زمان کنونی: 2024/09/21, 09:26 AM درود مهمان گرامی! (ورودثبت نام)


زمان کنونی: 2024/09/21, 09:26 AM



موضوع بسته شده است 
 
امتیاز موضوع:
  • 7 رأی - میانگین امتیازات: 4.29
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

.:Relax:.

نویسنده پیام
tired
Addict



ارسال‌ها: 2,431
تاریخ عضویت: May 2013
ارسال: #4
RE: .:Relax:.
داستان ریلکس ادامه،چون دوستم خوابه ادیت نشده شرمندهتصویر: richedit/smileys/yahoo_Big/400.gifبخونید اشکالاتو هم بگید:/مرسی اهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهبخاطر روی گلتون دو صفحه تایپ کردماااامطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه:
صدای قار قار کلاغ ها در همه جا میپیچد،از دور مستطیلی فلزی رنگ بدون هیچ در یا پنجره ای پدیدار میشود،سورن بازدمش را به ارامی بیرون میدهد.شاید میتوان گفت بخاری که در هوا ایجاد شده مانند علامتی به اسم خطر است،پس از چند دقیقه به ساختمان فلزی رنگ میرسد،کلاغ ها از ترس از روی شاخه های بی روح درختان پر میکشند،سورن دستانش را از جیبش در می اورد و کمی با نفس هایش گرمش میکند،سپس انگشت اشاره اش را خم میکند و ضربه ارامی به سطح فلزی میزند اما صدایی از ان در نمیاید،سورن نیشخندی میزند،نیشخندی شیطانی که تمامی ارام بودن لحاظ قبلش را به زیر سوال میبرد،پس از سکوت عمیقی دست راستش را پر از اتش میکند و محکم بر سطح فلزی میکوبد اما نه صدایی بلند میشود و عکس العملی از فلز!تنها جای مشت سورن و سیاهی هایی روی فلز پدیدار میشود. سورن با عصابنیت لگد محکمی به دیوار فلزی میزند اما بیشتر پای خودش درد میگیرد،اب دهانش را به بیرون پرتاب میکند و با عصباینت:"از خودشون که هیچی بهمون نرسید حداقل ی ساختمون درست میزدن!" حرف سورن تمام نشد که زیر پایش خالی شد و به درون لوله ای افتاد که از زیر زمین پدیدار شده بود،فشار هوا با سرعت تمام اورا به پایین میکشاند انگار که سورن در لوله ی جاروبرقی افتاده باشد.دهنش بخاطر فشار هوا باز مانده بود و اب دهانش به بیرون پرتاب میشد سعی کرد به زور با دستانش خودش را به جایی اویزان کند ولی فشار هوا امانش نمیداد.به دقیقه نکشید که مانند همان اب دهانی که به بیرون پرتاب کرده بود،خود به زمین افتاد!برای چند دقیقه دنیا کاملا برایش سیاه شد...هیچ چیزی جز سطح سرد زمین حس نمیکرد....سطحی فلزی...میتوانست صدای جا به جا شدن استخوان هایش را بشنود...کم کم مفهوم صداها برایش معلوم شد....صدای مردان و زنانی که اسم نگهبان را میخواندن....چشمانش را ارام باز کرد....از ان دنیای تیره فقط متوجه ی چیز بود....اینکه به زودی قرار است به هیراعه ملاقات کند!.
اب یخ بر روی صورتش پاشیده میشود،چشمانش را سریع باز میکند و سرش را به پایین میگیرد و به نفس نفس میفتد. چشمانش درشت شده بود،گیج و منگ حتی نمیدانست در چه جایی قرار دارد. لامپ مهتابی که بالای سرش قرار داشت نورش بسیار کم بود،اما به قدری بود که نشان بدهد سورن به روی صندلی سفیدی بسته شده و یک میز فلزی نقره ای رو به رویش قرار دارد،پس از نگاه کردن اطرافش متوجه هیراعه شد که با عصبانیت به او زل زده. هیراعه پسری 19 ساله اهل خاندان شیزاناکا و رئیس تیمارستان اوت سان!اینکه فردی در 19 سالگی به همچین درجه از ارتش برسد که منطقه ای را کنترل کند به هوش و استعداد زیادی نیاز دارد!هوش و استعدادی که در خواهرشم موجود بود. هیراعه بدون فرصت دادن به سورن:برای چی اینجا اومدی؟
سورن لبخندی زد:هنوزم روی موهات حساسی....؟
هیراعه با تنفر:بهت گفتم....اینجا چه غلطی میکنی....
سورن خندید:بیشتر از 6 ساله که گذشته....ی ذره تغییر نکردی...
هیراعه:ولی احساسا تغییر کرده،تنبدیل دوستی به دشنمی.
سورن:بی خیال....تو خیلی کینه ای....
هیراعه:نینا بفهمه اینجا اومدی فقط حالش بدتر میشه. به احترام اون 4 سال دوستی فقط میتونم برای اولین و اخرین بار از اینجا فراریت بدم.
سورن:من بدون کوتوله جایی نمیرم.
هیراعه عصبانی شد و دستش را محکم روی میزد کوبید:چیشده که فک کردی خواهر من هنوزم برات عین قبله؟!
سورن با بی خیال:چون اون بلایی که تو سرش اوردی در برابر من هیچه. من میخوام جبران کنم هیراعه
هیراعه درحالی که چشمانش درشت شده بود زیر لبمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهگه نمیذارم....
سورن:اینو اون موقع هاهم میگفتی،ولی نتیجش این شد که خواهرت الان حتی از نظر روانی هم حال و روز جالبی نداره.
هیراعه بلند فریاد زد:دهنتو ببند!!
سپس با عصبانیت به سمت در رفت و ان را باز کرد،نور زیادی از سمت در به سمت صورت سورن تابید،چشمانش نمیتواسنت ان همه نور را تحمل کند. هیراعه زیر لب قبل از رفتن:فقط گورتو گم کن.
سورن با دستانش که از پشت بسته شده بود صندلی را اتش زد و از روی ان بلند شد:گفتم که. من بدون کوتوله جایی نمیرم.

پایان صفحه ی دو و سه
2016/12/17 12:48 AM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
موضوع بسته شده است 


پیام‌های داخل این موضوع
.:Relax:. - tired - 2016/12/16, 08:58 PM
RE: .:Relax:. - tired - 2016/12/16, 09:00 PM
RE: .:Relax:. - tired - 2016/12/17, 12:03 AM
RE: .:Relax:. - tired - 2016/12/17 12:48 AM
RE: .:Relax:. - tired - 2016/12/27, 07:31 PM
RE: .:Relax:. - tired - 2016/12/28, 09:14 PM
RE: .:Relax:. - tired - 2016/12/30, 10:02 PM
RE: .:Relax:. - tired - 2017/01/02, 10:39 PM
RE: .:Relax:. - tired - 2017/01/13, 01:48 PM
RE: .:Relax:. - tired - 2017/01/17, 07:35 PM
RE: .:Relax:. - tired - 2017/02/06, 11:46 PM

موضوع‌های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
  wiki relax tired 3 1,001 2017/01/30 09:48 PM
آخرین ارسال: tired



کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 3 مهمان