زمان کنونی: 2024/06/29, 02:21 PM درود مهمان گرامی! (ورودثبت نام)


زمان کنونی: 2024/06/29, 02:21 PM



ارسال پاسخ 
 
امتیاز موضوع:
  • 2 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

هشت کتاب سهراب سپهری

نویسنده پیام
Judy
اخراج شده



ارسال‌ها: 1,670
تاریخ عضویت: Jul 2014
ارسال: #21
RE: هشت کتاب سهراب سپهری
نام شعر : وهم
جهان ، آلوده ی خواب است .
فرو بسته است وحشت در به روی هر تپش ، هر بانگ
چنان که من به روی خویش
در این خلوت که نقش دلپذیرش نیست
و دیوارش فرو می خواندم در گوش :
میان این همه انگار
چه پنهان رنگ ها دارد فریب زیست !
شب از وحشت گرانبار است .
جهان آلوده ی خواب است و من در وهم خود بیدار :
چه دیگر طرح می ریزد فریب زیست
در این خلوت که حیرت نقش دیوار است ؟؟
2017/09/06 02:15 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
Judy
اخراج شده



ارسال‌ها: 1,670
تاریخ عضویت: Jul 2014
ارسال: #22
RE: هشت کتاب سهراب سپهری
نام شعر : با مرغ پنهان
حرف ها دارم
با توی ای مرغی که میخوانی نهان از چشم
و زمان را با صدایت می گشایی !
چه ترا دردی است
کز نهان خلوت خود میزنی آوا
و نشاط زندگی را از کف من می ربایی ؟
در کجا هستی نهان ای مرغ !
زیر تور سبزه های تر
یا درون شاخه های شوق ؟
می پری از روی چشم سبز یک مرداب
یا که می شویی کنار چشمه ی ادراک بال و پر ؟
هر کجا هستی ، بگو با من .
روی جاده نقش پایی نیست از دشمن .
آفتابی شو !
رعد دیگر پا نمی کوبد به بام ابر .
مار برق از لانه اش بیرون نمی آید .
و نمی غلتند دگر زنجیر طوفان بر تن صحرا .
روز خاموش است . آرام است .
از چه دیگر می کنی پروا ؟
2017/09/06 02:17 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
Judy
اخراج شده



ارسال‌ها: 1,670
تاریخ عضویت: Jul 2014
ارسال: #23
RE: هشت کتاب سهراب سپهری
نام شعر : سرود زهر
می مکم پستان شب را
وز پی رنگی به افسون تن نیالوده
چشم پرخاکسترش را با نگاه خویش می کاوم.
از پی نابودی ام ، دیری است .
زهر می ریزد به رگ های خود این جادوی بی آزرم
تا کند آلوده با آن شیر
پس برای آن که رد فکر او را گم کند فکرم ،
می کند رفتار با من نرم .
لیک چه غافل !
نقشه های او چه بی حاصل !
نبض من هر لحظه می خندد به پندارش .
او نمی داند که روییده است
هستی پربار من در منجلاب زهر
و نمی داند که من در زهر می شویم
پیکر هر گریه ، هر خنده ،
در نم زهر است کرم فکر من زنده ،
در زمین زهر می روید گیاه تلخ شعر من .


پایان کتاب اول .

2017/09/06 02:20 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
diana king
The Gluey Witch



ارسال‌ها: 5,806
تاریخ عضویت: Jun 2015
اعتبار: 2076.0
ارسال: #24
RE: هشت کتاب سهراب سپهری
آغاز کتاب دوم: زندگی خواب ها

نام شعر:خواب تلخ
مرغ مهتاب
می خواند.
ابری در اتاقم می گرید.
گل های چشم پشیمانی می شکفد.
در تابوت پنجره ام پیکر مشرق می لولد.
مغرب جان می کند،
می میرد.
گیاه نارنجی خورشید
در پرداب اتاقم می روید کم کم
بیدارم
نپنداریدم در خواب
سایه ی شاخه ای بشکسته
آهسته خوابم کرد.
اکنون دارم می شنوم
آهنگ مرغ مهتاب
و گل ها ی چشم پشیمانی را پر پر می کنم.

محتوای مخفی (Click to View)
2017/09/06 02:42 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
diana king
The Gluey Witch



ارسال‌ها: 5,806
تاریخ عضویت: Jun 2015
اعتبار: 2076.0
ارسال: #25
RE: هشت کتاب سهراب سپهری
نام شعر:فانوس خیس

روی علف ها چکیده ام.
من شبنم خواب آلود یک ستاره ام
که روی علف های تاریکی چکیده ام.
جایم اینجا نبود.
نجوای نمناک علف ها را می شنوم.
جایم اینجا نبود.
فانوس
در گهواره ی خروشان دریا شست و شو میکند.
کجا می رود این فانوس،
این فانوس دریاپرست پرعطش مست؟
بر سکوی کاشی افق دور
نگاهم با رقص مه آلود پریان می چرخد.
زمزمه های شب در رگ هایم می روید.
باران پرخزه ی مستی
بر دیوار تشنه ی روحم می چکد.
من ستاره ی چکیده ام.
از چشم ناپیدای خطا چکیده ام:
شب پرخواهش
و پیکر گرم افق عریان بود.
رگه ی سپید مرمر سبز چمن زمزمه می کرد.
و مهتاب از پلکان نیلی مشرق فرود آمد.
پریان می رقصیدند
و آبی جامه هاشان با رنگ افق پیوسته بود.
زمزمه های شب مستم می کرد.
پنجره ی رویا گشوده بود
و او چون نسیمی به درون وزید.
اکنون روی علف ها هستم
و نسیمی از کنارم می گذرد.
تپش ها خاکستر شده اند.
آبی پوشان نمی رقصند.
فانوس آهسته پایین و بالا می رود.
هنگامی که او از پنجره بیرون می پرید
چشمانش خوابی را گم کرده بود.
جاده نفس نفس می زد.
صخره ها چه هوسناکش بوییدند!
فانوس پرشتاب!
تا کی می لغزی
در پست و بلند جاده ی کف برلب پر آهنگ؟
زمزمه های شب پژمرد.
رقص پریان پایان یافت.
کاش اینجا نچکیده بودم!
هنگامی که نسیم پیکر او در تیرگی شب گم شد
فانوس از کنار ساحل به راه افتاد.
کاش اینجا-در بستر پر علف تاریکی- نچکیده بودم!
فانوس از من می گریزد.
چگونه برخیزم؟
به استخوان سرد علف ها چسبیده ام.
و دور از من فانوس
در گهواره ی خروشان دریا شست و شو می کند.
2017/09/06 02:50 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
diana king
The Gluey Witch



ارسال‌ها: 5,806
تاریخ عضویت: Jun 2015
اعتبار: 2076.0
ارسال: #26
RE: هشت کتاب سهراب سپهری
نام شعر:جهنم سرگردان

شب را نوشیده ام
و بر این شاخه های شکسته می گریم.
مرا تنها گذار
ای چشم تبدار سرگردان!
مرا با رنج بودن تنها گذار.
مگذار خواب وجودم را پرپر کنم.
مگذار از بالش تاریک تنهایی سربردارم
و به دامن بی تار و پود رویاها بیاویزم.
سپیدی های فریب
روی ستون های بی سایه رجز می خوانند.
طلسم شکسته ی خوابم را بنگر
بیهوده به زنجیر مروارید چشمم آویخته.
او را بگو
تپش جهنمی مست!
او را بگو:نسیم سیاه چشمانت را نوشیده ام.
نوشیده ام که پیوسته بی آرامم.
جهنم سرگردان!
مرا تنها گذار.
2017/09/06 03:07 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
diana king
The Gluey Witch



ارسال‌ها: 5,806
تاریخ عضویت: Jun 2015
اعتبار: 2076.0
ارسال: #27
RE: هشت کتاب سهراب سپهری
نام شعر:یادبود

سایه ی دراز لنگر ساعت

روی بیابان بی پایان در نوسان بود:

می آمد،می رفت.

می آمد،می رفت.

و من روی شن های روشن بیابان

تصویرخواب کوتاهم را می کشیدم،

خوابی که گرمی دوزخ را نوشیده بود

و در هوایش زندگی ام آب شد.

خوابی که چون پایان یافت

من به پایان خودم رسیدم.

من تصویر خوابم را می کشیدم

و چشمانم نوسان لنگر ساعت را در بهت خودش گم کرده بود.

چگونه می شد در رگ های بی فضای این تصویر

همه ی گرمای خواب دوشین را ریخت؟

تصویرم را کشیدم

چیزی گم شده بود.

روی خودم خم شدم:

حفره ای در هستی من دهان گشود.

سایه ی دراز لنگر ساعت

روی بیابان بی پایان در نوسان بود

و من کنار تصویر زنده ی خوابم،

تصویری که رگ هایش در ابدیت می تپید

و ریشه ی نگاهم در تار و پودش می سوخت.

این بار

هنگامی که سایه ی لنگر ساعت

از روی تصویر جان گرفته ی من گذشت

بر شن های بیابان چیزی نبود.

فریاد زدم:

تصویر را بازده!

و صدایم چون مشتی غبار فرو نشست.

سایه ی دراز لنگر ساعت

روی بیابان بی پایان در نوسان بود:

می آمد،می رفت.

می آمد،می رفت.

و نگاه انسانی به دنبالش می دوید.
2017/09/06 03:13 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
diana king
The Gluey Witch



ارسال‌ها: 5,806
تاریخ عضویت: Jun 2015
اعتبار: 2076.0
ارسال: #28
RE: هشت کتاب سهراب سپهری
نام شعر:پرده

پنجره ام به تهی باز شد

و من ویران شدم.

پرده نفس می کشید.

دیوار قیر اندود!

از میان برخیز.

پایان تلخ صداهای هوش ربا!

فرو ریز.

لذت خوابم می فشارد.

فراموشی می بارد.

پرده نفس می کشد:

شکوفه ی خوابم می پژمرد.

تا دوزخ ها بشکافند،

تا سایه ها بی پایان شوند،

تا نگاهم رها گردد،

در هم شکن بی جنبشی ات را

و از مرز هستی من بگذر

سیاه سرد بی تپش گنگ!
2017/09/06 04:03 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
diana king
The Gluey Witch



ارسال‌ها: 5,806
تاریخ عضویت: Jun 2015
اعتبار: 2076.0
ارسال: #29
RE: هشت کتاب سهراب سپهری
نام شعر:گل کاشی

باران نور

که از شبکه ی دهلیز بی پایان فرو می ریخت

روی دیوار کاشی گلی را می شست.

مار سیاه ساقه این گل

در رقص نرم و لطیفی زنده بود.

گفتی جوهر سوزان رقص

در گلوی این مار سیه چکیده بود.

گل کاشی زنده بود

در دنیایی رازدار،

دنیای به ته نرسیدنی آبی.

هنگام کودکی

در انحنای سقف ایوان ها،

درون شیشه های رنگی پنجره ها،

میان لک های دیوارها،

هرجا که چشمانم بیخودانه در پی چیزی ناشناس بود

شبیه این گل کاشی را دیدم

و هربار رفتم بچینم

رویایم پرپر شد.

نگاهم به تار و پود سیاه ساقه ی گل چسبید

و گرمی رگ هایش را حس کرد:

همه ی زندگی ام در گلوی گل کاشی چیکده بود.

گل کاشی زندگی دیگر داشت.

آیا این گل

که در خاک همه ی رویاهایم روییده بود

کودک دیرین را می شناخت

و یا تنها من بودم که در او چکیده بودم،

گم شده بودم؟

نگاهم به تار و پود شکننده ی ساقه چسبیده بود.

تنها به ساقه اش می شد بیاویزد.

چگونه می شد چید

گلی را که خیالی را می پژمراند؟

دست سایه ام بالا خزید.

قلب آبی کاشی ها تپید.

باران نور ایستاد:

رویایم پر پر شد.
2017/09/06 04:04 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
diana king
The Gluey Witch



ارسال‌ها: 5,806
تاریخ عضویت: Jun 2015
اعتبار: 2076.0
ارسال: #30
RE: هشت کتاب سهراب سپهری
نام شعر:مرز گمشده

ریشه ی روشنی پوسید و فرو ریخت.

و صدا در جاده ی بی طرح فضا می رفت.

از مرزی گذشته بود،

در پی مرز گمشده می گشت.

کوهی سنگین نگاهش را برید.

صدا از خود تهی شد

و به دامن کوه آویخت:

پناهم بده،تنها مرز آشنا!پناهم بده.

و کوه از خوابی سنگین پر بود.

خوابش طرحی رها شده داشت.

صدا زمزمه ی بیگانگی را بویید،

برگشت،

فضا را از خود گذر داد

و در کرانه ی نادیدنی شب بر زمین افتاد.

کوه از خوابی سنگین پر بود.

دیری گذشت،

خوابش بخار شد.

طنین گمشده ای به رگ هایش وزید:

پناهم بده،تنها مرز آشنا!پناهم بده.

سوزش تلخی به تار و پودش ریخت.

خواب خطاکارش را نفرین فرستاد

و نگاهش را روانه کرد.

انتظاری نوسان داشت.

نگاهی در راه مانده بود

و صدایی در تنهایی میگریست.
2017/09/06 04:05 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
ارسال پاسخ 


موضوع‌های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
  درخواست کتاب فارسی binke 89 39,774 2021/09/19 03:37 PM
آخرین ارسال: Maesoomeh
  خلاصه ای از کتاب آموزش رانندگی !Sultan 2 994 2021/09/06 02:17 PM
آخرین ارسال: !Sultan
  کتاب کاغذی یا کتاب الکترونیکی ؟ Ano 169 45,606 2021/05/05 11:21 AM
آخرین ارسال: NoboraHaru
zجدید دانلود کتاب اموزش زبان ژاپنی Uchiha shady 67 21,559 2021/04/25 08:27 AM
آخرین ارسال: NoboraHaru
  کار شخصیت‌های داستان بعد از تموم شدن کتاب !Web Prince 93 17,872 2021/04/24 05:37 PM
آخرین ارسال: Ilyaa_JA



کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان