ایفای نقش خیالی فاینال فانتزی_سرزمین من

[مین جی]

ماریا لبخند میزنه: که اینطور!ممنون از لطفتون.

[Noctis_P]

ناکيتا رو به من:چطور شد اومدى اينجا؟!زياد بهم سر نميزنى .هنوز درگير اون مبارزه اى؟!
من:اره ديگه توى جنگل گم شديم

[Aisan]

پوزخند صدا داری می زنم و قامت صاف میکنم و دست به سینه می شوم، طلبکارانه می گویم:
-من از مبارزه با هیچ کسی ترس ندارم!حتی با تو پرس!در ضمن این دشت مال منه پس بهتره تو بری!

[white knight]

(2016/08/18 02:52 AM)×KitarA× نوشته شده توسط:  پوزخند صدا داری می زنم و قامت صاف میکنم و دست به سینه می شوم، طلبکارانه می گویم:
-من از مبارزه با هیچ کسی ترس ندارم!حتی با تو پرس!در ضمن این دشت مال منه پس بهتره تو بری!

چرا کیتارا اینطور شده؟سوالی که برای هزارمین بار از خودم میپرسم میگم:میخوام جانی رو ببینم اون کجاست؟
و با شیطنت اضافه میکنم:فقط کیتی حق داره منو پرس یا پرسی صدا کنه.

[Aisan]

توی خونه خودش!من برای چی باید بدونم که اون کجاست ؟!
از حرف طعنه دارش دندان قروچه میکنم و اخم میکنم

[white knight]

(2016/08/18 04:30 PM)'×KitarA×' نوشته شده توسط:  توی خونه خودش!من برای چی باید بدونم که اون کجاست ؟!
از حرف طعنه دارش دندان قروچه میکنم و اخم میکنم

 

_آخه هر دفعه که دیدمت اونم باهات بوده.



 

[Aisan]

-مسلما هردفعه نبوده!فقط طی این دوشب گذشته به طور اتفاقی باهم بودیم...
دیگه بازجویی تموم شد؟

[white knight]

 توی فکر فرو رفتم آرام گفتم:آره بازجویی تموم شد.

[Aisan]

اخمم را غلیظ تر میکنم:
- خب! پس حرفی برای گفتن نمونده!گرچه از اول هم نبود!وقتی هم حرفی برای گفتن نباشه بهتره من رو تنها بذاری!نه؟؟

[white knight]

(2016/08/19 09:42 PM)'×KitarA×' نوشته شده توسط:  اخمم را غلیظ تر میکنم:
- خب! پس حرفی برای گفتن نمونده!گرچه از اول هم نبود!وقتی هم حرفی برای گفتن نباشه بهتره من رو تنها بذاری!نه؟؟

 

نفسم را بیرون میدهم:اونا منو فرستادن که دستگیرت کنم اما من دلم نمیخواد اینکارو کنم بخاطر همینم میگم ازم دور باش.