زمان کنونی: 2024/06/17, 08:24 AM درود مهمان گرامی! (ورودثبت نام)


زمان کنونی: 2024/06/17, 08:24 AM



ارسال پاسخ 
 
امتیاز موضوع:
  • 5 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

شعر های پروین اعتصامی

نویسنده پیام
shizuko yagami
quirrel the explorer



ارسال‌ها: 5,651
تاریخ عضویت: Jan 2016
اعتبار: 1127.0
ارسال: #1
شعر های پروین اعتصامی
اینجا شعر های پروین اعتصامی رو میزارممطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
بیوگرافی و سبک شعر گفتن و.... ایشون روهم مینویسیممطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
2016/11/10 06:40 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
shizuko yagami
quirrel the explorer



ارسال‌ها: 5,651
تاریخ عضویت: Jan 2016
اعتبار: 1127.0
ارسال: #2
RE: شعر های پروین اعتصامی
آن قصه شنیدید که در باغ، یکی روز

از جور تبر، زار بنالید سپیدار




کز من نه دگر بیخ و بنی ماند و نه شاخی

از تیشهٔ هیزم شکن و ارهٔ نجار




این با که توان گفت که در عین بلندی

دست قدرم کرد بناگاه نگونسار




گفتش تبر آهسته که جرم تو همین بس

کاین موسم حاصل بود و نیست ترا بار




تا شام نیفتاد صدای تبر از گوش

شد توده در آن باغ، سحر هیمهٔ بسیار




دهقان چو تنور خود ازین هیمه برافروخت

بگریست سپیدار و چنین گفت دگر بار




آوخ که شدم هیزم و آتشگر گیتی

اندام مرا سوخت چنین ز آتش ادبار




هر شاخه‌ام افتاد در آخر به تنوری

زین جامه نه یک پود بجا ماند و نه یک تار




چون ریشهٔ من کنده شد از باغ و بخشکید

در صفحهٔ ایام، نه گل باد و نه گلزار




از سوختن خویش همی زارم و گریم

آن را که بسوزند، چو من گریه کند زار




کو دولت و فیروزی و آسایش و آرام

کو دعوی دیروزی و آن پایه و مقدار




خندید برو شعله که از دست که نالی

ناچیزی تو کرد بدینگونه تو را خوار




آن شاخ که سر بر کشد و میوه نیارد

فرجام به جز سوختنش نیست سزاوار




جز دانش و حکمت نبود میوهٔ انسان

ای میوه فروش هنر، این دکه و بازار




از گفتهٔ ناکردهٔ بیهوده چه حاصل

کردار نکو کن، که نه سودیست ز گفتار




آسان گذرد گر شب و روز و مه و سالت

روز عمل و مزد، بود کار تو دشوار




از روز نخستین اگرت سنگ گران بود

دور فلکت پست نمیکرد و سبکسار




امروز، سرافرازی دی را هنری نیست

میباید از امسال سخن راند، نه از پار
2016/11/10 06:41 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
shizuko yagami
quirrel the explorer



ارسال‌ها: 5,651
تاریخ عضویت: Jan 2016
اعتبار: 1127.0
ارسال: #3
RE: شعر های پروین اعتصامی
حکایت کرد سرهنگی به کسری

که دشمن را ز پشت قلعه راندیم
فراریهای چابک را گرفتیم

گرفتاران مسکین را رهاندیم
به خون کشتگان، شمشیر شستیم

بر آتشهای کین، آبی فشاندیم
ز پای مادران کندیم خلخال

سرشک از دیدهٔ طفلان چکاندیم
ز جام فتنه، هر تلخی چشیدیم

همان شربت به بدخواهان چشاندیم
بگفت این خصم را راندیم، اما

یکی زو کینه جوتر، پیش خواندیم
کجا با دزد بیرونی درافتیم

چو دزد خانه را بالا نشاندیم
ازین دشمن در افکندن چه حاصل

چو عمری با عدوی نفس ماندیم
ز غفلت، زیر بار عجب رفتیم

ز جهل، این بار را با خود کشاندیم
نداده ابره را از آستر فرق

قبای زندگانی را دراندیم
درین دفتر، بهر رمزی رسیدیم

نوشتیم و به اهریمن رساندیم
دویدیم استخوانی را ز دنبال

سگ پندار را از پی دواندیم
فسون دیو را از دل نهفتیم

برای گرگ، آهو پروراندیم
پلنگی جای کرد اندر چراگاه

همانجا گلهٔ خود را چراندیم
ندانستیم فرصت را بدل نیست

ز دام، این مرغ وحشی را پراندیم
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2016/11/10 06:46 PM، توسط shizuko yagami.)
2016/11/10 06:45 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
shizuko yagami
quirrel the explorer



ارسال‌ها: 5,651
تاریخ عضویت: Jan 2016
اعتبار: 1127.0
ارسال: #4
RE: شعر های پروین اعتصامی
برد دزدی را سوی قاضی عسس

خلق بسیاری روان از پیش و پس



گفت قاضی کاین خطاکاری چه بود

دزد گفت از مردم آزاری چه سود



گفت، بدکردار را بد کیفر است

گفت، بدکار از منافق بهتر است



گفت، هان بر گوی شغل خویشتن

گفت، هستم همچو قاضی راهزن



گفت، آن زرها که بردستی کجاست

گفت، در همیان تلبیس شماست



گفت، آن لعل بدخشانی چه شد

گفت، میدانیم و میدانی چه شد



گفت، پیش کیست آن روشن نگین

گفت، بیرون آر دست از آستین



دزدی پنهان و پیدا، کار تست

مال دزدی، جمله در انبار تست



تو قلم بر حکم داور میبری

من ز دیوار و تو از در میبری



حد بگردن داری و حد میزنی

گر یکی باید زدن، صد میزنی



میزنم گر من ره خلق، ای رفیق

در ره شرعی تو قطاع الطریق



می‌برم من جامهٔ درویش عور

تو ربا و رشوه میگیری بزور



دست من بستی برای یک گلیم

خود گرفتی خانه از دست یتیم



من ربودم موزه و طشت و نمد

تو سیهدل مدرک و حکم و سند



دزد جاهل، گر یکی ابریق برد

دزد عارف، دفتر تحقیق برد



دیده‌های عقل، گر بینا شوند

خود فروشان زودتر رسوا شوند



دزد زر بستند و دزد دین رهید

شحنه ما را دید و قاضی را ندید



من براه خود ندیدم چاه را

تو بدیدی، کج نکردی راه را



میزدی خود، پشت پا بر راستی

راستی از دیگران میخواستی



دیگر ای گندم نمای جو فروش

با ردای عجب، عیب خود مپوش



چیره‌دستان میربایند آنچه هست

میبرند آنگه ز دزد کاه، دست



در دل ما حرص، آلایش فزود

نیت پاکان چرا آلوده بود



دزد اگر شب، گرم یغما کردنست

دزدی حکام، روز روشن است



حاجت ار ما را ز راه راست برد

دیو، قاضی را بهرجا خواست برد
2016/11/10 06:48 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
diana king
The Gluey Witch



ارسال‌ها: 5,806
تاریخ عضویت: Jun 2015
اعتبار: 2076.0
ارسال: #5
RE: شعر های پروین اعتصامی
با اجازه منم یکی بگذارم:
شنیدستم که وقت برگریزان
شد از باد خزان، برگی گریزان
میان شاخه‌ها خود را نهان داشت
رخ از تقدیر، پنهان چون توان داشت
بخود گفتا کازین شاخ تنومند
قضایم هیچگه نتواند افکند
سموم فتنه کرد آهنگ تاراج
ز تنها سر، ز سرها دور شد تاج
قبای سرخ گل دادند بر باد
ز مرغان چمن برخاست فریاد
ز بن برکند گردون بس درختان
سیه گشت اختر بس نیکبختان
به یغما رفت گیتی را جوانی
کرا بود این سعادت جاودانی
ز نرگس دل، ز نسرین سر شکستند
ز قمری پا، ز بلبل پر شکستند
برفت از روی رونق بوستان را
چه دولت بی گلستان باغبان را
ز جانسوز اخگری برخاست دودی
نه تاری ماند زان دیبا، نه پودی
بخود هر شاخه‌ای لرزید ناگاه
فتاد آن برگ مسکین بر سر راه
از آن افتادن بیگه، برآشفت
نهان با شاخک پژمان چنین گفت
که پروردی مرا روزی در آغوش
بروز سختیم کردی فراموش
نشاندی شاد چون طفلان بمهدم
زمانی شیردادی، گاه شهدم
بخاک افتادنم روزی چرا بود
نه آخر دایه‌ام باد صبا بود
هنوز از شکر نیکیهات شادم
چرا بی موجبی دادی به بادم
هنرهای تو نیرومندیم داد
ره و رسم خوشت، خورسندیم داد
گمان میکردم ای یار دلارای
که از سعی تو باشم پای بر جای
چرا پژمرده گشت این چهر شاداب
چه شد کز من گرفتی رونق و آب
بیاد رنج روز تنگدستی
خوشست از زیردستان سرپرستی
نمودی همسر خوبان با غم
ز طیب گل، بیاکندی دماغم
کنون بگسستیم پیوند یاری
ز خورشید و ز باران بهاری
دمی کاز باد فروردین شکفتم
بدامان تو روزی چند خفتم
نسیمی دلکشم آهسته بنشاند
مرا بر تن، حریر سبز پوشاند
من آنگه خرم و فیروز بودم
نخستین مژدهٔ نوروز بودم
نویدی داد هر مرغی ز کارم
گهرها کرد هر ابری نثارم
گرفتم داشتم فرخنده نامی
چه حاصل، زیستم صبحی و شامی
بگفتا بس نماند برگ بر شاخ
حوادث را بود سر پنجه گستاخ
چو شاهین قضا را تیز شد چنگ
نه از صلحت رسد سودی نه از چنگ
چو ماند شبرو ایام بیدار
نه مست اندر امان باشد، نه هشیار
جهان را هر دم آئینی و رائی است
چمن را هم سموم و هم صبائی است
ترا از شاخکی کوته فکندند
ولیک از بس درختان ریشه کندند
تو از تیر سپهر ار باختی رنگ
مرا نیز افکند دست جهان سنگ
نخواهد ماند کس دائم بیک حال
گل پارین نخواهد رست امسال
ندارد عهد گیتی استواری
چه خواهی کرد غیر از سازگاری
ستمکاری، نخست آئین گرگست
چه داند بره کوچک یا بزرگست
تو همچون نقطه، درمانی درین کار
که چون میگردد این فیروزه پرگار
نه تنها بر تو زد گردون شبیخون
مرا نیز از دل و دامن چکد خون
جهانی سوخت ز اسیب تگرگی
چه غم کاز شاخکی افتاد برگی
چو تیغ مهرگانی بر ستیزد
ز شاخ و برگ، خون ناب ریزد
بساط باغ را بی گل صفا نیست
تو برگی، برگ را چندان بها نیست
چو گل یکهفته ماند و لاله یکروز
نزیبد چون توئی را ناله و سوز
چو آن گنجینه گلشن را شد از دست
چه غم گر برگ خشکی نیست یا هست
مرا از خویشتن برتر مپندار
تو بشکستی، مرا بشکست بازار
کجا گردن فرازد شاخساری
که بر سر نیستش برگی و باری
نماند بر بلندی هیچ خودخواه
درافتد چون تو روزی بر گذرگاه
2016/11/16 03:36 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
Noctis_P
Жиight



ارسال‌ها: 5,627
تاریخ عضویت: Jul 2015
اعتبار: 604.0
ارسال: #6
RE: شعر های پروین اعتصامی
با اجازه منم ميذارم^^
کبوتر بچه اى با شوق پرواز
به جرئت کرد روزى بال و پر باز
پريد از شاخکى بر شاخسارى
گذشت از بامکى از جو کنارى
نمودش بس که دور ان راه نزديک
شدش گيتى به پيش چشم تاريک
ز وحشت سست شد بر جاى ناگاه
ز رنج خستگى درماند در راه
گه از انديشه بر هر سو نظر کرد
گه از تشويش سر در زير پر کرد
نه فکرش با قضا دمساز گشتن
نه اش نيروى زان ره بازگشتن
نه گفتى کان حوادث را چه نام است
نه راه لانه دانستى کدام است
نه چون هر شب حديث آب و دانى
نه از آب خوشى نام و نشانى
فتاد از پاى کرد از عجز فرياد
ز شاخى مادرش آواز در داد
کزينسان است رسم خودپسندى
چنين افتند مستان از بلندى
بدن خردى نيايد از تو کارى
به پشت عقل بايد بردبارى
ترا پرواز بس زود است و دشوار
ز نو کاران که خواهد کار بسيار؟
بياموزندت اين جرئت مه و سال
همت نيرو فزايد ،هم پر و بال
هنوزت دل ضعيف و جثه خرد است
هنوز از چرخ ،بيم دستبرد است
هنوزت نيست پاى برزن و بام
هنوزت نوبت خواب است و آرام
هنوزت انده بند و قفس نيست
بجز بازيچه ،طفلان را هوس نيست
نگردد پخته کس با فکر خامى
نپويد راه هستى را به گامى
ترا توش هنر مى بايد اندوخت
حديث زندگى ميبايد اموخت
ببايد هر دو پا محکم نهادن
از ان پس، فکر بر پاى ايستادن
پريدن بى پر تدبير مستى است
جهان را گه بلندى گاه پستى است
به پستى در،دچار گير و داريم
ببالا چنگ شاهين را شکاريم
من اينجا چون نگهبانم تو چون گنج
ترا اسودگى بايد مرا رنج
تو هم روزى روى زين خانه بيرون
ببينى سحر بازى هاى گردون
از اين ارامگه وقتى کنى ياد
که ابش برده خاک و باد بنياد
نه اى تا زاشيان امن دلتنگ
نه از چوبت گزند ايد نه از سنگ
مرا در دام ها بسيار بستند
ز بالم کودکان پر ها شکستند
گه از ديوار سنگ امد گه از در
گهم سر پنجه خونين شد گهى سر
نگشت اسايشم يک لحظه دمساز
گهى از گربه ترسيدم گه از باز
هجوم فتنه هاى اسمانى
مرا اموخت علم زندگانى
نگردد شاخک بى بن برومند
ز تو سعى و عمل بايد ،ز من پند
2016/11/16 03:57 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
shizuko yagami
quirrel the explorer



ارسال‌ها: 5,651
تاریخ عضویت: Jan 2016
اعتبار: 1127.0
ارسال: #7
RE: شعر های پروین اعتصامی
اینچنین خواندم که روزی روبهی

پایبند تله گشت اندر رهی
حیلهٔ روباهیش از یاد رفت

خانهٔ تزویر را بنیاد رفت
گر چه زائین سپهر آگاه بود

هر چه بود، آن شیر و این روباه بود
تیره روزش کرد، چرخ نیل فام

تا شود روشن که شاگردیست خام
با همه تردستی، از پای اوفتاد

دل به رنج و تن به بدبختی نهاد
گر چه در نیرنگ سازی داشت دست

بند نیرنگ قضایش دست بست
حرص، با رسوائیش همراه کرد

تیغ ذلت، ناخنش کوتاه کرد
بود روز کار و یارائی نداشت

بود وقت رفتن و پائی نداشت
آهنی سنگین، دمش را کنده بود

مرگ را میدید، اما زنده بود
میفشردی اشکم ناهار را

می‌گزیدی حلقه و مسمار را
دام تادیب است، دام روزگار

هر که شد صیاد، آخر شد شکار
ما کیانها کشته بود این روبهک

زان سبب شد صید روباه فلک
خیرگیها کرده بود این خودپسند

خیرگی را چاره زندانست و بند
ماکیانی ساده از ده دور گشت

بر سر آن تله و روبه گذشت
از بلای دام و زندان بی خبر

گفت زان کیست این ایوان و در
گفت روبه این در و ایوان ماست

پوستین دوزیم و این دکان ماست
هست ما را بهتر از هر خواسته

اندرین دکان، دمی آراسته
ساده و پاکیزه و زیبا و نرم

همچو خز شایان و چون سنجاب گرم
می‌فروشیم این دم پر پشم را

باز کن وقت خریدن، چشم را
گر دم ما را خریداری کنی

همچو ما، یک عمر طراری کنی
گر ز مهر، این دم به بندیمت به دم

راه را هرگز نخواهی کرد گم
گر ز رسم و راه ما آگه شوی

ماکیانی بس کنی، روبه شوی
گر که بربندی در چون و چرا

سودها بینی در این بیع و شری
باید آن دم کژت کندن ز تن

وین دم نیکو بجایش دوختن
ماکیان را این مقال آمد پسند

گفت: بر گو دمت ای روباه چند
گفت باید دید کالا را نخست

ور نه، این بیع و شری ناید درست
گر خریداری، در آی اندر دکان

نرخ، آنگه پرس از بازارگان
ماکیان را آن فریب از راه برد

راست اندر تله روباه برد
کاش میدانست روبه ناشتاست

وان نه دکان است، دکان ریاست
تا دهن بگشود بهر چند و چون

چنگ روباه از گلویش ریخت خون
آن دل فارغ، ز خون آکنده شد

وان سر بی باک، از تن کنده شد
ره ندیده، روی بر راهی نهاد

چشم بسته، پای در چاهی نهاد
هیچ نگرفت و گرفتند آنچه داشت

هم گذشت از کار دم، هم سر گذاشت
بر سر آنست نفس حیله‌ساز

که کند راهی سوی راه تو باز
تا در آن ره، سربپیچاند ترا

وندر آن آتش بسوزاند ترا
اهرمن هرگز نخواهد بست در

تا ترا میافتد از کویش گذر
در جوارت، حرص زان دکان گشود

که تو بر بندی دکان خویش زود
تا شوی بیدار، رفتست آنچه هست

تا بدانی کیستی، رفتی ز دست
با مسافر، دزد چون گردید دوست

زاد و برگ آن مسافر زان اوست
گوهر کان هوی جز سنگ نیست

آب و رنگش جز فریب و رنگ نیست

(آخرین ویرایش در این ارسال: 2016/11/16 11:29 PM، توسط shizuko yagami.)
2016/11/16 11:28 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
shizuko yagami
quirrel the explorer



ارسال‌ها: 5,651
تاریخ عضویت: Jan 2016
اعتبار: 1127.0
ارسال: #8
RE: شعر های پروین اعتصامی
قاضی کشمر ز محضر، شامگاه

رفت سوی خانه با حالی تباه

هر کجا در دید، بر دیوار زد

بانگ بر دربان و خدمتکار زد

کودکان را راند با سیلی و مشت

گربه را با چوبدستی خست و کشت

خشم هم بر کوزه، هم بر آب کرد

هم قدح، هم کاسه را پرتاب کرد

هر چه کم گفتند، او بسیار گفت

حرفهای سخت و ناهموار گفت

کرد خشم آلوده، سوی زن نگاه

گفت کز دست تو روزم شد سیاه

تو ز سرد و گرم گیتی بی خبر

من گرفتار هزاران شور و شر

تو غنودی، من دویدم روز و شب

کاستم من، تو فزودی، ای عجب

تو شدی دمساز با پیوند و دوست

چرخ، روزی صد ره از من کند پوست

ناگواریها مرا برد از میان

تو غنودی در حریر و پرنیان

تو نشستی تا بیارندت ز در

ما بیاوردیم با خون جگر

هر چه کردم گرد، با وزر و وبال

تو بپای آز کردی پایمال

توشه بستم از حلال و از حرام

هم تو خوردی گاه پخته، گاه خام

تا که چشمت دید همیان زری

کردی از دل، آرزوی زیوری

تا یتیم از یک بمن بخشید نیم

تو خریدی گوهر و در یتیم

کور و عاجز بس در افکندم بچاه

تا که شد هموار از بهر تو راه

از پی یک راست، گفتم صد دروغ

ماست را من بردم و مظلوم دوغ

سنگها انداختم در راه‌ها

اشکها آمیختم با آه‌ها

بدرهٔ زر دیدم و رفتم ز دست

بی تامل روز را گفتم شب است

حق نهفتم، بافتم افسانه‌ها

سوختم با تهمتی کاشانه‌ها

این سخنها بهر تو گفتم تمام

تو چه گفتی؟ آرمیدی صبح و شام

ریختم بهر تو عمری آبرو

تو چه کردی از برای من، بگو

رشوت آوردم، تو مال اندوختی

تیرگی کردم، تو بزم افروختی

تا به مرداری بیالودم دهن

تو حسابی ساختی از بهر من

خدمت محضر ز من ناید دگر

هر که را خواهی، بجای من ببر

بعد ازین نه پیروم، نه پیشوا

چون تو، اندر خانه خواهم کرد جا

چون تو خواهم بود پاک از هر حساب

جز حساب سیرو گشت و خورد و خواب

زن بلطف و خنده گفت اینکار چیست

با در و دیوار، این پیکار چیست

امشب از عقل و خرد بیگانه‌ای

گر نه مستی، بیگمان دیوانه‌ای

کودکان را پای بر سر میزنی

مشت بر طومار و دفتر میزنی

خودپسندیدن، و بال است و گزند

دیگران را کی پسندد، خودپسند

من نمیگویم که کاری داشتم

یا چو تو، بر دوش، باری داشتم

میروم فردا من از خانه برون

تو بر افراز این بساط واژگون

میروم من، یک دو روز اینجا بمان

همچو من، دانستنیها را بدان

عارفان، علم و عمل پیوسته‌اند

دیده‌اند اول، سپس دانسته‌اند

زن چو از خانه سحرگه رخت بست

خانه دیوانخانه شد، قاضی نشست

گاه خط بنوشت و گاه افسانه خواند

ماند، اما بیخبر از خانه ماند

روزی اندر خانه سخت آشوب شد

گفتگوی مشت و سنگ و چوب شد

خادم و طباخ و فراش آمدند

تا توانستند، دربان را زدند

پیش قاضی آن دروغ، این راست گفت

در حقیقت، هر چه هر کس خواست گفت

عیبها گفتند از هم بیشمار

رازهای بسته کردند آشکار

گفت دربان این خسان اهریمنند

مجرمند و بی گنه رامیزنند

باز کردم هر سه را امروز مشت

برگرفتم بار دزدیشان ز پشت

بانگ زد خادم بر او کی خود پرست

قفل مخزن را که دیشب میشکست

کوزهٔ روغن تو میبردی بدوش

یا برای خانه یا بهر فروش

خواجه از آغاز شب در خانه بود

حاجب از بهر که، در را میگشود

دایه آمد گفت طفل شیرخوار

گشته رنجور و نمیگیرد قرار

گفت ناظر، دختر من دیده است

مطبخی کشک و عدس دزدیده است

ناگهان، فراش همیانی گشود

گفت کاین زرها میان هیمه بود

باغبان آمد که دزد، این ناظر است

غائبست از حق، اگر چه حاضر است

زر فزون میگیرد و کم میخرد

آنچه دینار است و درهم، میبرد

میکند از ما به جور و ظلم، پوست

خواجه مهمانست، صاحبخانه اوست

دوش، یک من هیمه را باری نوشت

خوشه‌ای آورد و خرواری نوشت

از کنار در، کنیز آواز داد

بعد ازین، نان را کجا باید نهاد

کودکان نان و عسل را خورده‌اند

سفره‌اش را نیز با خود برده‌اند

دید قاضی، خانه پرشور و شر است

محضر است، اما دگرگون محضر است

کار قاضی جز خط و دفتر نبود

آشنا با این چنین محضر نبود

او چه میدانست آشوب از کجاست

وین کم و افزون، که افزود و که کاست

چون امین نشناخت از دزد و دغل

دفتر خود را نهاد اندر بغل

گفت زین جنگ و جدل، سر خیره گشت

بایدم رفتن، گه محضر گذشت

چون ز جا برخاست، زن در را گشود

گفت دیدی آنچه گفتم راست بود

تو، به محضر داوری کردی هزار

لیک اندر خانه درماندی ز کار

گر چه ترساندی خلایق را بسی

از تو خانه نمیترسد کسی

تو بسی گفتی ز کار خویشتن

من نگفتم هیچ و دیدی کار من

تا تو اندر خانه دیدی گیر و دار

چند روزی ماندی و کردی فرار

من کنم صد شعله در یکدم خموش

گاه دستم، گاه چشمم، گاه گوش

هر که بینی رشته‌ای دارد بدست

هر کجا راهی است، رهپوئیش هست

تو چه میدانی که دزد خانه کیست

زین حکایت حق کدام، افسانه چیست

زن، بدام افکند دزد خانه را

از حقیقت دور کرد افسانه را
2016/11/16 11:34 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
ارسال پاسخ 


موضوع‌های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
smile نظرات درباره کتاب ها و شعر حسنی Phantom Phoenix 6 2,124 2019/12/22 09:33 PM
آخرین ارسال: Hal7283
  شعر انگلیسی و ترجمه .:prince jun misugi:. 12 4,630 2019/12/22 05:25 PM
آخرین ارسال: Hal7283
smile شعر های دانشجویی! M@hdi 4 899 2018/03/02 11:44 AM
آخرین ارسال: suisen
  شعر های زیبا sahele_sheni 187 49,348 2017/09/23 01:46 AM
آخرین ارسال: Matarsak17
  بیت شعر حرف پ Lelouch.B 2 693 2016/12/17 10:29 PM
آخرین ارسال: Lelouch.B



کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان