زمان کنونی: 2024/06/29, 02:03 PM درود مهمان گرامی! (ورودثبت نام)


زمان کنونی: 2024/06/29, 02:03 PM



ارسال پاسخ 
 
امتیاز موضوع:
  • 2 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

هشت کتاب سهراب سپهری

نویسنده پیام
Judy
اخراج شده



ارسال‌ها: 1,670
تاریخ عضویت: Jul 2014
ارسال: #141
RE: هشت کتاب سهراب سپهری
ادامه شعر :


در ابتدای خطیر گیاه ها بودیم
که چشم زن به من افتاد :
صدای پای تو آمد ، خیال کردم باد
عبور می کند از روی پرده های قدیمی .
صدای پای ترا در حوالی اشیا
شنیده بودم .
-کجاست جشن خطوط ؟
-نگاه کن به تموج ، به انتشار تن من .
-من از کدام طرف می رسم به سطح بزرگ ؟
-و امتداد مرا تا مساحت تر لیوان
پر از سطوح عطش کن .
-کجا حیات به اندازه ی شکستن یک ظرف
دقیق خواهد شد
و راز رشد پنیرک را
حرارت دهن اسب ذوب خواهد کرد ؟
-و در تراکم زیبای دست ها ، یک روز
صدای چیدن یک خوشه را به گوش شنیدیم .
-و در کدان زمین بود
که روی هیچ نشستیم
و در حرارت یک سیب دست و رو شستیم ؟
-جرقه های محال از وجود بر می خاست .
-کجا هراس تماشا لطیف خواهد شد
و ناپدید تر از راه یک پرنده به مرگ ؟
-و در مکالمه ی جسم ها مسیر سپیدار
چقدر روشن بود !
-کدام راه مرا می برد به باغ فواصل ؟
2017/12/25 09:54 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
Judy
اخراج شده



ارسال‌ها: 1,670
تاریخ عضویت: Jul 2014
ارسال: #142
RE: هشت کتاب سهراب سپهری
ادامه شعر :


عبور باید کرد .
صدای باد می آید .عبور باید کرد .
و من مسافرم ، ای بادهای همواره !
مرا به وسعت تشکیل برگ ها ببرید .
مرا به کودکی شور آب ها برسانید .
و کفش های مرا تا تکامل تن انگور
پر از تحرک زیبایی خضوع کنید .
دقیقه های مرا تا کبوتران مکرر
در آسمان سپید غریزه اوج دهید .
و اتفاق وجود مرا کنار درخت
بدل کنید به یک ارتباط گمشده ی پاک .
و در تنفس تنهایی
دریچه های شعور مرا بهم بزنید .
روان کنیدم دنبال بادبادک آن روز
مرا به خلوت ابعاد زندگی ببرید .
حضور " هیچ " ملایم را
به من نشان بدهید . "


بابل - بهار 1345





2017/12/25 10:00 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
Judy
اخراج شده



ارسال‌ها: 1,670
تاریخ عضویت: Jul 2014
ارسال: #143
RE: هشت کتاب سهراب سپهری
کتاب هفتم : حجم سبز
پیش نویس: کتاب را به بیوک مصطفوی پیشکش میکنم .


نام شعر : از روی پلک شب
شب سرشاری بود .
رود از پای صنوبر ها ، تا فراتر ها می رفت.
دره مهتاب اندود ، و چنان روشن کوه ، که خدا پیدا بود .


در بلندی ها ، ما .
دو رها گم ، سطح ها شسته ، و نگاه از همه شب نازکتر .
دست هایت ، ساقه ی سبز پیامی را میداد به من
و سفالینه ی انس ، با نفس هایت آهسته ترک می خورد
و تپش هامان می ریخت به سنگ .
از شرابی دیرین شن تابستان در رگ ها
و لعاب مهتاب ، روی رفتارت .
تو شگرف ، تو رها ، و برازنده ی خاک .


فرصت سبز حیات ، به هوای خنک کوهستان می پیوست .
سایه ها بر می گشت .
و هنوز ، در سر راه نسیم ،
پونه هایی که تکان می خورد ،
جذبه هایی که بهم می ریخت.
2018/01/20 11:37 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
Judy
اخراج شده



ارسال‌ها: 1,670
تاریخ عضویت: Jul 2014
ارسال: #144
RE: هشت کتاب سهراب سپهری
نام شعر : روشنی ، من ، گل ، آب


ابری نیست .
بادی نیست .
می نشینم لب حوض :
گردش ماهی ها ، روشنی ، من ، گل ، آب .
پاکی خوشه ی زیست .
مادرم ریحان می چیند .
نان و ریحان و پنیر ، آسمانی بی ابر ، اطلسی هایی تر .
رستگاری نزدیک : لای گل های حیاط .


نور در کاسه ی مس ، چه نوازش ها می ریزد !
نردبان از سر دیوار بلند ، صبح را روی زمین می آرد .
پشت لبخندی پنهان هر چیز .
روزنی دارد دیوار زمان ، که از آن ، چهره ی من پیداست .
چیزهایی هست ، که نمیدانم .
می دانم ،سبزه ای را بکنم خواهم مرد .
می روم بالا تا اوج ، من پر از بال و پرم .
راه می بینم در ظلمت ، من پر از فانوسم .
من پر از نورم و شن .
و پر از دارو درخت .
پرم از راه ، از پل ، از رود ، از موج .
پرم از سایه ی برگی در آب:
چه درونم تنهاست .
2018/01/20 11:44 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
Judy
اخراج شده



ارسال‌ها: 1,670
تاریخ عضویت: Jul 2014
ارسال: #145
RE: هشت کتاب سهراب سپهری
نام شعر : و پیامی در راه
روزی
خواهم آمد ، و پیامی خواهم آورد .
در رگ ها ، نور خواهم ریخت .
و صدا خواهم در داد : ای سبدهاتان پر خواب ! سب آوردم ، سیب سرخ خورشید.


خواهم آمد ، گل یاسی به گدا خواهم داد .
زن زیبای جذامی را ، گوشواری دیگر خواهم بخشید .
کور را خواهم گفت : چه تماشا دارد باغ !
دوره گردی خواهم شد ، کوچه ها را خواهم گشت ، جار خواهم زد :آی شبنم ، شبنم ، شبینم .
رهگذاری خواهد گفت : راستی را ، شب تاریکی است ، کهکشانی خواهم دادش.
روی پل دخترکی بی پاست ، دب اکبر را بر گردن او خواهم آویخت .
هر چه دشنام ، از لب ها خواهم برچید .
هر چه دیوار ، از جا خواهم برکند .
رهزتان را خواهم گفت : کاروانی آمد بارش لبخند !
ابر را ، پاره خواهم کرد .
من گره خواهم زد ، چشمان را با خورشید ، دل ها را با عشق ، سایه ها را با آب ، شاخه ها را با باد .


و بهم خواهم پیوست ، خواب کودک را با زمزمه ی زنجره ها .
بادبادک ها ، به هوا خواهم برد .
گلدان ها ، آب خواهم داد .
خواهم آمد ، پیش اسبان ، گاوان ، علف سبز نوازش خواهم ریخت .
مادیانی تشنه ، سطل شبنم را خواهم آورد .
خر فرتوتی در راه ، من مگس هایش را خواهم زد .
خواهم آمد سر هر دیواری ، میخکی خواهم کاشت .
پای هر پنجره ای ، شعری خواهم خواند .
هر کلاغی را ، کاج خواهم داد .
ما را خواهم گفت : چه شکوهی دارد غوک !
آشتی خواهم داد .
آشنا خواهم کرد .
راه خواهم رفت .
نور خواهم خورد .
دوست خواهم داشت .

2018/01/20 11:55 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
Judy
اخراج شده



ارسال‌ها: 1,670
تاریخ عضویت: Jul 2014
ارسال: #146
RE: هشت کتاب سهراب سپهری
نام شعر : ساده رنگ
آسمان ، آبی تر ،
آب ، آبی تر .
من در ایوانم ، رعنا سر حوض.


رخت می شوید رعنا .
برگ ها می ریزد .
مادرم صبحی میگفت : موسم دلگیری است .
من به او گفتم : زندگانی سیبی است ، گاز باید زد با پوست .


زن همسایه در پنجره اش ، تور می بافد ، می خواند .
من " ودا " می خوانم ، گاهی نیز
طرح می ریزم سنگی ، مرغی ، ابری .


آفتابی یکسدت .
سارها آمده اند .
تازه لادن ها پیدا شده اند .
من اناری را ، می کنم دانه ، به دل می گویم :
خوب بود این مردم ، دانه های دلشان پیدا بود .
می پرد در چشمم آب انا : اشک می ریزم .
مادرم می خندد .
رعنا هم .

2018/01/21 12:01 AM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
Judy
اخراج شده



ارسال‌ها: 1,670
تاریخ عضویت: Jul 2014
ارسال: #147
RE: هشت کتاب سهراب سپهری
آب


آب را گل نکنیم :
در فرودست انگار ، کفتری می خورد آب.
یا که در بیشه ی دور ، سیره ای پر می شوید .
یا در آبادی ، کوزه ای پر میگردد.


آب را گل نکنیم :
شاید این آب روان ، می رود پای سپیداری ، تا فرو شوید اندوه دلی.
دست درویشی شاید ، نان خشکیده فرو برده در آب .


زن زیبایی امد لب رود ،
آب را گل نکنیم :
روی زیبا دو برابر شده است .


چه گوارا این آب !
چه زلال این رود !
مردم بالا دست ، چه صفایی دارند !
چشمه هاشان جوشان ، گاوهاشان شیرافشان باد !
من ندیدم دهشان ،
بی گمان پای چپرهاشان جا پای خداست .
ماهتاب آنجا ، می کند روشن پهنای کلام.
بی گمان در ده بالا دست ، چینه ها کوتاه است.
مردمش می دانند ، که شقایق چه گلی است .
بی گمان آنجا آبی ، آبی است .
غنچه ای می شکفد ، اهل ده باخبرند .
چه دهی باید باشد !
کوچه باغش پر موسیقی باد !
مردمان سر رود ، آب را می فهمند .
گل نکردندش ، ما نیز
آب را گل نکنیم.
2018/01/25 01:42 AM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
ارسال پاسخ 


موضوع‌های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
  درخواست کتاب فارسی binke 89 39,774 2021/09/19 03:37 PM
آخرین ارسال: Maesoomeh
  خلاصه ای از کتاب آموزش رانندگی !Sultan 2 994 2021/09/06 02:17 PM
آخرین ارسال: !Sultan
  کتاب کاغذی یا کتاب الکترونیکی ؟ Ano 169 45,592 2021/05/05 11:21 AM
آخرین ارسال: NoboraHaru
zجدید دانلود کتاب اموزش زبان ژاپنی Uchiha shady 67 21,559 2021/04/25 08:27 AM
آخرین ارسال: NoboraHaru
  کار شخصیت‌های داستان بعد از تموم شدن کتاب !Web Prince 93 17,872 2021/04/24 05:37 PM
آخرین ارسال: Ilyaa_JA



کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان