زمان کنونی: 2024/05/01, 10:27 PM درود مهمان گرامی! (ورودثبت نام)


زمان کنونی: 2024/05/01, 10:27 PM



نظرسنجی: نظرتون درباره *مرگ مرموز* چیه?
این نظرسنجی بسته شده است.
عالیه 75.00% 3 75.00%
خوبه 0% 0 0%
بد نیست 0% 0 0%
متوسط 25.00% 1 25.00%
بد 0% 0 0%
افتضاحه 0% 0 0%
اصن نمیشه خوندش 0% 0 0%
در کل 4 رأی 100%
*شما به این گزینه‌ی رأی داده‌اید. [نمایش نتایج]

موضوع بسته شده است 
 
امتیاز موضوع:
  • 4 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

*مرگ مرموز*

نویسنده پیام
Rin.kagamine.len.kagamine.1
کاربر معمولی

*


ارسال‌ها: 65
تاریخ عضویت: Jul 2016
اعتبار: 52.0
ارسال: #1
Naruto1 *مرگ مرموز*
سلام دوستان پارک انیمه ای...
میخوام داستان مرگ مرموز رو براتون بذارم...(فردا صبح)
فکر کنم حدودا 5 یا 10 قسمت بشه...
ارسال فراموش نشه...
داستان فردا (مرگ مرموز) در همین تایپیک قرار داده میشه
امیدوارم خوشتون بیادمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2016/08/08 04:33 PM، توسط Rin.kagamine.len.kagamine.1.)
2016/08/07 11:59 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
Rin.kagamine.len.kagamine.1
کاربر معمولی

*


ارسال‌ها: 65
تاریخ عضویت: Jul 2016
اعتبار: 52.0
ارسال: #2
Naruto1 RE: *مرگ مرموز*(بیوگرافی شخصیت ها)
ویییی خدا نمیتونم تا فردا بصبرمممم
خب بیوگرافی شخصیت های داستانمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
شیساچی(شخصیت اصلی):شیساچی یاعورانا.رنگ مو:مشکی.رنگ چشم:قهوه ای روشن.چ جور آدمیه?:ی پسر احمق کله شقه...در بیشتر مواقع نسبت به بیشتر اتفاقات بی تفاوته...تنها کاری که توش وارده و خوب انجامش میده ضایع کردن ملت بدبخته.

تاسامه:تاسامه شیرو.رنگ مو:سبز لجنی.رنگ چشم:آبی کمرنگ.چه جور آدمیه?:دوست صمیمی شیساچیه و در بیشتر مواقع عصبیه و داد میزنه(از دست شیساچی)در همه کار از جمله بدبخت کردن مردم وارده

ناتسو:ناتسو شیرو.برادر تاسامه(تاسامه 2 سال از ناتسو بزرگ تره).رنگ مو:قهوه ای سوخته.رنگ چشم:قهوه ای کمرنگ.چه جور آدمیه?:شخصیت رو راست و جدی داستان...در یه سری مواقع با تاسامه شیطونی میکن...بیشتر اوقاتشو با تاسامه میگذرونه...تنها کاری که توش وارده مردم آزاریه

جیارا:جیارا نیتسوا.رنگ مو:زرد.رنگ چشم:آبی اسمانی.چ جور آدمیه?:شخصیت آروم و خجالتی داره ولی وقتی شیساچی سربه سرش میذاره خیلی عصبی میشه.تنها کاری که توش وارده کل کل کردن با شیساچیه

هاکوشی:هاکوشی هاتسویا.رنگ مو:خاکستری.رنگ چشم:خاکستری.چه جور آدمیه?:وقتی با ناتسو جفت بشه نمیشه کنترلش کرد...آروم و ریلکس.تنها کاری که خوب بلده انجام بده لاس زدن با دختراس

لرس:لرس جمیکا.رنگ مو:قرمز کمرنگ.رنگ چشم:مشکی.چ جور آدمیه?:وحشی ترین آدم دنیاست...ینی فقط له کردن میخواد.زور و قدرت زیادی داره...تنها کاری که توش وارده جنگ و دعواست.

پایان بیوگرافیای شخصیت های داستان.مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
تمام نام ها و بیوگرافی شخصیت ها با استفاده از تخیل خودم ساخته شدن...پس خواهشا کپی اسما و داستانا ممنوع مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
2016/08/08 01:30 AM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
Rin.kagamine.len.kagamine.1
کاربر معمولی

*


ارسال‌ها: 65
تاریخ عضویت: Jul 2016
اعتبار: 52.0
ارسال: #3
Naruto1 RE: *مرگ مرموز*
*مرگ مرموز*قسمت اول*



با صدای زنگ گوش خراش ساعتم از خواب بیدار شدم،روی تخت نشستم و یه خمیازه ی طولانی کشیدم.
اه ... بازم یه روز کسل کننده ی دیگه تو مدرسه ی شبانه روزی شروع شد .
از روی تخت بلند شدم،داشتم از بین تختا رد میشدم که یهو یه بالشت محکم خورد تو سرم و یه صدا گفت:شیساجی صد بار بهت گفتم صدای زنگ اون ساعت چیز به چیز شدتو خفه کن بعد برو ...
بالشتو محکم گرفتم تو دستم.
بله صدا صدای تاسامه بود.
یهو بالشت تو دستمو پرت کردم سمتش ... چون لبه ی تخت بالایی خوابیده بود محکم پرت شد پایین و دادش در اومد.
تاسامه:شیساجیییی مگه دستم بهت نرسه ... زندت نمیذارم.
من:وااای خیالاتیم که شدی،تو اگه تونسته بودی منو بگیری که الان به جای من قهرمان المپیک دومیدانی میشدی.
اروم از سر جاش بلند شد و سرشو ماساژ داد.
یهو از اونور صدای ناتسو بلند شد:ای بابا ...باز این خروس جنگیای احمق بیدار شدن ما رو هم بیخواب کردن.بگیرین بخوابین تا خودم برای همیشه نخوابوندمتون ..
من:جماعت احمق پاشین باید بریم سر کلاس،دیر شده الان معلما میان بدبختمون میکنن.
از اونور هاکوشی داد زد:اهههههه ساکت شو شیساجیییی.
بعد هم یه دمپایی محکم خورد تو فرق سرم.
من:به جهنم ... انقدر بخوابین که تار عنکبوت ببندین.
رفتم سمت دستشویی،دست و صورتمو شستم و مسواک زدم. به آینه که نگاه کردم وحشت زده شدم ... یعنی همیشه قیافم اینجوریه ؟؟؟ دیروز یه خورده بهتر بود... ولش کن خودش درست میشه ...
درو باز کردم بیام بیرون که یهو دهنم یک متر کامل باز شد.
تمام بچه ها دست به سینه تو صف مرتب و منظم،منتظر بودن من از دستشویی بیام بیرون.ترجیح دادم صحنه رو ترک کنم و لباسامو بپوشم و زود تر از بقیه تو کلاس حاضر بشم.
بعد از بستن کیفم و پوشیدن لباسام ، با تمام سرعت دویدم و مثل وحشی ها در کلاسو با لگد باز کردم.(چون میدونستم کسی تو کلاس نیست... عادتمه)
یهو دیدم جیارا از خوابگاه دخترونه نشسته رو صندلیش و مثله همیشه داره کتابارو قورت میده.
بی تفاوت از کنارش رد شدم،نشستم رو صندلیم و کتابامو باز کردم و با نگاه خواب آلود شروع کردم به خوندن درسای جدید.
جیارا:عادت داری مثل ابله ها وارد کلاس بشی... نه؟؟
من:اره،عادت دارم... مثل تو لوس و مامانی نیستم که وقتی مثل همیشه به غیر از چند باری دیر میرسه سر کلاس وقتی وارد میشه صد تا رنگ عوض کنه...
جیارا که کتابشو از عصبانیت پاره کرده بود، کوبید رو میز و اومد سمت میز من.
با داد گفت:منو مسخره میکنی شیساجییی?! الان نشونت میدم...
من:تو خودت مسخره بودی باکا.
جیارا یقمو محکم گرفت و
گفت:وقتی خودم شخصا ترتیبتو دادم میفهمی...
من با نگاه بی تفاوت
گفتم:تو که دختری من پسرم یه نگاه به ماجرا بنداز بعد دهنتو باز کن خانم مسخره?
دستش شل شد و کامل قرمز شد.دیگه هیچ حرفی نزد و نشست پشت میزش.
یهو بچه ها مث مور و ملخ ریختن تو کلاس و پشت سرشونم استاد اومد تو.
هاکوشی نشست کنار من رو صندلیش و گفت:ههه.جیارا رو چیکار کردی شیطون?داره رنگ عوض میکنه.
من:من کاریش نکردم تقصیر خودش بود.
شروع کردم به گوش دادن درس کسل کننده ی ریاضی.
استاد:شیساجی یاعورانا بیا پای تخته این مساله رو حل کن.
از رو صندلی بلند شدم و داشتم میرفتم سمت تخته که یهو تاسامه لا پایی دادو با مغز رفتم تو تخته.
با داد گفتم:تاسامه ی گاو میریم خوابگاه دیگه ... حسابتو میرسم.
بی تفاوت به نگاه های عصبانی و در عین حال متعجب استاد، تخته پاک کنو پرت کردم تو صورتش.
استاد:خیل خوب شیساجی بسته ... زود باش مساله رو حل کن.
ماژیکو از استاد گرفتم و در عرض سی ثانیه حلش کردم.بعد تموم شدن کارم پرت کردم سمت تاسامه و خیلی ریلکس نشستم پشت میزم.
یه ساعتی میگذشت سر کلاس بودیم که ترجیح دادم اون یه ساعت بعدی رو بخوابم .
سرمو گذاشتم رو میز و خیلی سریع خوابم برد.
یهو یه چیز محکم خورد تو سرم و ی صدایی داد زد شیساجیییییی پاشو تنبل.
سر کلاس میخوابی؟؟؟حسابتو میرسم....
شیساجی یاعورانا.... فقط 4 ماه از سال تحصیلی باقی مونده و تو نمره ی انضباتت صفره.
اگه تلاشتو بیشتر نکنی مردود میشی.
بی توجه به استاد پاهامو گذاشتم رو میز،صندلیمو کج کردم و شروع کردن به چرت زدن.
استاد:حالا هم از کلاس برو بیرون.تا زنگ اخر همونجا میمونی.راستی یه پا بالا ، جفت دستاتم بالا ، دو تا کتاب هم رو سرت.
زود باش...
پوووف نذاشتن یه چرت بزنیما.
وسایلمو جمع کردم و از کلاس بیرون اومدم.
بی توجه به تنبیهی که استاد گفته بود،به سمت خوابگاه راه افتادم.
وقتی رسیدم لباسامو عوض کردم و خودمو پرت کردم رو تختم.
اخیشششش...خوابگاه چه ساکته ها ... جون میده برا خواب.با همین فکر و خیالا خوابم برد.
یک ساعت بعد
یهو حس کردم صورتم داره خیس میشه.
آروم چشامو باز کردم و دیدم تاسامه و ناتسو با لبخند شیطانی دارن پارچ آبو رو سرم خالی میکنن...
یهویی پا شدم و دوتا مشت محکم نثارشون کردم و دوباره خوابیدم.
تاسامه و ناتسو جفتشون دستشونو گذاشته بودن رو شکمشون و از درد ناله میکردن.
پتو رو کشیدم رو سرم.
ناتسو با صدایی خنده دار گفت:بیخیالش تاسامه مثله اینکه نمیخواد بدونه جیارا چی شده.
من مثل جت که چه عرض کنم مثل جن زده ها از جام پریدم.
من:جیارا چی شده?
ناتسو:امروز من و تاسامه و جیارا و رلس و هاکوشی رفتیم خارج از محوطه ی خوابگاه و مدرسه...یه غار بزرگ پیدا کردیم که از توش صدای گریه یه بچه میومد.
جیارا که وقتی صدای بچه شنید ، میزنه به سرش و میره تو غار ... یک ساعت گذشت ولی هیچ خبری ازش نشد.بعد رلس و هاکوشی رفتن.از اونام خبری نشد.
به مدیر مدرسه گفتیم اونم یکی از سربازارو فرستاد ولی اونم هنوز برنگشته...
داشتم فکر میکردم چی شده و باید چیکار کنیم که یهو یه فکری به سرم زد.
من:برین اونجا ایندفه منم باهاتون میام
ناتسو:ولی اونجا غار اشباحه.
من:گفتم منو ببرین اونجا.
شمشیرامونو برداشتیم و لباسامونو پوشیدیم و راه افتادیم.
بعد 15 دقیقه دویدن بلاخره به ورودی غار رسیدیم.
ناتسو:صبر کنین اول من برم ببینم چه خبره
من:نه ناتسو صبر کن باید با هم بریم خیلی خطرناکه
ناتسو:خفه شو شیساجی،خودم میرم اون تو.
اینو گفت و دوید تو غار... بعد پنج دقیقه صدای دادش بلند شد.
تاسامه که خیلی نگران بود بی توجه به اینکه تو غار چه خبره و بی توجه به من رفت تو غار.بعد دو دقیقه صدای داد اونم بلند شد.دیگه نوبت من بود...
دویدم تو غار.
پر اسکلت و استخونای جونورای جور واجور بود.
یه دسته خفاش خون خوار به سمتم حمله ور شدن.خودمو انداختم رو زمین که باعث شد همشون از بالای سرم رد بشن.
یهو یه تبر بزرگ از تو دیوار ازاد شد و اومد سمت من،رو زمین قل خوردم و سریع بلند شدم و با سرعت دویدم.
با کمال ناباوری دیدم جیارا و ناتسو و هاکوشی و رلس و تاسامه و سرباز خانم مدیر غرق خون رو زمین افتادن.
دویدم سمتشون.
هیچکدومشون نفس نمیکشیدن و نبضشون نمیزد.
وای خدای من تاسامه...ناتسو.داداشیا...
یهو یه دختر با لباسای خونی و به زنجیر کشیده با یه تبر جلوم ظاهر شد و
گفت:نگران نباش تا چند دقیقه ی دیگه تو رو هم میفرستم پیش اونا.
شمشیرمو کشیدم بیرون و سعی کردم باهاش بجنگم ولی اون شمشیرمو با تبرش به دو نیم کرد.
منو گوشه ی دیوار گیر انداخت و گفت:دار به قیامت احمق.
و تبرش درست رو رگ گردنم فرود اومد.خون همه جا پاشید.
دختره داشت با خنده ی شیطانی منو نگاه میکرد.
کم کم همه چیز از نظرم محو شد و خاموشی همه جارو پر کرد...




ادامه دارد............مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
2016/08/08 01:57 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
Rin.kagamine.len.kagamine.1
کاربر معمولی

*


ارسال‌ها: 65
تاریخ عضویت: Jul 2016
اعتبار: 52.0
ارسال: #4
Naruto1 : *مرگ مرموز*
*مرگ مرموز*قسمت 2*



چشمامو آروم باز کردم.
تو غار غرق خون بودم.اصلا یادم نمیاد چی شد...
با یاد اوری اون صحنه ی وحشتناک بدون توجه به زخمام بلند شدم و به سمت بچه ها دویدم...
دوباره نبضشونو گرفتم ولی بازم هیچکدوم نبض نداشتن.
سرمو گذاشتم رو سر تاسامه،زار زدم و شروع کردم به حرف زدن:
تاسامه،داداشی...چشماتو باز کن تورو خدا.اخه من بدون تو چیکار کنم?(اشک خودمم در اومده مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه )خدایا اخه چرا?چرا باید اینجوری بشه?داداشی ببخشید ببخشید.خواهش میکنم چشماتو باز کن.ببخشید که این همه اذیتت کردم...
ولی فایده نداشت.اون مرده بود.
یهو از رو تاسامه بلند شدم و از غار رفتم بیرون در حالی که گریه میکردم دویدم سمت مدرسه.
با آستینم اشکامو پاک کردم و از در اصلی رفتم تو.
یهو یکی از همکلاسیای جیارا جلوم ظاهر شد.بعد از کلی رنگ عوض کردن
گفت:سلام...ببخشید اقای یاعورانا میخواستم بدونم شما جیارا رو ندیدین?
با شنیدن اسم جیارا بغض گلومو پر کرد.
بدون اینکه حرفی بزنم از کنار دختره رد شدم و رفتم سمت اتاق مدیر.
آروم در زدم.اصلا حالم خوب نبود...تمام صدا ها اکو داشت
خانم مدیر:بیا تو.
صداش تو سرم پخش شد:بیا تو بیا تو
به زور درو باز کردم و رفتم تو اتاق.
خانم مدیر:اتفاقی افتاده یاعورانا?چرا بدنت خونیه?
باز هم صدا تو سرم پخش شد.
خانم مدیر:حالت خوبه پسرم?
من با بدبختی و اروم شروع کردم به حرف زدن:امروز.صبح.جیارا.و.رلس.و.هاکوشی.رفتن. تو.غار.اشباح.
امروز.غروب.هم.من.و.تاسامه.و...
تمام ماجرا رو با بدبختی براش تعریف کردم.
خانم مدیر دستاشو گذاشت روی گیجگاهش و
گفت:وای خدای من...بچه ها...
همه چیزو تار میدیدم.هنوز ازم خون میرفت.
خانم مدیر:خداروشکر تو سالمی.
با بی حالی یه نگاه بهش انداختم
خانم مدیر:شیساچی صدامو میشنوی?
یهو پخش زمین شدم.
خانم مدیر اومد بالا سرم و اسممو صدا زد و همه جا تاریک شد.
صبح فردا
سعی کردم چشمامو باز کنم ولی حال نداشتم حتی نفس بکشم.
یهو دستی صورتم رو نوازش کرد.سریع چشمامو باز کردم.تو اتاق تنها بودم.تنهای تنها.نه خبری از جیغ و داد بچه ها بود نه خبری از پارچ آب یخ.
یک صدا اروم تو مغزم پیچید:من مراقبتم داداشی.
نشستم رو تخت و پتو رو زدم کنار.
یه نگاه به خودم انداختم.لباس خواب تنم بود و گردنم باند پیچی شده بود.
از رو تخت بلند شدم و رفتم تو دستشویی.صورتمو شستم و به خودم یه نگاه انداختم.
زیر چشمام گود و کبود شده بود.موهام ژولیده و نا مرتب بودن و چشمام قرمز شده بودن.
در دستشویی رو باز کردم.دیگه از صف بچه ها که دست به سینه ایستاده بودن خبری نبود.
بغض گلومو گرفت،ولی قورتش دادم و از دستشویی اومدم بیرون.
بی حوصله شروع کردم به پوشیدن لباس های مدرسم.کیفمو بستم،موهامو شونه زدم و به سمت کلاس راه افتادم...
اه خیلی دیر شده بود تقریبا یک ساعت دیر رسیده بودم
یهو خانم مدیر و یکی از شاگردای خوابگاه دخترونه جلوم ظاهر شدن.
خانم مدیر:شیساجی تو حالت خوب نیست.نباید تکون بخوری وگرنه رگ گردنت پاره میشه.
با صدایی که از ته چاه در میومد گفتم:خواهش میکنم خانم اجازه بدین برم سر کلاس.
خانم مدیر:اجازه نمیدم بهت زود برگرد به خوابگاه...
ناچار و نا امید به سمت خوابگاه راه افتادم.

اولین بار بود درو مثل بچه ی آدم با دستگیره باز کردم.
رفتم سمت تختم،لباسامو عوض کردم،همشونو ریختم رو تختم و همونجا گرفتم خوابیدم...اخه کاری نبود که برای انجام دادن داشته باشم.
اه.اگه میخواست اینجوری بشه کاشکی منم با اونا میمردم...
لاقل کنار هم بودم.
یهو دستی دور کمرم حلقه شد و صدایی که شبیه صدای جیارا بود
گفت:این حرفو نزن...ما همیشه کنارتیم.
سریع برگشتم ولی کسی تو اتاق نبود...
یه صدایی که شبیه صدای تاسامه بود
گفت:و همیشه مراقبت هستیم.
و از ادامه ی حرف اون صدای ناتسو
گفت:فعلا نمیتونی مارو ببینی ولی...
رلس ادامه داد:
اگه باورمون داشته باشی حتما میتونی مارو ببینی.
با قیافه ای تعجب کرده و اسکلانه گفتم:
هههه...حتما خیالاتی شدم.
و شروع کردم به شعر خوندن با خودم.
یهو صدای ناتسو با خشونت گفت:
بیخیال بچه ها،بیاید بریم.خوبی به این باکا نیومده...خواستیم از تنهایی و افسردگی درش بیاریم.وقتی فهمیده میتونه با روح ها ارتباط برقرار کنه شعر میخونه...
یهو تاسامه پرید وسط حرف ناتسو و گفت:اوروسایییییی باکا...مگه نگفتم نباید بهش بگیییییی?ابله
من:یعنی میگین من الان باور کنم شماها واقعی هستین? -_-
رلس:میخوای سرتو بکوبم به دیوار باورت بشه بیداری?امتحانش مجانیه هااااا.
ناتسو:ابله تو یه روحی.نمیتونی به اون دست بزنی/:
تاسامه:خب خب...ساکت باشین.میخوام کمکش کنم بتونه ماهارو ببینه.
از ادامه ی حرفش
گفت:شیساجی،سعی کن یکم بخوابی.
بدون اینکه بتونم حتی یک کلمه بگم رو تختم به پهلو دراز کشیدم.
حتی یک دقیقه هم نشد که خوابم برد...

یهو از خواب پریدم و مث جن زده ها رو تختم نشستم.نه میدونم کی خوابم برد،و نه میدونم چرا از خواب پریدم...
یه چیزی تو مشتم احساس کردم.وقتی مشتمو باز کردم برق یه چیزی چشامو کور کرد.
صدایی تو گوشم پیچید:
این انگشتر به تو کمک میکنه تا مارو ببینی و بعد از مدتی به طور طبیعی این خاصیت در تو ظاهر میشه.
چشمامو باز کردم و به دستم نگاه کردم...
یه انگشتر با حرف s وسطش تو انگشت دست راستم خودنمایی میکرد.
از رو تختم بلند شدم.دیگه تقریباً شب شده بود.
ترجیح دادم امشبو برم یکم تو جنگل گردش که یهو انگشترم داغ شد و ناتسو جلوم ظاهر شد و یکی زد زیر گوشم.
ناتسو:اخیش دلم خنک شد.
من اینجوریمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه⊙_⊙)
ناتسو اینجوری:\( ̄<  ̄)>
تاسامه هم کنارش ظاهر شد و منو و در آغوش کشید و
گفت:دلم برات تنگ شده بود داداش کوچولو...
محکم بغلش کردم و اشکام سرازیر شدن.
تاسامه:گریه نکن عزیزم.قول میدم دیگه هیچوقت تنهات نمیذارم.
انگشترم انقدر داغ شده بود که داشت انگشتمو میسوزوند.
یهو تاسامه سرشو برد زیر گردنم و بوسید.
شکه شده بودم که دست تاسامه خورد به انگشترم و سوخت.سریع دستشو عقب کشید.
تاسامه:اونه چان...چرا انگشترت داغ شده?
کار بدی کردی?
من:کار بد?
تاسامه:بله.یادم نبود بگم...هر وقت کار اشتباهی انجام بدی یا راهتو اشتباه بری انگشترت داغ میشه.
اگه داغ شد باید سریع از کاری که درحال انجامشی دست بکشی.
ادامه دارد............
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2016/08/19 02:02 AM، توسط Rin.kagamine.len.kagamine.1.)
2016/08/09 01:20 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
موضوع بسته شده است 


موضوع‌های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
One Piece-5 تک قسمتی "مرگ" kocholo1 3 996 2017/03/11 01:07 AM
آخرین ارسال: kocholo1
  قسمت دوم: رقص مرگ !Melody 7 2,578 2015/07/16 10:33 PM
آخرین ارسال: !Melody
  نفسی به سوی مرگ ...... starred hero 15 5,152 2012/09/14 10:25 PM
آخرین ارسال: farshad



کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان