زمان کنونی: 2024/09/21, 07:58 AM درود مهمان گرامی! (ورودثبت نام)


زمان کنونی: 2024/09/21, 07:58 AM



نظرسنجی: نظرتون در باره قسمت دوم
این نظرسنجی بسته شده است.
عالی! 92.86% 13 92.86%
خوب 7.14% 1 7.14%
بد نیست 0% 0 0%
افتضاح! 0% 0 0%
در کل 14 رأی 100%
*شما به این گزینه‌ی رأی داده‌اید. [نمایش نتایج]

موضوع بسته شده است 
 
امتیاز موضوع:
  • 11 رأی - میانگین امتیازات: 4.82
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

قسمت دوم: رقص مرگ

نویسنده پیام
!Melody
Phantom



ارسال‌ها: 2,944
تاریخ عضویت: Jul 2014
ارسال: #7
RE: قسمت دوم: رقص مرگ
فصل پنجم:
دهکده ساکت و آرام است، هیچ نشانه ای از وجود انسان ها در آن نیست....
همه ی دهکده پر از عروسک است! چند کودک عروسکی، با هم فوتبال بازی میکنند.پیرزنی عروسکی، روی صندلی نشسته و بافتنی میبافد!
به اطراف نگاه میکنم: تـ... ترسناکه...!
دخترک میخندد: واقعا؟؟! خوب، به نظر من زندگی تو اینجا برای یه بچه عالی میشد.
با تعجب به او نگاه میکنم.
_ منظورم اینه که، ببین، همه جا پر از عروسکه، برای یه بچه عالی میشد.
سرش را پایین می اندازد: یا برای کسایی که هیچ کس یا هیچ جایی برای رفتن ندارن....
حرف هایش ناراحت کننده است: شماها این دورو بر زندگی میکنین؟
صدایش آرام تر میشود: ماهم یکی از اوناییم، کسایی که هیچ کس و هیچ جایی برای رفتن ندارن.... ما... چند ساله که اینجوری زندگی میکنیم...!
من و خواهرم، با پدر بزرگ و مادر بزرگمون. یه مدتیه که اینجا ساکن شدیم.
سعی میکنم موضوع را عوض کنم: خیلی عالی میشد اگه این عروسکا حرکت میکردن نه؟
مثل اینکه اوهم خوشحال میشود: آره، نینا هم همیشه اینو میگه، اونوقت اینجا یه روستای واقعی میشه!
به طرفمان بر میگردد: وقتی رسیدیم خونه براتون داستان اینجا رو توضیح میدم. اوه، راستی من می-رین* هستم.
به خودم، تریسی و هانتر اشاره کردم: ترسا، تریسی و برادرم هانتر.
_ شما دوتا خواهرین؟
به یکدیگر نگاه میکنیم: نه دقیقا...
_اینجا خیلی جالبه!
_ آره.
سر راه کلی عروسک دیگر دیدیم که به طرز ماهرانه ای چیده شده بودند، حتی یک خانه ی بزرگ هم بود که اطرافش پر از سربازهای عروسکی بود. مثل اینکه از خانه محافظت میکردند...!
می-رین در را به آرامی باز میکند: مامان بزرگ... ما اومدیم.
پیرزنی با موهای حنایی و چشمان طلایی لبخندی میزند: خوش اومدی عزیزم.
وقتی مارا میبیند کمی مکث میکند: می-رین اینا کین؟
_ مامان بزرگ، کنار دهکده یه هواپیما سقوط کرده و انگار فقط اینا تونستن زنده بمونن. یکیشونم حالش خیلی بده!
وقتی تریسی هانتر را داخل خانه می آورد پیرزن به تندی بلند میشود و کنارش می رود: خدای من، سرش آسیب دیده. بیارش تو... بیارش تو....
نیم ساعتی میشود که به زخم هایمان می رسند. هانتر در اتاقی خوابیده و من و تریسی و می-رین به اتاق بالای خانه می رویم.
می-رین در را باز میکند: نینا، من اومدم.
دخترکی با موهای نیلی، که روی ویلچیر جلوی پنجره نشسته، با چهره ای خوشحال بر میگردد: می-رین...
پشت سر می-رین ما هم وارد اتاق می شویم. نینا با دیدن ما لحظه ای تعجب میکند _ با اینکه می-رین قبلا به او گفته بود با خود مهمان دارد!

نینا لبخندی میزند: خوش اومدین.
روی تخت مینشینیم. می-رین نینا را جلوی تخت می آورد. به پاهای بی حسش خیره می شوم که او را محکوم یک صندلی چرخدار کرده اند.
با دستش چند ضربه به پاهایش می زند: این زخمیه که از همون روز به جا مونده.
اتفاقات همیشه می افتند و حال، اتفاقی برای نینا افتاده.... ولی به چه قیمتی؟!!
_ چرا اینجوری شدی؟
_ ترسا این چه سوالیه؟!
نینا لب پایینیش را گاز میزند، مثل اینکه نباید این سوال را میپرسیدم!
_ جاه طلبی، قدرت، پول و مقام.....پدرم....
می-رین کنار نینا ایستاده: پدرم تسوکیشیما، صاحب یه شرکت بازرگانی بود. اونم مثل همه ی آدما دوستا و دشمنای خودشو داشت. وای اون... خیلی جاه طلب بود... خیلی خطر میکرد و آخرش اینجوری تموم شد. کسی که باهاش یه معماله ی بزرگ بسته بود کلاه بردار ازآب در اومد و ورشکست شد. موندیم زیر بار بدهی، بالاخره تصمیم فرار گرفتیم ولی..... اونا ولمون کردن و رفتن اون دنیا.... من موندم و خواهرم....با پاهای بی حسش و مادر بزرگ و پدربزرگ پیرم.... حالا آواره شدیم، یه مدتیه اینجا زندگی میکنیم.
دستش را روی شانه ی نینا میگذارد: ولی ما ادامه میدیم.... کم نمیاریم، با اینکه مامان و بابا دیگه اینجا نیستن ما بازم از پس زندگی بر میایم.
_ درسته....
نینا آرام حرف میزند: درسته که اونا دیگه اینجا نیستن ولی....
دو نفر از آنها بالای سر نینا ظاهر می شود. نینا سرش را بلند میکند و با چشمان ارغوانی اش به ما نگاه میکند: من هنوزم حس میکنم اونا پیشمونن!
چشم هایش برق میزنند... برقی که تا به حال هیچ جایی ندیده ام....
قلبم دوباره میتپد، دوباره همان درد به سراغم می آید!
_ کریس چی شده؟
_ چیز خاصی نیست، باید استراحت کنم همین.
_ نینا، بیا بریم بیرون. تریسی- سان، وقتی شام آماده شد صداتون میکنم، استراحت کنین.
تریس بلند میشود: چه سرنوشت عجیبی....
مرا روی تخت میخواباند: استراحت کن، منم یه نگاهی به بیرون میندازم.
و از اتاق خارج میشود....
_ ترسا، اون دختر.....
_ آره...!
موقع شام، مادر بزرگ می-رین و نینا _ خانم میساکی_ داستان دهکده را برایمان تعریف میکند:
سال ها پیش، زنی به نام آیامو سوکیمی، بعد از سال ها دوری از دهکده ی مادری اش، ناگارو، به آنجا باز میگردد. با دیدن زادگاهش در وضع و اوضاعی خراب، طوری که هیچ انسانی در آن زندگی نمیکرد، تصمیم میگیرد آن را بازسازی کند. او ده سال تلاش میکند و دهکده را از نو میسازد و آن را با عروسک ها پر میکند.... و حالا ناگارو، به دهکده ی عروسکی معروف است.
داستان جالبی است، ولی دیدن عروسک هایی بی حرکت و بی جانی در گوشه کناره ی دهکده پراکنده شده اند، کمی غم انگیز....... ترسناک است!
تق...تق...تق
در را به آرامی باز میکنم. نینا از پنجره به دهکده نگاه می کند. کنارش می روم: اینجا چیزی برای دیدن نداره نه؟
نفس عمیقی میکشد: دیر وقته ولی من، خوابم نمیبره. همه خوابن ولی من هر شب بیرونو نگاه میکنم و سغی میکنم عروسکا رو تصور کنم که چطور باهم میرقصن.
رقصیدن عروسک ها...؟!
_ فکر خوبیه!
لبخندی میزنم: نینا، اگه عروسکا برات برقصن، چه حسی میکنی؟
_ عالی میشد، کاش... کاش میشد....
اما حرفش را ادامه نمیدهد، او به دهکده ای خیره شده که عروسک هایش دیگر بی جان نیستند. آنها عروسک هارا کنترل میکنند و با آنها میرقصند. نینا خیلی وقت است که رقص آنها را تماشا میکند. لحظه ای به فکر فرو میرود و سپس لبخندی میزند: ترسا- سان....
رو به من میکند: بزار.... کمی بیشتر برام برقصن.... بهشون بگو بیشتر برام برقصوننشون.... این خیلی زیباست....!
چشم هایش برق میزندد، آنها برق خاصی دارند.....
برقی که تا به حال ندیده ام....!
چیزی که مرا..... میترساند...!

ادامه دارد......
-------------------------------------------------------------------------
*mei-rin
ناگارو واقعا یه دهکده عروسکی هست و داستانش واقعیه میتونید تو نت هم دنبالش بگردید و اطلاعات بیشتری به دست بیارید.
راستی لطفا یه نظری پیشنهادی انتقادی چیزی بکنین من دارم نا امید میشم آخه!مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2015/05/08 10:15 AM، توسط !Melody.)
2015/05/02 07:40 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
موضوع بسته شده است 


پیام‌های داخل این موضوع
قسمت دوم: رقص مرگ - !Melody - 2015/02/12, 10:37 AM
RE: قسمت دوم: رقص مرگ - !Melody - 2015/05/02 07:40 PM

موضوع‌های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
zجدید داستان:دوران تبعید-فصل دوم:سیا...بیدار شو! Бѳнёѫїап 2 1,451 2018/09/18 03:17 PM
آخرین ارسال: Бѳнёѫїап
Animation1 داستانِ«عشق روباه» فصل دوم Sachico.aps 17 2,696 2017/08/02 01:59 PM
آخرین ارسال: Sachico.aps
One Piece-5 تک قسمتی "مرگ" kocholo1 3 1,067 2017/03/11 01:07 AM
آخرین ارسال: kocholo1
Naruto1 *مرگ مرموز* Rin.kagamine.len.kagamine.1 3 977 2016/08/09 01:20 PM
آخرین ارسال: Rin.kagamine.len.kagamine.1
  داستان«مستند تپل ها».قسمت جدید اضافه شد! Merliya 29 3,461 2016/08/06 10:13 AM
آخرین ارسال: Sherlock Holmes



کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان