ایفای نقش عید و دنیای انیمه ها

[زهرا12]

-نه بچه ها من هنوز حالم خوب نیست(نمیخواستم از راه خودش  نگهش دارم چون قبول نمیکرد)

[youi]

(بهت نگاه كردم و گفتم)مطميني مي خواي استراحت كنيم؟به نظر مياد بهتر شدي ولي اگه خسته اي باشه عزيزم يكم مي شنيم روي سنگي نشستم و گفتم بيا سرت رو بزار روي پاهام يكم استراحت كن اسونا..

[زهرا12]

سرم رو گذاشتم روی پاهاش. سرمای وجودشو حس کردم. به اندازه ی سردی شب بود.انگار میخواست همه چیزو انکار کنه.

[youi]

(من نگاهي كردم و پرسيدم)مي دوني بزرگترين ارزوي من چيه اسونا؟

[زهرا12]

- نمیدونم. بگو!
 

[youi]

(با لبخند و بغضي ك گلوم رو گرفته بود گفتم)اين ك يه انسان بودم نه خوناشام يكي بودم مثل شم ها و اينكه بتونيم عيدو خيلي زيبا برگذار كنيم بتونيم هميشه در كنار هم شاد باشيم

[زهرا12]

از روی زانوش بلند شدمو بغلش کردم:
مهم نیست چی باشی مهم اینه که قلب مهربونی داشته باشیمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه

[ali#_#]

ناگهان سونیا از تاریکی می پره بیرون (چشماش قرمزه )

میگه : ببخشید دوستان من نمی تونم خودمو کنترل کنم
تفنگش در میاره و یه شلیک مستقیم میکنه به یویی
(الان سوکیا در حال کنترله دشمنه)

(از این به بعد من جای ادم بدا حرف میزنم@_@)

 

[youi]

(بازم با بغضي ك گلوم رو گرفته بود ادامه دادم)به نظر تو قلب مهربوني دارم اسونا؟اخه خيلي ها مي گن خوناشام ها قلب ندارند (همين رو ك گفتم اشكام اومدن و بي صدا شروع كردم به گريه كردن)

[زهرا12]

دستمو سریع به طرف گلوله گرفتم تا به یوی برخورد نکنه.اما دستم.. داشت ازش خون میچکید.
- این چه کاری بود کردی؟؟؟ یوی بقیه اشتباه میکنن