زمان کنونی: 2024/11/13, 10:44 AM درود مهمان گرامی! (ورودثبت نام)


زمان کنونی: 2024/11/13, 10:44 AM



نظرسنجی: نظرت راجب داستانم؟!:|
خیلی خوبهههمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
میتونه بهتر باشهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
افتضاحهههمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
[نمایش نتایج]
توضیح: این یک نظرسنجی عمومی‌است. کاربران می‌توانند گزینه‌ی انتخابی شما را مشاهده کنند.
ارسال پاسخ 
 
امتیاز موضوع:
  • 3 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

داستان:در مرز مشترک

نویسنده پیام
آتیش پاره
2DAP



ارسال‌ها: 3,043
تاریخ عضویت: Dec 2020
اعتبار: 258.0
ارسال: #1
داستان:در مرز مشترک
خب.. خب.. این اولین داستان من در تمام عمرمهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه

ژانر: ترسناک، علمی تخیلی، عاشقانه

اینم تاپیک نظرات↓
http://animpark.icu/thread-30937.html
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2021/03/08 08:55 PM، توسط آتیش پاره.)
2021/02/10 11:28 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
آتیش پاره
2DAP



ارسال‌ها: 3,043
تاریخ عضویت: Dec 2020
اعتبار: 258.0
ارسال: #2
RE: داستان:در مرز مشترک
قسمت اول✦✧✦

معلم وارد کلاس شد.
هممون با تعجب به معلم خیره شدن!!(😲) و گفتن اخه ما که این زنگ فارسی نداشتیم!!
منم بهشون گفتم خانم توحیدی برای جشنواره ای که در راهه به کمک خانم هنر نیاز داشتن و به جاش خانم فارسی رو فرستادن سر کلاسمون
خدا به خیر بگذرونه!!🤦‍♀️
میدونید اخه.... خانم ابراهیمی یه معلم بد اخلاق و سختگیر🤦‍♀️همه بچه ها ازش میترسیدن به غیر از نگار! اون تنها کسی بود که خیلی دبیر فارسی رو دوست داشت..مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهنگار شاگرد اول کلاسمونه و البته دوست صمیمی بنده...مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
کلاس تموم شد...
من و نگار تصمیم گرفتیم امروز رو پیاده بریم خونه...
از کنار یه خونه متروکه رد شدیم که یهو نگار وایساد و گفت: حدیث..مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
گفتم ببین اگه فکر کردی من با تو میام تو اون خرابه کور خوندی!!
_مگه چیه!! فقط میریم یه نگاهی میکنیم و بر میگردیممطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
گفتم: تو اصلا چیزی در مورد این خونه شنیدی؟!
_نهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهمگه تو چی شنیدی؟!مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
بچه ها میگن تو این خونه جن ها و یا همچین چیزایی زندگی میکنن...😱
_بابا بیخیال... تو این شایعه هارو باور میکنی!
اینو گفت و دستمو گرفت و رفتیم سمت خونه:/
در رو باز کردیم و اروم وارد خونه شدیم....حیاط پر از درخت های خشکیده بود و با اینکه الان ظهر بود ولی حیاط اونجا تاریک بود... به نگار گفتم بیا برگردیم .. که یهو صدای شکستن شیشه اومد و در بسته شد.... سریع رفتم و دستگیره در رو کشیدم ولی اصلا باز نمیشد...یهو دیدیم که یه سایه ای از پشت سرمون رد شد... نگار سمت راستش یه سنگ پیدا کرد و باهاش دستگیره در رو شکوند و ما یا تمام توانی که داشتیم از اونجا دور شدیم.....
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2021/02/11 12:19 AM، توسط آتیش پاره.)
2021/02/10 11:29 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
آتیش پاره
2DAP



ارسال‌ها: 3,043
تاریخ عضویت: Dec 2020
اعتبار: 258.0
ارسال: #3
RE: داستان:در مرز مشترک
قسمت دوم✧✦✧

زنگ در خونه رو زدن. رفتم دیدم نگاره...مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه درو روش باز نکردم که یهو دیدم اومد داخل😐

چجورییی اومدی تو!!!

نگار: کار بسیار ساده ای بود🙄حالا تو چرا درو روم باز نکردی؟!

هه... توقع داری با اون کارت درو روت باز میکردم😑

نگار: کدوم کار؟!

همین که نزدیک بود مارو تو اون خونه به کشتن بدی😑

نگار: وا.. مگه تقصیر منه که اون خونه جن زده بود! •_•

نه تقصیر تو نیست... تقصیر منه که به حرف تو گوش دادم و اومدم تو اون خرابه:/
نگار: حالا اینا بیخیال... بیا دوباره بریم اونجا ببینیم قضیه از چه قراره

چییی گفتییی!!! وایی یعنیااا همین الان به دیوونگی تو پی بردم🤦‍♀

نگار:ببین رو حرف من حرف نزن:/

واقعا من در برابر مقاومت های این بشر چیکار میتونم کنم!!... باشه پس میام ولی.. 😐باید یه قران هم همرامون ببریم اگه اونجا واقعا جن باشه میتونیم با قران فراریش بدیم...مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
نگار: باشه ترسو هرچی دلت میخاد با خودت بیار...مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
بهش محل نذاشتم و رفتم یه قران کوچیک اوردم و گذاشتم تو جیبم...



دیگه کم کم داشتیم نزدیک اون خرابه میشدیم... اومدیم بریم داهل که دیدیم دستگیره ای که دیروز شکوندیم سر جاشه!!! 😲
دستگیره رو کشیدیم و رفتیم داخل حیاط... مثل دیروز اونجا تاریک و ساکت بود.... اروم اروم رفتیم جلو که رسیدیم به وسط حیاط.... انگار هرچی که میرفتیم جلو تر هوا تاریک تر میشد!! خواستیم بریم جلو تر که دیدم پاهام مث سنگ به زمین چسپیده.... اصلا نمیتونستم حرکت کنم.... یه سایه از کنارمون رد شد.. این یکی حرکتش اروم تر بود ولی خب بازم نمیشد دید که اون سایه مال کیه یا چیه....
یه دفعه یه ادمی جلومون ظاهر شد....یه هاله های سیاهی در اطرافش دیده میشد... به خاطر همین صورتشو نمیتونستم ببینم.... قلبم داشت از جا کنده میشد!! با خودم گفتم فقط کافیه از اینجا بریم بیرون!! جوری نگارو میزنم که دیگه فکر اینجا اومدن به سرش نزنه...!
من هنوز او فکر و رویاهای خودم بودم که اون مرد گفت........
2021/02/11 10:10 AM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
آتیش پاره
2DAP



ارسال‌ها: 3,043
تاریخ عضویت: Dec 2020
اعتبار: 258.0
ارسال: #4
RE: داستان:در مرز مشترک
قسمت سوم✦✧✦


گفت:تو بد دردسری افتادین!
اینو گفت و رفت....

همونجا خشکم زدمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه.....نمیدونم یه دفعه چی شد..... با این حرفش احساس کردم دنیا رو سرم خراب شد!!
من همچنان در عالم خودم بودم که نگار دستشو محکم زد رو شونم و گفت: بیا تا فرصت هست از اینجا بریم...

از اون خرابه دور شدیم و رفتیم خونه نگار....

به نظرت منظورش از اینی که گفت چی بود؟!:/

نگار: نمیدونم

تو چی میدونی!!!

نگار: اممم... من میدونم که دیشب چی خوردم😌😂

برو بابا.. دیوونه😒
میگمااااا!!! مطمئنی اون جن بود؟! 😐

نگار: خب لابد جن بوده دیگهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه

خب نگا من فکر کنم یه چیز دیگه بودمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه

نگار: چی!!!

خب نگا اون هم قد تو بود و صداش.... مثل خودت بود😶

نگار: لابد میخای بگی اون همزاد من بوده😐

اره فکر کنممطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه

نگار: ولی من یه جایی خوندم که همزاد ادم خیلی مهربونه و بعضی وقتا خودشو شکل یه انسان یا یه حیوون میکنه که بهمون کمک کنن:/


ولی منم یه جا شنیدم که اگه همزادا از دستمون عصبانی بشن دیگه هیچوقت ولمون نمیکنن و تا اخر عمر اذیتمون میکنن:/

نگار: اصن از کجا معلوم اون همزاد من یا تو باشه؟! 😐

اهم... اهم.... اسم منو نیار😐اون همزاد تو بود😐صداش... قدش.... وایی کاش صورتشم میدیدیم😕

نگار: ولی من فکر میکنم اون صداش شبیه صدای تو بودمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه

اییینننقدررر چرت و پرت نگووو😑
اینو گفتم و از خونشون زدم بیرون!

دیگه تقریبا هوا داشت تاریک میشد که رسیدم خونه.... درو باز کردم و یهووو جیغغغغغ زدممم.....
2021/02/11 01:24 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
آتیش پاره
2DAP



ارسال‌ها: 3,043
تاریخ عضویت: Dec 2020
اعتبار: 258.0
ارسال: #5
RE: داستان:در مرز مشترک
پ.ن: این یکی احساس میکنم زیاد خوب نشده ولی خب..مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه


قسمت چهارم✦✧✦


جیغغغغغ... اینجا چخبره!!
همه وسایلا به هم ریخته بود سه نفر با شنل هایی سیاه اونجا وایساده بودن!! یکیشون به من اشاره کرد و گفت: احساسش میکنم..... گردنبند دست اونه!!
همشون به من نزدیک شدن و گفتن گردنبند رو پس بده!!

گفتم کدوم گردنبند؟! من واقعا نمیفهمم شما دارین چی میگین!!

رفتن یه گوشه و با هم پچ پچ کردن!! ولی میشد فهمید که دارن چی میگن.... داشتن میگفتن مث اینکه از هیچی خبر نداره.. پس یعنی ما اشتباهی اومدیم اینجا؟!

یکیش گفت نههه مطمئنم گردنبند همینجاست!! حسش میکنم!!

یهو یکیشون به گردنم خیره شد و بلند گفت این خودشه!!! گردنبند تو گردنشه!!!

پرسیدن این گردنبند از کجا اوردی؟!

منم چون ازشون میترسیدم بدون هیچ مقاومتی بهشون گفتم اینو از مادربزرگم به ارث بردم!!

تا اینو گفتم جلوم زانو زدن و عذر خواهی کردن(مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه)

بعد از جاشون بلند شدن و همه وسایلایی که به هم ریخته بودن رو مرتب کردن و گفتن مثل اینکه شما از چیزی خبر ندارید!! بیاید اینجا بشینید تا بهتون توضیح بدم اینجا چخبره!!

مثل منگلا رفتم رو یکی از مبلا نشستم.. منتظر بودم حرف بزنن و بگن این اتفاقا برای چیه!!

شنل هاشونو دراوردن و راحت میشد قیافشونو دید!!
تقریبا بهشون میخورد همسن خودم باشن!!
اومدن جلو و یکی یکی خودشونو معرفی کردن...

من پرهام هستم... 17 سالمه و قدرت درونیم اتشه
.............
من ابتین هستم.... 18 سالمه و قدرت درونیم عقابه و چشمای تیزبینی دارم.
.............
بنده ارسلان هستم و 16 سالمه و قدرت درونیم ساعته!!
با تعجب بهش نگاه کردم😐 و گفتم ساعت!!

گفت بله ساعتمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه.. من میتونم زمان رو برای یک ساعت متوقف کنم!!مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
............
ابتین: خب شما هم خودتونو کامل معرفی کنید.. چون ما سالهای زیادی از شما دور بودیم و زیاد نمیشناسیمتون....

جوری گفت سالهای زیادی انگار قرار بوده از بچهگی باهام باشنمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه


چه دلیلی داره خودمو به شما معرفی کنم؟!مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه

ابتین:شما اول خودتونو معرفی کنید بعد ما همه چیز رو بهتون میگیم.


گفتم: من حدیثم... 16 سالمه و یک انسانممطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه..... خب واقعا تو اون لحضه نمیدنستم چی بگم .... اونا گفتن قدرت درونیشون چیه ولی خب من که قدرت درون نداشتم که بگممطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه

پرهام:مثل اینکه شما از هیچی خبر نداریدمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه........
2021/02/12 07:18 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
آتیش پاره
2DAP



ارسال‌ها: 3,043
تاریخ عضویت: Dec 2020
اعتبار: 258.0
ارسال: #6
RE: داستان:در مرز مشترک
قسمت پنجم✧✦✧

ابتین: خب قضیه از این قراره که همزاد مامانت الان ملکه همزاد هاست ولی مدتیه که با یه نفرین مواجه شده و نمیتونه به کارها رسیدگی کنه و این باعث اختلاف در جامعه همزاد ها میشه و همه در تلاش هستند که ملکه بشن...

حالا سوال اینجاست که اونا چجوری میتونن ملکه بشن!!
همزاد ها با استفاده از گردنبندی که تو داری میتونن ملکه بشن..... ما میخایم همزاد تورو که وارث این مقام هست رو ملکه کنیم..... وقتی اون ملکه بشه دیگه هیچکس نمیتونه اونو از مقامش خلع کنه و اینجوری نظم در جامعه همزاد ها برقرار میشه....


من که از حرفاتون هیچی نفهمیدم😐یعنی من الان باید این گردنبند رو به شما بدم تا همزاد منو ملکه کنین؟!مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه

نه ما نمیتونیم این گردنبند رو به دنیای همزاد ها ببریم ... خودت هم باید باهامون بیای=/

اصن صبر کن ببینم😐شماها کی هستین؟! 😐

پرهام: ما محافظای همزاد مادرت هستیم ولی وقتی همزاد تو ملکه بشه ما محافظای اون میشیم

عجبمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه

راستی!! نمیدونم اینی که میگم ربطی به شماها داشته باشه یا نه ولی... من دیروز با دوستم وارد یه خونه متروکه شدم و اونجا یه ادمی دیدم که بهمون گفت تو بد دردسری افتادین!!!
منظورشون چی بود؟! اصن میدونید اون کی بوده؟!

پرهام: صبر کن ببینم!! تو به اون خونه خرابه ای رفتی که نزدیک مدرستونه!!؟

اره همونجا رفتممطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه

همشون تعجب کرده بودن و چهرشون پر از نگرانی بود.... دوباره ازشون پرسیدم اون کی بود؟!

ارسلان: اون... اون... محافظ یکی از قدرتمند ترین همزاد هاست...معاونش رو فرستاده تا اون گردنبند رو براش پیدا کنه و خودش ملکه بشه.....

ابتین: روزی که به اون خونه خرابه رفتی گردنبند همرات بود؟!

اممم.... یادم نمیاد=/

ارسلان: خوب فکر کن تا یادت بیاد!! البته فکر کنم همرات نبوده چون اگه بود گردنبند رو ازت میگرفت

ابتین: اره فکر کنم همرات نبوده ولی اون دوباره برمیگرده... پس باید با ما بیای تا هرچه سریع تر همزادت رو ملکه کنیم...ولی یه اینجا یه مشکل وجود داره!

چی؟!

بعضی از انسان ها نمیتونن از در ورودی که به دنیای همزاد ها میرسه جون سالم به در ببرن... فقط افراد کمی هستن که میتونن از اونجا رد بشن...

اگه نتونم از اون در رد بشم چی میشه؟!

پرهام: اون موقع دیگه نمیتونیم هیچ کاری انجام بدیم...

اتفاق خاصی که برای من نمیوفته مگه نه؟!

پرهام: ببین فقط سه اتفاق امکان داره بیوفته
1: دیوونه میشی
2: اشتباهی به یه دنیای دیگه فرستاده میشی
3:سالم از اونجا رد میشی و به دنیای همزاد ها میرسی

اوو شتمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه

ابتین: خب دیگه بیابد بریم امتحان کنیم ببینیم تو میتونی از در رد بشی یا نه!

با هم یه حلقه ایجاد کردن و گفتن دستمونو بگیر... بعدش همشون چشماشونو بستن... منم چشمامو بستم و همون لحضه چشمامو باز کردم که دیدم رفتیم تو یه جنگل... اونجا خیلی سرسبز بود... جلومو نگاه کردم... یه پله دیدم... یه پله خراب که هیچ جا وصل نبود...


ابتین: این پل ارتباطی بین دنیای انسان ها و همزاد هاست... البته هر دنیایی پل مخصوص به خودشو داره... مثلا پل دنیای جن ها شکل پله های فانوس دریاییه یا مثلا پل دنیای روح ها اهنی شکله و خیلیا دیگه....

اروم اروم به اون پل نزدیک شدم...پاهامو روی پله اولی گذاشتم... بعد دومی.. سومی... چهارمی.. تقریبا فکر کنم هشت تا پله بود... تا پله هفتمی رفتم...خاستم برم رو هشتمی که یهو ابتین گفت:صبر کن یه چیزی یادم رفت بهت بگم!!!

چی؟!=/


وقتی رفتی روی پله هشتمی بلند بگو "دنیای همزاد ها"
یادت باشه اینو دقیق بگی وگرنه اگه اشتباه بگی به یه جای دیگه میرسی!!

سخنرانیت تموم شد؟!

اره تموم شد... حالا برو...:/


پاهامو گذاشتم روی اخرین پله و بلند گفتم "دنیای همزاد ها" و....
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2021/02/20 08:41 PM، توسط آتیش پاره.)
2021/02/20 08:40 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
آتیش پاره
2DAP



ارسال‌ها: 3,043
تاریخ عضویت: Dec 2020
اعتبار: 258.0
ارسال: #7
RE: داستان:در مرز مشترک
قسمت ششم✧✦✧

نمیدونم چی شد... بعد از چند ثانیه چشمامو باز کردم و دیدم تو یه جنگل سرسبزم...مثل همون جنگلی بود که ازش اومدم به این دنیا...ولی اینجا یکم فرق داشت...خیلی شلوغ بود...هی داخلش رفت و امد میشد...نمیشد قیافه ادماشونو دید چون همشون شنل پوشیده بودن.

بقیه هم پشت سرم اومدن....

ابتین: به دنیای همزاد ها خوشو اومدی(: خوشحالم که تونستی سالم از اون پل رد بشی...مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه واقعا باعث تعجبهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه


چرا ادمای اینجا اینقدر عجیب غریبنمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه

یه دفعه دیدم نگار(!) از پشت سر ابتین اومد اینور و گفت : خب معلومه.... اینا همزادن و نباید قیافشونو به کسی نشون بدن...مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهیعنی اینقدر آی کیوت پایینه؟!مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه

مغزم هنگ کرده بودمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهمیخاستم داد بزنم تو اینجا چیکار میکنی ولی دهنم باز نمیشد....

ایتین گفت:میدونم الان تو این فکری که چرا دوستت اوردم اینجامطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهخب راستش ما گفتیم یه نفر همرات باشه خوبه...مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه

تو به این فکر نکردی که اگه اتفاقی برای نگار میوفتاد من زنده نمیذاشتمت؟!-_-

ابتین:حالا جوری میگه انگار خودش قرار بود از اول سالم برسه اینجامطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهخودتم در خطر بودیا!!مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه

حالا هرچی😒

نگاهمو بردم سمت نگار و بهش گفتم تو چه فکری کردی که اومدی اینجا؟!مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه

نگار:تو چه فکری کردی که بدون اینکه به من بگی اومدی اینجا؟!

من...من...خب من یهویی شد که اومدم اینجا....راستش خودمم درست نمیدونم ولی در کل تو نباید میومد!مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه

نگار:پس وقتی خودتم نمیدونی دکمتو ببند وگرنه خودم زحمتش میکشم 😍♥مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه


منم مث همیشه کم اوردم و پوکر شدممطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه

ارسلان:بس کنید دیگهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهعه!مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه


من و نگار زیپ دهنمونو کشیدیم و ساکت شدیم🤐


پرهام: خب حالا شماها با ارسلان همینجا بمونید تا ما بریم به ملکه بگیم که شما اومدین.....

نگار از ارسلان پرسید چرا ما باید اینجا منتظر بمونیم؟!مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه


ارسلان: شما مگه تو سریالای کره ای ندیدین که همینجوری و بدون هیچ برنامه ریزی نمیشه رفت به قصر ملکه!!؟

نگار: هوم دیدیممطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه

ارسلان: خب اینم مث هموناست😐

نگار: اصن وایسا ببینم... مگه شماها هم فیلم میبینین؟! 😐

ارسلان: ما نصف عمرمونو پیش انسان ها زندگی کردیم....مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه

نگار: برای چی اونجا زندگی میکردین؟!مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه

ارسلان:محض احتیاط😉

دیگه هیچی نگفتیم و همونجا وایسادیم.... کم کم صبرم داشت تموم میشدمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه

گفتم بیاید بریم اینورا یه دوری بزنیم...

ارسلان: شما نباید زیاد خودتونو به ادمای اینجا نشون بدید... میفهن که شما همزاد نیستید بلکه انسانید!

نگار: وای حالا انگار چی میشه ما بریم یه ذره اونور ترمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهتازه مثل خودشون یه شنل هم میپوشیم که نفهمن انسانیم...

ارسلان: نچ نمیشه

نگار: از کی تا حالا صاحب اختیار ما شدیمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه من این چیزا حالیم نمیشه... یا همین الان تو هم با میای که بریم این دور و بر بگردیم یا خودمون میریم:/

ارسلان دیگه چیزی نداشت بگهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه قبول کرد که باهامون بیاد....مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه ولی گفت یه شرطی داره...

گفتم چه شرطی؟!

گفت باید خیلی خیلی زود برگردیم چون اگه ابتین و پرهام بفهمن که رفتیم یه جای دیگه خیلی عصبانی میشن-_-

من و نگار بلند و همزمان گفتیم:چشششمممممم

خب حالا کجا میخاید برید؟!مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه

نگار:ما از کجا بدونیممطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهخودت یه جایی ببرمون دیگه...مثلا یه جای عجیب غریب که تا حالا ندیده باشیممطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه

ارسلان:اینجا جاهای مختلف و باحالی داره ولی خب شماها چون همزاد نیستین نمیتونین اینجور جاها بریدمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه

نگار: خب پس میگی کجا بریم؟!مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه

ارسلان: خب من فقط میتونم شمارو به جنگل پنهان ببرم... چون زیاد کسی اونجارو نمیشناسه برای امنیت شما هم بهتره....

نگار: خب بگو ببینم این جنگل پنهان چه چیزی باحالی داره؟!

ارسلان: وقتی رفتیم خودت میفهمی!مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه

بعد با دستش یه بشکن زد و چند تا شنل اورد...من و نگار شنل هارو پوشیدیم .....
شبیه جاسوسا شده بودیم😎😂خیلی خفن بود😄😎

من و نگار داشتیم با شنل هامون وَر میرفتیم که ارسلان گفت: بالاخره میاید بریم یا میخاید همینجا با این شنلا وَر برید تا ابتین و پرهام بیان؟!

نگار: اره اره بریممم


بعدش ارسلان گفت دو تا از انگشتتونو بزارید روی پیشونیتون و خیلی اروم بگید "جنگل پنهان"

من و نگار همین کارو انجام دادیم و......
2021/03/01 07:08 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
آتیش پاره
2DAP



ارسال‌ها: 3,043
تاریخ عضویت: Dec 2020
اعتبار: 258.0
ارسال: #8
RE: داستان:در مرز مشترک
قسمت هفتم✦✧✦

و بعد از چند ثانیه چشمامو باز کردم و دیدم وارد یه جنگل خیلی قشنگ و سرسبز شدم ولی یهو دلم گرفت

یه حس خیلی عجیب داشتم، نمیدونم، یه چیزی مثل ترس یا وحشت

صدای نگار توجهم رو به خودش جلب کرد که میگفت اینجا چیز خاصی نداره! من اگه میخواستم چند تا درخت و گل ببینم خب تو همون دنیای خودم میموندممطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه الکی وقتمونو تلف کردیم


ارسلان: اولا شما فقط میتونستین به اینجا بیاین دوما یکم صبر کن تا بریم جلوتر بعد حرف بزن

تا نگار اومد جوابشو بده بلند داد زدم و گفتم بس کنید دیگه اه!مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
دیگه هیشکی حرف نزد...

دوباره اون حس عجیب اومد سراغم که ارسلان گفت دنبالم بیاید


یکم که رفتیم جلو که یهو هوا تاریک شد
اصلا نمیشد جایی رو دید
ارسلان گفت دست همو بگیرین که یهو صدای جیغ نگار اومد

تا خواستم دنبال صدا بگردم یکی دستمو از پشت سر گرفت و...
.
.
.

چشمامو اروم باز کردم ، سرم خیلی درد میکرد

یه صدای ارومی به گوش میرسید که میگفت: تو دیگه مال منی
بعد از شنیدن این صدا نفس کشیدن برام سخت شد


یه نفر اومد جلوم... درست نمیتونستم ببینمش ولی خب مهم نبود

بلند گفتم چرا منو اوردی اینجا؟؟نگار و ارسلان کجان؟؟ تا خواستم حرفمو ادامه بدم با صدایی اروم گفت بالاخره میفهمی


چی از جونم میخوای؟؟

_چیزی از جونت نمیخوام، من فقط قلبتو میخوام

چرا پرت و پلا میگی؟ درست حرف بزن ببینم چی میگی

_مثل اینکه اونا هیچی به تو نگفتن، پس مجبورم خودم همه چیو بهت بگم
داستان از این قراره که. . .
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2021/04/22 12:56 AM، توسط آتیش پاره.)
2021/04/21 07:06 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
ارسال پاسخ 


موضوع‌های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
  یه خاطره خیالی مشترک با شخصیت انیمه ای مورد علاقتون shizuko yagami 3 1,220 2016/06/08 01:45 AM
آخرین ارسال: shizuko yagami



کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان