زمان کنونی: 2024/09/21, 09:56 AM درود مهمان گرامی! (ورودثبت نام)


زمان کنونی: 2024/09/21, 09:56 AM



نظرسنجی: نظرتون در باره قسمت دوم
این نظرسنجی بسته شده است.
عالی! 92.86% 13 92.86%
خوب 7.14% 1 7.14%
بد نیست 0% 0 0%
افتضاح! 0% 0 0%
در کل 14 رأی 100%
*شما به این گزینه‌ی رأی داده‌اید. [نمایش نتایج]

موضوع بسته شده است 
 
امتیاز موضوع:
  • 11 رأی - میانگین امتیازات: 4.82
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

قسمت دوم: رقص مرگ

نویسنده پیام
!Melody
Phantom



ارسال‌ها: 2,944
تاریخ عضویت: Jul 2014
ارسال: #6
RE: قسمت دوم: رقص مرگ
دوستان دقت کنید اون مکالمه هایی که اینجوری نوشته شدن السا هستن.
....................................................
فصل چهارم

لبخندی زیبا از جنس محبت، چشم هایی خسته از دنیای فانی و نگاه هایی پر از درد و رنج اما، عاری از نا رضایتی. چه انعکاس زیبایی!
ساعت هاست که جلوی آیینه نشسته ام و با انعکاس خود، خواهر دوقلویم، سخن میگویم. برایم از آنها میگوید و از روزهایی که با آنها بود.
امروز قرار است راه بیفتیم. هانتر همه چیز را آماده کرده تا به ژاپن برویم. آنجا باید پیزی که دنبالش هستیم را بیابیم. از آنجایی که من و السا یک تن داریم فقط یک نفرمان می تواند جسم را اداره کند و دیگری روح را در دست دارد، و از آنجایی که این جسم من است; فعلا کنترل آن نیز در دست من است.
میتوانم صدای السا را بشنوم که با من سخن میگوید و حتی گاهی میتوانیم جای یکدیگر را عوض کنیم _ هرچند هنوز موفق به اینکار نشده ایم....
تریسی موهایم را در دستانش گرفته و آنها را یکطرفه میبافد. اینطوری حتی اگر باد هم به موهایم بخورد، از روی چشمم کنار نخواهند رفت. هردویمان سکوت کرده ایم، تریسی لبخندی تلخ میزند: خوبه که مامان بهم یاد داده چجوری این مدلی مو ببافم....
نگاه هایش، پر از غم و اندوه است. او به خاطر من، از همه چیزش گذشت، این کار آسان نیست....
***
در فرودگاه با مشکلی مواجه نشدیم و حالا در هواپیما به سوی ژاپن درحال حرکت هستیم. من و تریسی کنار هم هستیم، هانتر پشت سرمان نشسته. هانتر دوکتاب به ما میدهد: بیایین اینارو بخونین کمی ژاپنی یاد بگیرین، حد اقل یه کمی بتونین حرف بزنین.
هردومان کتاب هارا باز میکنیم و بعد از چند دقیقه شروع میکنیم به صحبت کردن به زبان ژپانی!
هانتر از تعجب شاخ در آورده: ها؟! شماها بلد بودین؟!
_ نه الان یاد گرفتیم.
تریسی کتاب را میبندد: مثل اینکه یکی از قدرتامون یادگیری سریعه.
_ این عادلانه نیست! من اونهمه سال تمرین کردم شماها تو چند دقیقه یاد گرفتین! مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
هردومان میخندیم و سپس خدمه غذاها را می آورد.....
چند ساعتی می شود که در راه هستیم، تریسی به خواب رفته، همه جا آرام و ساکت است; ناگهان..... تریسی با ترس و وحشت چشمانش را باز میکند: کریس... قراره اتفاق بدی.....
ولی نتوانست حرفش را ادامه دهد; زیرا در همان لحظه هواپیما شدیدا تکان خورد. مثل اینکه مشکلی در یکی از موتور ها رخ داده. همه هل شده اند، هرکسی به سویی میدود و فریاد میزند. بچه ها گریه میکنند و هواپیما با سرعتی غیر قابل کنترل به طرف زمین سقوط می کند. تریسی دستم را محکم میگیرد: کریس باید یه کاری کنیم!
_ منظورت چیه چطوری؟
_ ازشون کمک بخوا...!
آری، آنها نزدیک هستند، ولی باید چه کار کنم؟ چشمانم را می بندم: السا، حالا وقتشه.
_ مطمئنی؟!
_ نمیتونیم وقتو تلف کنیم!
_ باشه...!
وقتی چشمانم را باز میکنم، من، فقط نظاره گر آنچه هستم که رخ میدهد ; زیرا من، جایم را به السا داده ام. او آنها را میخواند تا به ما کمک کنند..... اما دیگر خیلی دیر است!
هواپیما خیلی وقت است که سقوط کرده...!
به سختی سرم را بلند میکنم. صدای جلز ولز آتش و صدایه گریه.... ولی آتش، به ما نزدیک نمیشود! مثل اینکه آنها اطرافمان را احاطه مرده اند و از ما در برابر آتش محافظت میکنند.
تریسی هم بلند میشود و نگاهی به اطراف می اندازد. هردو به هانتر نگاه میکنید ولی او حرکتی نمیکند! تریسی به طرفش میرود: هانتر، هانتر بلند شو!
هانتر ناله ای میکند. نفس راحتی میکشم: اون زندس. دستش را میگیرم: میتونی بلند شی؟!
_ آ... آره...
آرام بلندش میکنیم. دستش را دور گردن تریس می اندازد. به طرف در خروجی می رویم که سر راه، صدای گریه ی نوزادی به گوش میرسد! کودکی در دستان مادرش گریه میکند، مادری که تنها، دستهایش در زیر آ.ار دیده میشوند و خون... اطراف دستانش را فرا گرفته.... وحشتناک است..... کودک با هرچه در توان دارد گریه میکند...... او.... مادرش را میخواهد!
مادرش بالای سرش ایستاده..... میتوانم روحش را ببینم. باید.... باید او را برگردانم!
قدمی به عقب می روم و دروازه ی دنیای موازی را باز میکنم، او در آن سوی دروازه ایستاده. دستم را به سویش دراز میکنم ولی....
_ ترسا! این کارو نکن!
السا مرا از این کار باز میدارد!
_ ولی اون... باید برگرده.... اگه برمگرده بچش....
_ ترسا.... مرگ جزوی از سرنوشت انسان هاست. نمیتونی باهاش بجنگی! اگه برش گردونی اونم جزوی از ما میشه.... نمیتونی این کارو بکنی!
عقب می ایستم. ولی او همچنان لبخند میزند: مواظب دخترم باش...
و دروازه بسته میشود! کودک را در آغوش میگیرم و بالاخره از مخمصه خارج می شویم.
مثل اینکه هواپیما، کنار یک دهکده سقوط کرده، ولی این دهکده.... خیلی آرام و بی سرو صداست. کسی به سویمان در حال دویدن است. یک دختر بچه..... نزدیک می آید و با چشمان ارغوانی اش به ما خیره میشود: شما حالتون خوبه؟!!
ژاپنی حرف میزند....
_ میتونی کمکمون کنی؟ برادرم زخمی شده خواهش میکـ.....
قلبم به سختی میتپد و دردی تمام وجودم را فرا میگیرد! زانو میزنم. دخترک به طرفم می آید: خانم، خانم!
نوزاد را از دستم میگیرد: دنبالم بیاین، شمارو می برم تو دهکده....
دنبالش به راه می افتیم ..... به طرف دهکده.......و در مرز ورودی روستا تابلوی بزرگی وجود دارد:
{ به ناگارو، دهکده ی عروسکی، خوش آمدید!}

(آخرین ویرایش در این ارسال: 2015/04/18 08:56 PM، توسط !Melody.)
2015/04/12 07:02 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
موضوع بسته شده است 


پیام‌های داخل این موضوع
قسمت دوم: رقص مرگ - !Melody - 2015/02/12, 10:37 AM
RE: قسمت دوم: رقص مرگ - !Melody - 2015/04/12 07:02 PM

موضوع‌های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
zجدید داستان:دوران تبعید-فصل دوم:سیا...بیدار شو! Бѳнёѫїап 2 1,451 2018/09/18 03:17 PM
آخرین ارسال: Бѳнёѫїап
Animation1 داستانِ«عشق روباه» فصل دوم Sachico.aps 17 2,696 2017/08/02 01:59 PM
آخرین ارسال: Sachico.aps
One Piece-5 تک قسمتی "مرگ" kocholo1 3 1,067 2017/03/11 01:07 AM
آخرین ارسال: kocholo1
Naruto1 *مرگ مرموز* Rin.kagamine.len.kagamine.1 3 977 2016/08/09 01:20 PM
آخرین ارسال: Rin.kagamine.len.kagamine.1
  داستان«مستند تپل ها».قسمت جدید اضافه شد! Merliya 29 3,461 2016/08/06 10:13 AM
آخرین ارسال: Sherlock Holmes



کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان