زمان کنونی: 2024/09/21, 12:59 AM درود مهمان گرامی! (ورودثبت نام)


زمان کنونی: 2024/09/21, 12:59 AM



نظرسنجی: به نظر شما این داستان زیباست
این نظرسنجی بسته شده است.
بله 50.00% 1 50.00%
خیر 50.00% 1 50.00%
در کل 2 رأی 100%
*شما به این گزینه‌ی رأی داده‌اید. [نمایش نتایج]

موضوع بسته شده است 
 
امتیاز موضوع:
  • 5 رأی - میانگین امتیازات: 4.8
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

داستان جدال سه نفره

نویسنده پیام
mj3
رپی پارک



ارسال‌ها: 569
تاریخ عضویت: Jun 2015
ارسال: #2
documents RE: داستان جدال سه نفره
پست اول
زورو
ساعت:3شب

روی سقف یه چایخونه نشسته بودم و مشغول دید زدن شهر شده بودم که دیدم سربازا دارن یه آدم فقیر رو می برن دقت که کردم دیدم همون آدم بیچاره ای هستش که چند وقت پیش به جرم ندادن مالیات می خواستن به زندان بفرستن ولی من نجاتش دادم حتما خودشه از روی سقف پریدم پایین و یکم دویدم بعدش بایه پرش خودم رو به سقف یه خونه ی بزرگ رسوندم و اینبار جلوی پای اونا پریدم سربازا که شوکه شده بودند سریع به خودشون اومدن و می خواستن به من حمله کنن منم که تا حالا حتی یه نفر از هموطنام رو نکشته بودم فوقش با چوب می زدم توی سرشون و بیهوششون می کردم چوبی که همیشه همراهم بود رو در آوردم خوبی این چوب این بود که انداره ی شمشیر هست و همیشه با این می جنگم البته برای احتیاط با خودم یه شمشیر میارم اما تا حالا که ازش استفاده نکردم اولی نیزه دار بود پس باید بهش نزدیک باشم وگرنه احتمال بردم ده درصد می شه سریع یه پام رو روی دیوار گذاشتم وبا استفاده ازش پریدم چوب رو به سرش زدم واونم بیهوش شد دومی اومداونم نیزه داشت دوباره پام رو گذاشتم روی دیوار اونم که فکر کرد می خوام دوباره بپرم نیزش رو به سمت بالا گرفت اما من به پام فشار وارد کردم و به سمت پاش شیرجه زدم ویه ضربه ی محکم به ساق پاش زدم اون بیچاره هم از درد به خودش می پیچید سریع نفر سومی رو هم ناکار کردم واقعا که اینا هم سربازن بیخیال بابا
به اون مرد بیچاره ی فقیر گفتم:فرار کن.
-چشم قربان
-به من نگو قربان
-چشم قرب...بعدش انگار حرف خیلی بدی زده باشه دستش رو گذاشت روی دهنش
منم دیگه بیخیالش شدم و رفتم به سمت خونه البته نه از راه زمینی نه از روی سقف خونه ی مردم میپریدم
توی راه صدای جیغ یه دختری رو شنیدم که می گفت:
ولم کن....... ولم کن
من سریع به سمت صدا دویدم وقتی به مرکز صدا رسیدم دیدم که یه مرد داره اون دختر رو به زور به سمت یه خونه می کشه اول خواستم بی خیالش شم به هر حال اون یکی از اشراف هست اگر جزو اشراف نباشه دختر یه تاجر یا یه آدم پولدار هست چون جنس لباسش ابریشم خالص هست خداروشکرمن روی سقف هستم و اون مرد هنوز من رو ندیده می خواستم بی خیال شم و برم اما یه حسی من رو وادار کرد که چوبم رو در بارم وبه سمت اونا بپرم و با تمام وجودم با اون مرد درگیرشم اون رو که شکست دادم می خواستم برم که دختره صدام کرد
-ببینم اسمت چیه
-به توچه
من نمی خواستم به کسی توهین کنم ولی نمی تونستم اسمم رو بهش بگم به دختره نگاه کردم اصلا ناراحت یا خشمگین نبود پس فهمیده چرا اینقد تند باهاش برخورد کردم
-از مردم شنیدم که لقبم نداری می شه از این به بعد به مردم بگی لقبت ناجی هست
-اصلا حوصله ی حرف زدن نداشتم پس سریع گفتم باشه
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2015/07/16 03:16 PM، توسط mj3.)
2015/07/16 03:13 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
موضوع بسته شده است 


پیام‌های داخل این موضوع
داستان جدال سه نفره - mj3 - 2015/07/15, 05:10 AM
RE: داستان جدال سه نفره - mj3 - 2015/07/16 03:13 PM

موضوع‌های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
documents [داستان] آدمانتِم dot. 4 1,649 2021/05/19 09:32 PM
آخرین ارسال: dot.
  داستان:در مرز مشترک آتیش پاره 7 2,306 2021/04/21 07:06 PM
آخرین ارسال: آتیش پاره
documents (داستان کوتاه) انتظار Ilyaa_JA 0 1,003 2021/04/17 04:29 PM
آخرین ارسال: Ilyaa_JA
One Piece-1 [داستان] جلگه‌ی بایر dot. 1 1,154 2021/03/10 12:12 AM
آخرین ارسال: dot.
  کلکسیون داستان های کوتاه دارسی ال.سی dot. 2 1,191 2021/01/24 11:31 PM
آخرین ارسال: dot.



کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان