در کهنه گور این غم بی پایان
ای آخرین ترانه ی لالائیست
در پای گاهواره ی خواب تو
باشد که بانگ وحشی این فریاد
پیچد در آسمان شباب تو
بگذار سایه ی من سرگردان
از سایه ی تو ، دور وجدا باشد
روزی بهم رسیم که گر باشد
کس بین ما ، نه غیر خدا باشد
من تکیه داده ام به دری تاریک
پیشانی فشرده ز دردم را
می سایم از امید بر این در باز
انگشتهای نازک و سردم را
آن داغ ننگ خورده که می خندید
بر طعنه های بیهده ، من بودم
گفتم ، که بانگ هستی خود باشم
اما دریغ و درد که "زن" بودم
چشمان بی گناه تو چون لغزد
بر این کتاب درهم بی آغاز
عصیان ریشه دار زمانها را
بینی شکفته در دل هر آواز
اینجا ، ستاره ها همه خاموشند
اینجا ، فرشته ها ، همه گریانند
اینجا شکوفه های گل مریم ،
بی قدر تر ز خار بیابانند
اینجا نشسته بر سر هر راهی
دیو دروغ و ننگ و ریاکاری
در آسمان تیره نمی بینم
نوری ز صبح روشن بیداری
بگذار تا دوباره شود لبریز
چشمان من ، ز دانه ی شبنمها
رفتم ز خود که پرده بر اندازم
از چرپاک حضرت مریم ها
بگسسته ام ز ساحل خوشنامی
در سینه ام ستاره ی توفانست
پروازگاه شعله ی خشم من
دردا ، فضای تیره ی زندانست
من تکیه داده ام به دری تاریک
پیشانی فشرده ز دردم را
می سایم از امید بر این در باز
انگشتهای نازک و سردم را
با این گروه زاهد ظاهر ساز
دانم که این جدال نه آسانست
شهر من و تو ، طفلک شیرینم
دیریست کاشیانه ی شیطانست
روزی رسد که چشم تو با حسرت
لغزد بر این ترانه ی درد آلود
جوئی مرا درون سخن هایم
گویی بخود که مادر من او بود
7مرداد 1336-تهران
2017/11/16 04:41 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
Judy
اخراج شده



ارسال‌ها: 1,670
تاریخ عضویت: Jul 2014
ارسال: #60
RE: اشعار فروغ فرخزاد
پوچ
دیدگان تو در قاب اندوه
سرد و خاموش
خفته بودند
زودتر از تو ناگفته هارا
با زبان نگه گفته بودند
از من و هرچه در من نهان بود
می رمیدی
می رهیدی
یادم آمد که روزی در این راه
نا شکیبا مرا در پی خویش
می کشیدی
می کشیدی
آخرین بار
آخرین بار
آخرین لحظه ی تلخ دیدار
سر بسر پوچ دیدم جهان را
باد نالید و من گوش کردم
خش خش برگهای خزان را
باز خواندی
باز راندی
باز بر تخت عاجم نشاندی
باز در کام موجم کشاندی
گرچه در پرنیان غمی شوم
سالها در دلم زیستی تو
آه ، هرگز ندانستم از عشق
چیستی تو
کیستی تو 12مهر1336-تهران
2017/11/16 04:41 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
ارسال پاسخ 


موضوع‌های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
  اشعار فاضل نظری !Emily 4 1,093 2018/08/02 04:33 PM
آخرین ارسال: !Emily
  شاعر و اشعار zhou yu 4 1,081 2017/09/09 03:43 PM
آخرین ارسال: anageraal
  اشعار بدون نقطه! yahiko 74 17,293 2011/10/15 02:31 PM
آخرین ارسال: yahiko



کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 3 مهمان