batson
ارسالها: 407
تاریخ عضویت: Feb 2014
اعتبار: 68.0
|
قسمت دوم داستان فرار بتسون
شب در هتل:
بتسون:سلام یه اتاق میخواستم....
هتل دار:شناسنامه و مدارک مورد نیاز؟؟؟؟؟
بتسون:همراهم هست چشم الان میدم خدمتتون
بتسون یه نگاه به کیفش کرد اما هیچ کدوم از مدارکش توی کیف نبود تا مجبور شد هتلو ترک کنه و شبو توی خیابونای برزیل بگذرونه......
بتسون که از مرگ والدینش تا سن بیست و هفت سالگیش رنگ خواب رو هم ندیده بود از خستگی خوابش برد............................
صبح روز بعد
تلفن بتسون شروع به زنگ خوردن کرد.....بتسون به گوشیش یه نگاه انداخت و دید امی باهاش تماس گرفته.........بتسون که خاطره ی خوشی از امی و دوستاش نداشت جواب امی رو نداد....نگاه به ساعتش کرد و فهمید یه سری تغییراتی نا خواسته توی روند زندگیش ایجاد شده (بتسون از باهوش ترین و خلاق ترین شخصیت نویسنده است).
بتسون به شرکت رفت که با مدیریت(دشمن همیشگیش) اداره میشد.....
بتسون:ببخشید میخوام با آقای جکسون دایبره صحبت بکنم
منشی:قرار قبلی داشتید؟؟؟
بتسون:نه قراری نداشتیم ولی جدیدا عضو جدید شرکت هستم...
منشی:اسم و فامیلتون؟؟؟؟؟؟
بتسون:بتسون پیسکش.
منشی بعد از فهمیدن اسم بتسون تلفن رو برداشت و به ماموران شرکت اعلام کرد که فرد مورد نظر اومده و ادامه ی این صحبت ها که ناگهان بتسون گوشیش زنگ خورد بتسون از این ور نمیدونست چه اتفاقی افتاده و ازین ور هم دم به دقیقه امی بهش زنگ میزد....................بتسون سیمکارت گوشیش رو درآورد و باز به منشی گفت.
بتسون:عذر میخوام قرار ملاقات من چی شد؟
منشی:ببخشید شما باید به اتاق صد و سیزده برید اینم کلیدش اونجا اتاق کار شماست.......
بتسون:ممنونم........
بتسون به اتاق کارش رفت اما چیزی که خیلی اونو حیرت زده کرد این بود که اتاق کار بیشتر شبیه یه چهاردیواری خالی از میزو دمو دستگاهه...............بله درست حدس زدید بتسون زندانی شد و بعد از دو روز جکسون برای دیدنش به اتاقی که بتسون توش زندانی شده بود رفت.....................................
بتسون:هدفت چیه ؟؟؟؟به عنوان یه سفر کاری حالا منو زندانی کردی؟؟؟؟؟
جکسون:فکر میکردم باهوش باشی بتسون جان ولی اصلا مثل پدرت نیستی.............
بتسون متوجه شد که جکسون یه گوشی توی گوشش داره سریعا به جکسون حمله ور شد و گوشی رو از گوشش در آورد کلید اتاقی که توش زندانی شده بود رو برداشت و سریعا از اتاق خارج شد.................................................خطر خطر خطر خطر از تمامی ماموران خواسته میشود تمامی درب های ورودی و خروجی را ببندند...............بتسون توی بد دردسری گیر کرد و سریعا به امی تماس گرفت....
امی:بله بفرمایید....
بتسون:امی الان وقت ندارم باهات حرف بزنم توی بد دردسری افتادم....
امی:دردسر؟؟؟؟!!!!!مگه توهم توی دردسر میوفتی؟؟؟؟؟
بتسون:امی من دارم جدی صحبت میکنم الان گیر افتادم به کمک نیاز دارم......
امی:بتسونی که تو باشی عمرا به کمک نیاز داشته باشی تازه کمک هم بخوای نمیکنم...........
بتسون با عصبانیت تمام گوشی رو قطع کرد و از طریق دریچه کولر خودشو به بالای پشت بوم رسوند کیفش رو باز کرد و بلههههههههه خوشبختانه قهرمان داستان ما اینجا یه کار حرفه ای انجام میده ........چتر نجاتشو در میاره و میپوشه بعد تصمیم پرش از ساختمونو میگیره .................................ادامه داردمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
|
|
2014/12/27 02:54 PM |
|