زمان کنونی: 2024/11/06, 06:59 PM درود مهمان گرامی! (ورودثبت نام)


زمان کنونی: 2024/11/06, 06:59 PM



موضوع بسته شده است 
 
امتیاز موضوع:
  • 12 رأی - میانگین امتیازات: 4.75
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

داستان (رویای شیرین}

نویسنده پیام
!Miss Elsa
Dream Girl



ارسال‌ها: 4,747
تاریخ عضویت: Oct 2014
ارسال: #10
RE: داستان (رویای شیرین}
فصل اول{رویای شیرین)
قسمت7{رویایی که داشت کابوس میشد}


به او نگاه میکردم و گفتم

-چیکار میکنی؟؟

-هـــــه به راهرویه درد و ترس خوش امدی خانومی

-راهرو!!
به پشتم نگاه کردم راهرویی زیبا بود اصلا ترسناک نبود (ولی راهرو در راهرو مگر ممکن است؟؟)
 
اری اینجا همه چیز ممکن است
 
بازویم را گرفت و بلندم کرد....

بعد به پشتم زد تا به جلو حرکت کنم....

من هم شروع کردم به حرکت کردن.....
او پشتم بود تا مبدا فرار کنم
گفت
-پس مریم هستی...چطوری اینجا امدی؟

-مـــ....ما به درخواست پرنسس تاریکی به اینجا امدیم....

او ایستاد و دستم را گرفت

-چی؟ تو خواهرمو از کجا میشناسی؟منظورت از ما چیه ؟

-مـــن زیاد او را نمیشناسم ولی او به منو کارین گفت تا....

نزاشت حرفم را کامل بگم و مرا به سمت فضایه خالی بین دو در حل دادو گفت....
-کارین!! تو دوست کارین هستی؟ چرا این رو زود تر نگفتی؟
او بسیار عصبانی شده بود....

در کناری باز شد و پسری بیرون امد روبه ما کردو گفت:
شلدون!! چقد دیر کردی...
بعد دستم را گرفتو به درون اتاق کشید...
من تقلا میکردم تا از دستش رها شوم ولی چند پسر دیگر هم در اتاق بودن و مرا به صندلی عجیبی بستن... ان پسر که چندسالی از شلدون بزرگ تربود دستور داد تا همه برن غیر از شلدون.....
من و شلدن و او تنها در اتاق بودیم....
گفتم

-چیکار میکنید؟ اینجا کجاست؟

پسر جلو امد و دستی بر صورتم کشید وگفت
-هییییس خانوم کوچولو خیلی حرف میزنی....چه موهایه جالبی داری.....افرین شلدون من چیز هایه خاصو دوست دارم....

بعد دستش را بر رویه سرم گزاشت و انگار داشت نیرویم را جذب میکرد  خیلی دردم گرفت احساس خـــــيـــــــلـــيـــــــي بدی بود....
جیغ میکشیدم....
بالاخره شلدون به حرف امد

-بس کن قرار مون این نبود داری میکشیش....
پسر دستش را از رویه سرم برداشت به طرف شلدون برگشت و گفت
-قرارمون این بود تا تو برام یکی رو بیاری تا از نیروش  استفاده کنم یادته که؟ برایه مسابقات فردا...
-همین قدربسه....من اونو باید برگردونم
-چرا؟من میخوام تمام نیروشو جذب کنم
بعد به طرفم برگشتو دوباره شوروع کرد به نیرو جذب کردن....منم جیغ میکشیدم....

شلدون دست پسرو کشید و با او درگیر شد.....
-بس کن شلدون...
-نه میکارو تو باید بس کنی...

شلدون میکارو را حل داد و سر میکارو به لبه یه تیز میز خرد و بیهوش شد شلدون دست و پایم را باز کرد
من تقریبا داشتم بیهوش میشدم و چشم هایم را با زور باز نگه داشته بودم مرا در اغوشش گرفت و فرار کرد در عین فرار میگفت
-تحمل کن....نمیخواستم اینجوری بشه...

ولی من دیگه نمیتواستم تحمل کنم و تنها چیزی که  یادم می اید برق تو چشم هایه سرخش بود...
وبعد ان چشمانم سیاهی رفت و بیهوش شدم...



این داستان ادامه دارد^ـــ^
ارزش اعتبارم داردمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
2014/12/06 08:54 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
موضوع بسته شده است 


پیام‌های داخل این موضوع
RE: داستان (رویای شیرین} - !Miss Elsa - 2014/12/06 08:54 PM

موضوع‌های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
documents [داستان] آدمانتِم dot. 4 1,680 2021/05/19 09:32 PM
آخرین ارسال: dot.
  داستان:در مرز مشترک آتیش پاره 7 2,330 2021/04/21 07:06 PM
آخرین ارسال: آتیش پاره
documents (داستان کوتاه) انتظار Ilyaa_JA 0 1,017 2021/04/17 04:29 PM
آخرین ارسال: Ilyaa_JA
One Piece-1 [داستان] جلگه‌ی بایر dot. 1 1,165 2021/03/10 12:12 AM
آخرین ارسال: dot.
  کلکسیون داستان های کوتاه دارسی ال.سی dot. 2 1,208 2021/01/24 11:31 PM
آخرین ارسال: dot.



کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 5 مهمان