ایفای نقش خیالی "کریسیتال"

[2rsa]

جاخالی دادم و با یه ورد شمشیری از روی دیوار پرید اومد تو دستم و به شمشیر دارسی کوبوندم. 

[dot.]

مهر شمشیر رو شکستم و با اینکه دردم گرفته بود محکم به دنیرا کوبیدم.

[ⓨⓔ ⓢⓞⓨⓐ]

Spoiler (Click to View)

آمادگی بدم که در این ایفاهم بنده قدرت جادویی دارم مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه

"ساتانیا کنتی"
ورد خلع سلاح پیشرفترو خوندم و رفتم جلو. قیافه ی جدی به خودم گرفتم و گفتم : چه آشفته بازاری!
بعد لبخند زدم و رو به دنیرا گفتم : شاهدخت واقعا استعداد ذاتی دارن که با اینکه همه ی کلاسای جادوگریشونو میپیچونن انقد پیشرفت کردن مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
بعد گوش دارسی رو میگیرم و میگم : ای پسره ی سرتق مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه

[2rsa]

مامان ......... آفرودیته@___@ 
امممم شما اینجا چیکار میکنید؟ @_@

[dot.]

سلاحم از دستم در رفت:"چی؟!"
یکی گوشمو گرفت:"اخ اخ اخ اخ!!!مامااان!"

[ⓨⓔ ⓢⓞⓨⓐ]

خدمتکار همراهم : شاهدخت اصلا مودبانه نیست که مادرتونو به اسم صدا کنید
(آفرودیته) روی سر دنیرا دست کشیدم و گفتم : چرا سر کلاسای جادوگریت حاضر نمیشی؟ از استاد جدیدت خوشت نمیاد؟
همچنان گوش دارسی و میپیچونم و میگم : چه توضیحی واسه این لباسای مبدل داری؟ مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه

[dot.]

گوشم کنده شدمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهچرا من توضبح بدم؟!
*دست و پا زدن*

[shizuko yagami]

بعد کلی حرف زدن و هماهنگ کردن مسائل و این حرفا تصمیم گرفتم برام پیش بقیه...
-اوه مامان!

[ⓨⓔ ⓢⓞⓨⓐ]

Spoiler (Click to View)

چه بچه های سرتقی گیرم اومده مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه شماها خجالت نمیکشید؟ مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه شانس آوردین کاراکترم مهربون و ایناس مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه تعظیماتون کو؟ مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه امپراطریسم ناسلامتیاااا مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه

Spoiler (Click to View)

قوانین ایفای اول نقش یادتون نره. اسم کاراکترتونو قبل از متن بنویسید.

(آفرودیته) لبخند زدم و گفتم : صبح بخیر دخترم!
نگاه برزخی ترسناکی به دارسی کردم و گفتم : یادت رفته نمیتونی به من دروغ بگی؟ حالا راستشو بگو

[2rsa]

رو به خدمتکار: «به تو ربطی نداره -__-» 
رو به مامان: «من باهاتون قهرم چون نمیزارید برم بیرون قصر الان من 2ماهه بیرون قصر نرفتم! -____-»