زمان کنونی: 2024/11/08, 01:00 AM درود مهمان گرامی! (ورودثبت نام)


زمان کنونی: 2024/11/08, 01:00 AM



نظرسنجی: بنظرت بتسون چه فکری داره؟
برمیگرده حال دشمنشو میگیره
با دشمنش همکاری میکنه
[نمایش نتایج]
 
ارسال پاسخ 
 
امتیاز موضوع:
  • 10 رأی - میانگین امتیازات: 4.7
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

داستان جدید:بتسون فراری

نویسنده پیام
batson
گیمر حرفه ای پارک انیمه



ارسال‌ها: 407
تاریخ عضویت: Feb 2014
اعتبار: 68.0
ارسال: #1
داستان جدید:بتسون فراری
نا شناس: الو آقای بتسون؟
بتسون:بله خودم هستم

ناشناس:رییس شرکت یونیورساتیس شمارو دعوت کردند به برزیل خیلی هم علاقه مند هستن شمارو ببینن
بتسون:چشم همین الان دعوتنامه شمارو دیدم تا فردا خودمو میرسونم

بتسون به سمت برزیل راهی شد و وقتی رسید..............

آقای گارفیلد:اوه آقای بتسون از دیدنت خیلی خوشحال شدم..........
بتسون:ببخشید شما؟؟
آقای گارفیلد:من راننده ی شما در برزیل هستم وظیفه منم اینه شمارو هرجا بگید ببرم......
بتسون:ببخشید میخواستم بدونم شرکت یونیورساتیس در چه زمینه ای کار میکنه؟؟؟؟
آقای گارفیلد:اونا جمعی از بهترین هکرهارو توی شرکتشون جمع میکنن تا بتونن جهانو به کنترل خودشون در بیارن....
بتسون:جهان؟؟؟؟؟ولی آخه چرا؟؟؟؟
آقای گارفیلد:خب دیگه وقتی رسیدیم خودت میبینی...........

شرکت یونیورساتیس.سازمان کنترل جهانی

بتسون بعد از اون همه خستگی راه بلاخره به شرکت رفت اما چیزی که بتسون رو متعجب میکرد بادیگارد هایی بودن که حتی بتسون رو تا دم دسشویی هم همراهی میکردن.....

بتسون:میبخشید میتونم بپرسم چرا انقدر دنبال من راه افتادید
بادیگارد شماره یک:بهتره به جای سوال سریعتر به دفتر مدیریت بری

بتسون وارد شد و با حیرت یکی از دشمنان سرسخت خودشو دید:
مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه

بتسون بعد از این ماجرا با صلح و دوستی از شرکت بیرون اومد (البته با امضای قبول همکاری با شرکت)اما افکاری که بتسون داشت کاملا متفاوت بود.........................


انشالله استقبال بشه قسمت دومم تو راههمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه

 
2014/12/27 01:56 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
♥animpark princess♥
♡Shadow lover♡



ارسال‌ها: 1,487
تاریخ عضویت: Dec 2013
اعتبار: 327.0
ارسال: #2
RE: داستان جدید:بتسون فراری
خیلی خوب بود آفرین
اما باید سعی کنی بیشتر بنویسی و یکم بیشتر توضیح بدی
خیلی خلاصه نوشته شده
ولی در کل ماجرای خوبی داشت
اگه بیشتر تلاش کنی عالی میشه
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2014/12/27 02:08 PM، توسط ♥animpark princess♥.)
2014/12/27 02:06 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
batson
گیمر حرفه ای پارک انیمه



ارسال‌ها: 407
تاریخ عضویت: Feb 2014
اعتبار: 68.0
ارسال: #3
RE: داستان جدید:بتسون فراری
(2014/12/27 02:06 PM)'♥animpark princess♥' نوشته شده توسط:  خیلی خوب بود آفرین
اما باید سعی کنی بیشتر بنویسی و یکم بیشتر توضیح بدی
خیلی خلاصه نوشته شده
ولی در کل ماجرای خوبی داشت
اگه بیشتر تلاش کنی عالی میشه

 

ترسیدم یکم طولانی بشه ایراد بگیرید وگرنه خودمم قبول دارم کم نوشتممطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه

 
2014/12/27 02:10 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
batson
گیمر حرفه ای پارک انیمه



ارسال‌ها: 407
تاریخ عضویت: Feb 2014
اعتبار: 68.0
ارسال: #4
zجدید قسمت دوم داستان فرار بتسون
شب در هتل:

بتسون:سلام یه اتاق میخواستم....

هتل دار:شناسنامه و مدارک مورد نیاز؟؟؟؟؟
بتسون:همراهم هست چشم الان میدم خدمتتون

بتسون یه نگاه به کیفش کرد اما هیچ کدوم از مدارکش توی کیف نبود تا مجبور شد هتلو ترک کنه و شبو توی خیابونای برزیل بگذرونه......
بتسون که از مرگ والدینش تا سن بیست و هفت سالگیش رنگ خواب رو هم ندیده بود از خستگی خوابش برد............................

صبح روز بعد

تلفن بتسون شروع به زنگ خوردن کرد.....بتسون به گوشیش یه نگاه انداخت و دید امی باهاش تماس گرفته.........بتسون که خاطره ی خوشی از امی و دوستاش نداشت جواب امی رو نداد....نگاه به ساعتش کرد و فهمید یه سری تغییراتی نا خواسته توی روند زندگیش ایجاد شده (بتسون از باهوش ترین و خلاق ترین شخصیت نویسنده است).

بتسون به شرکت رفت که با مدیریت(دشمن همیشگیش) اداره میشد.....

بتسون:ببخشید میخوام با آقای جکسون دایبره صحبت بکنم
منشی:قرار قبلی داشتید؟؟؟
بتسون:نه قراری نداشتیم ولی جدیدا عضو جدید شرکت هستم...
منشی:اسم و فامیلتون؟؟؟؟؟؟
بتسون:بتسون پیسکش.
منشی بعد از فهمیدن اسم بتسون تلفن رو برداشت و به ماموران شرکت اعلام کرد که فرد مورد نظر اومده و ادامه ی این صحبت ها که ناگهان بتسون گوشیش زنگ خورد بتسون از این ور نمیدونست چه اتفاقی افتاده و ازین ور هم دم به دقیقه امی بهش زنگ میزد....................بتسون سیمکارت گوشیش رو درآورد و باز به منشی گفت.
بتسون:عذر میخوام قرار ملاقات من چی شد؟
منشی:ببخشید شما باید به اتاق صد و سیزده برید اینم کلیدش اونجا اتاق کار شماست.......
بتسون:ممنونم........

بتسون به اتاق کارش رفت اما چیزی که خیلی اونو حیرت زده کرد این بود که اتاق کار بیشتر شبیه یه چهاردیواری خالی از میزو دمو دستگاهه...............بله درست حدس زدید بتسون زندانی شد و بعد از دو روز جکسون برای دیدنش به اتاقی که بتسون توش زندانی شده بود رفت.....................................
بتسون:هدفت چیه ؟؟؟؟به عنوان یه سفر کاری حالا منو زندانی کردی؟؟؟؟؟
جکسون:فکر میکردم باهوش باشی بتسون جان ولی اصلا مثل پدرت نیستی.............
بتسون متوجه شد که جکسون یه گوشی توی گوشش داره سریعا به جکسون حمله ور شد و گوشی رو از گوشش در آورد کلید اتاقی که توش زندانی شده بود رو برداشت و سریعا از اتاق خارج شد.................................................خطر خطر خطر خطر از تمامی ماموران خواسته میشود تمامی درب های ورودی و خروجی را ببندند...............بتسون توی بد دردسری گیر کرد و سریعا به امی تماس گرفت....
امی:بله بفرمایید....
بتسون:امی الان وقت ندارم باهات حرف بزنم توی بد دردسری افتادم....
امی:دردسر؟؟؟؟!!!!!مگه توهم توی دردسر میوفتی؟؟؟؟؟
بتسون:امی من دارم جدی صحبت میکنم الان گیر افتادم به کمک نیاز دارم......
امی:بتسونی که تو باشی عمرا به کمک نیاز داشته باشی تازه کمک هم بخوای نمیکنم...........

بتسون با عصبانیت تمام گوشی رو قطع کرد و از طریق دریچه کولر خودشو به بالای پشت بوم رسوند کیفش رو باز کرد و بلههههههههه خوشبختانه قهرمان داستان ما اینجا یه کار حرفه ای انجام میده ........چتر نجاتشو در میاره و میپوشه بعد تصمیم پرش از ساختمونو میگیره .................................ادامه دارد
مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
 
2014/12/27 02:54 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
batson
گیمر حرفه ای پارک انیمه



ارسال‌ها: 407
تاریخ عضویت: Feb 2014
اعتبار: 68.0
ارسال: #5
RE: داستان جدید:بتسون فراری
قسمت سوم و آخر (به دلایلی نمیتونم تو پارک انیمه باشم )

بتسون روز بعد از اتفاقات گذشته به کافه ای در نزدیکی شرکت رفت تا ببینه هدف جکسون از دعوت بتسون به برزیل چی بوده .......در کافه:

بتسون:ببخشید میخواستم بپرسم شما کاملا با این منطقه آشنایی دارید؟؟؟
صاحاب کافه:بله چطور مگه؟؟؟؟
بتسون:میخواستم بدونم چه اتفاقاتی هرروز اینجا میوفته؟؟؟
صاحاب کافه:شما پلیسی؟؟
بتسون:نه ...نه نه من مسافرم....
صاحاب کافه:خب هرروز ماشینای شرکت ازینجا رد میشنو هرروز هم
اینجا پر از کارکنای شرکت میشه..

بتسون از صاحاب کافه تشکر کرد و رفت ..............توی راه مردی رو دید که میخواست به زور کیف یه زن رو بدزده زنه هم از اون خوشکلا و پولدارا بود...............

زن:آهای دزد یکی به داد من برسه آها

بتسون با دیدن صحنه به سمت دزد دوید و تا سه چهار خیابون دنبال دزد کرد تا آخر دزد از نفس افتاده بعد از کلی بزن بزن بتسون کیف رو گرفت که صدای گوشی از توی کیف به صدا درومد...............................

بتسون:بفرمایید؟؟؟
جکسون:کاری که گفتم کردی؟؟؟؟؟؟؟؟
بتسون هم با شنیدن صدای جکسون سریع گوشی رو قطع کرد بعد کل کیف رو خالی کرد که دید بععععععله هرچی مدارک داشته دست این خانم بوده.....بتسون مدارکو برمیداره و میره که لباسای مخصوصشو بپوشه و به نبرد جکسون بره ..............................

آخر شب بتسون از بالای پشت بوم شرکت وارد شد و تونست بدون هیچ دردسری وارد اتاق مدیریت بشه ....................بعد از کمی چک کردن کم های اتاق و کشو ها و برداشتن دارو ندار جکسون چراغ اتاق روشن شد.................درست حدس زدید جکسون اسلحه بدست ایستاده و میگه:
جکسون:خیلی خنگی بتسون فکر کردی میزارم به این راحتی منو تحویل شدو بدی...(شدو در این داستان نقش پلیس رو داره)
بتسون:نه فکر نمیکردم مطمعن بودم چون یا تحویلت میدم یا خودم همینجا میکشمت...

بتسون با سرعت به سمت جکسون دوید و خلع سلاحش کرد.................نبرد در گرفت بتسون با قدرتی که در بازو هاش بود صورت جکسون رو خونمالی کرد و جکسون هم با کمال پررویی به بتسون میخندید که بتسون حرسش گرفت ..................روحیه بتسون با خنده های جکسون به هم ریخت و قهرمان قصه ی ما از ضربه زدن خسته شد و رفت یه گوشه ای از اتاق نشست....................جکسون هم که از شدت ضربات مجروح شده بود بر زمین افتاده بود...............................

بتسون در همون حالت از اتاق بیرون اومد ولی نه این آخر کار نیست جکسون با بمب گذاری در تموم درودیوار شرکت و قفل کردن در ها قهرمان مارو گیر میندازه و با تمام شدن شمارش معکوس تمامی بمب ها منفجر میشن و شرکت خرد و خاک شیر میشه..............

بنظرت بتسون هنوز زندس؟؟؟؟؟؟


ببخشید ولی خداحافظ

مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
 
2014/12/28 07:44 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
زهرا12
آیوزاوا میساکی واقعی



ارسال‌ها: 1,909
تاریخ عضویت: Sep 2014
ارسال: #6
RE: داستان جدید:بتسون فراری
عههه خیلی قشنگه ادامه بده دختر
2014/12/28 08:32 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
batson
گیمر حرفه ای پارک انیمه



ارسال‌ها: 407
تاریخ عضویت: Feb 2014
اعتبار: 68.0
ارسال: #7
RE: داستان جدید:بتسون فراری
خب دیگه بروبچ تصمیم گرفتم بعد از اون داستان قبلیم اینجارو کتابخونه داستانای خودم کنم پس گفتم برم داستان جدید بنویسم :

شیاطین در برابر فرشتگان

امی:مامان؟؟؟؟؟مامان؟؟؟؟؟

مادر امی:بله دخترم؟؟؟

امی:داداشا کجان؟؟؟؟؟؟

مادر امی:
رفتن پیش بتسون.....

امی:چیکار؟؟؟؟؟

مادر امی:اااا دختر چقدر میپرسی خب خودت برو ببین واسه ی چی رفتن اونجا...

امی آماده شد و به سرعت به طرف خونه که چه عرض کنم زیرزمینی که بتسونو داداشا اونجا بودن رفت...............

امی متوجه صدای پچ پچ از زیرزمین شد فضولیش گل کردو رفت ببینه درمورد چی صحبت میکنن.............

سونیک:ببین بتسون ما باید بریم اونجا...

شدو:نه نه من یه راه دیگه برای رسیدن به شیاطین اونطرف کوه دارم...

ناکلز:ببینید من اجازه ی همچین کاری نمیدم به شما من نگهبان بین دو کوه افسانه ای هستم.........

بتسون:من نقشه ی رفتن رو از دیشب کشیدم شماروهم دعوت نکردم که نقشه بکشید من همه چی رو آماده کردم فقط آوردمتون اینجا که ببینم کیا با من هستن ؟؟؟؟؟؟

همه ی داداشا اعلام کردن که با بتسون همکاری میکنن جز ناکلز .......

ناکلز:ببینید من خودمو کنار میکشم و میرم نیروهای خودمو آماده نبرد با شماها میکنم......

بتسون:ببینم ناکلز یعنی تو میخوای با ما بجنگی؟؟؟؟؟؟؟

ناکلز:من به عنوان یه نگهبان نمیزارم شما با افکار شومتون صلح بین دو طرف از کوه رو به هم بزنید..........

بتسون:خیل خب پس برو...............................

ناکلز رفت که نیروهاشو برای دفاع آماده کنه که متوجه شد یه نفر داره تعقیبش میکنه...............اون کسی نبود جز امی .....
ناکلز در هر قدم به طور ناگهانی برمیگشت تا ببینه کی داره دنبالش میکنه که یه دفعه از پشت یه درخت یه چیز صورتی دید برگشت و دید امی نگران قایم شده................

ناکلز:امی تو تمام وقت داشتی منو دنبال میکردی؟؟؟
امی:توروخدا بیا برگردیم داداشا رو از این نقشه شومشون منصرف کنیم وگرنه یه جنگ بزرگ در میگیره............
ناکلز:امی خیلی دیر شده اونا برای رسیدن به مکعب شیاطین و نابودی اون عمرا اگه از نقششون منصرف بشن...
امی:خب یعنی میگی چیکار کنیم؟
ناکلز:نمیدونم فقط میدونم که به عنوان یه نگهبان مرزی باید برم و نیروهامو آماده برای دفاع از حمله داداشای جنابعالی بکنم.....

امی که با شینیدن این حرف ناکلز پریشون شده بود به خونه رفت..........................


ناکلز هم رفت و سپاه محافظین رو آماده کرد (سپاه کاغذی)
بتسون هم با داداشا رسیدن........................

بتسون:ناکلز مگه تو برادر ما نیستی؟؟؟؟؟؟؟بیا به ما بپیوند و بعد از شکست شیاطین در خوشی و آرامش زندگی کن(با شکست شیاطین دیگه نگهبانی لازم نیست)............
ناکلز:بتسون نمیتونم من باید به عهد خودم وفا کنم و نزارم شماها با فکر های منحرفتون جنگی پر از خون رو به راه بندازید.......

بتسون با شنیدن این حرف و فهمیدن اینکه ناکلز داستان ما قانع بشو نیست دستور حمله داد و پس از کلی خون و خون ریزی بلاخره ناکلز تسلیم داداشا شد .......................

بتسون:ناکلز اصلا دوست نداشتم اینکارو بکنم اما راهی جز این سر راهم نزاشتی..................
ناکلز:بتسون خیلی در حق داداشا نامردی کردی که داری اونارو هم قربانی میکنی...........................

خلاصه داداشا از دو کوه به سرزمین شیاطین حرکت کردند که......................................

قسمت دوم بزودی.............................................
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2014/12/30 11:19 AM، توسط batson.)
2014/12/30 11:11 AM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
ارسال پاسخ 


موضوع‌های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
zخبر جدید دو بازی جدید با Sonic با هدف بازگشت به دوران شکوهمند این سری معرفی شدند! میرانوا 25 6,016 2018/04/03 08:30 PM
آخرین ارسال: ♥animpark princess♥
  ماجراهای سونیک (داستان های نوشته ی خودم) Monkey.D Luffy 9 4,897 2017/02/19 11:05 PM
آخرین ارسال: Margo
  داستان حذف شده ♥animpark princess♥ 2 1,693 2016/12/27 05:04 AM
آخرین ارسال: !Web Prince
zتوجه داستان سونیک در گذشته تاریک (داراک) میرانوا 3 1,516 2016/08/07 07:25 PM
آخرین ارسال: میرانوا
  داستان حذف شده ♥animpark princess♥ 14 4,285 2016/07/20 04:34 AM
آخرین ارسال: میرانوا



کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان