غول قرمز و غول آبی

[Soul]

روزی روزگاری ، غول قرمز مهربانی توی کوهستان به تنهایی زندگی میکرد .

دوست شدن با انسان ها آرزوی همیشگیش بود ولی انسان ها از غول میترسیدن و ازش دوری میکردن .

یک روز دوست غول قرمز ، غول آبی اومد پیشش و گفت : " میگم قرمز ، چطوره روستا رو بریزم بهم ؟ میتونی شکستم بدی بعدش انسان ها نظرشون عوض میشه و میفهمن تو کی هستی ! "

غول آبی رفت و روستا رو بهم ریخت و غول قرمز مردم رو نجات داد .

بعد از اون روز انسان ها به غول قرمز اعتماد کردن و باهاش دوست شدن .

مدتی گذشت و از غول آبی خبری نشد تا این که غول قرمز به خونه اون رفت و نامه ای روی میزش دید که توی نامه نوشته بود : " قرمز ، بالاخره تونستی با انسان ها دوست شی! اگه با من دوست بمونی ممکنه اونا بهت شک کنن "

از اون روز به بعد دیگه کسی غول آبی رو ندید . غول آبی رفته بود ، بدون این که چیزی به کسی بگه ...

_____________________________________

*نویسنده این داستان من نیستم*

* برگرفته از انیمه داستان عشق من *

* این انیمه رو میتونید از اینجا دانلود کنید *