زمان کنونی: 2024/07/01, 10:54 AM درود مهمان گرامی! (ورودثبت نام)


زمان کنونی: 2024/07/01, 10:54 AM



ارسال پاسخ 
 
امتیاز موضوع:
  • 11 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

"پالاس هتل تاناتوس"داستانی در ژانر وحشت

نویسنده پیام
zari.f
anishtain`s adopted daughter



ارسال‌ها: 725
تاریخ عضویت: Sep 2013
اعتبار: 218.0
ارسال: #7
RE: "پالاس هتل تاناتوس"داستانی در ژانر وحشت
سفر بسیار طولانی بود. ساعتها قطار از میان مزارع پنبه با غوزه‌های سفید که سیاه پوستان درآن جا به کار مشغول بودند عبور کرد. سپس دو روز و دو شب تمام، مدتی به کتاب خواندن و مدتی به خوابیدن سپری شد. سرانجام به بیابانی سنگلاخی با صخره‌های عظیم و وهم آسا، رسیدند. قطار درته دره از میان کوه‌های سر به فلک کشیده می‌گذشت. رشته‌های پهناور بنفش و زرد و سرخ بر سینه کوه‌ها خط می‌انداخت و در کمرکش کوه‌ها توده‌های ابر خیمه زده بود. در ایستگاه‌های کوچک، مکزیکی‌ها با کلاه‌های لبه پهن وکت‌های چرمی ‌سجاف دار دیده می‌شدند.

خدمتکار سیاه پوست واگن به ژان مونیه گفت: ایستگاه بعدی دیمینگ است. کفش‌هاتان را واکس بزنم آقا؟

مونیه کتاب‌هایش را مرتب کرد و چمدانش را بست. از این که آخرین سفرش به این سادگی گذشته بود تعجب می‌کرد. ترمزها به صدا درآمد. قطار ایستاد.

باربر سرخ پوست که با شتاب از کنار واگن‌ها پیش می‌آمد از او پرسید: تاناتوس می‌روید آقا؟

قبلا چمدان‌های دو دختر جوان موبور را که همراهش بودند در چرخ دستی خود گذاشته بود. ژان مونیه با خود گفت: آیا ممکن است که این دخترهای خوشگل برای مردن به این جا آمده باشند؟

آن دو دختر نیز با حالتی جدی و موقر به او می‌نگریستند و چیزهایی با هم زمزمه می‌کردند که او نمی‌شنید.

می‌نی بوس تاناتوس، به خلاف آنچه تصور می‌کرد شباهت به نعش کش نداشت. با رنگ آبی تند و با صندلی‌های مخملی آبی و نارنجی اش، درمیان آن همه اتومبیل‌های لکنته که محوطه را به صورت بازار قراضه فروشی درآوده بودند و اسپانیایی‌ها و سرخ پوستان درآن جا قیل و قال می‌کردند و با هم کلنجار می‌رفتند، زیر آفتاب برق میزد. صخره‌های دو طرف جاده پوشیده از گلسنگ‌هایی بود سراسر به رنگ آبی خاکستری، بالاتر، رنگ‌های تند کوه‌ها مانند فلز براق می‌درخشید. راننده می‌نی بوس، که لباس خاکستری راننده‌ها را به تن داشت مرد فربهی با چشم‌های برجسته بود.

ژان مونیه از روی ادب، و برای این که مزاحم دو دختر جوان نباشد در کنار راننده نشست. سپس همچنان که می‌نی بوس در جاده پر پیچ وخم از سینه کش کوه بالا می‌رفت، سعی کرد تا با راننده سر صحبت را باز کند:

خیلی وقت است که شما راننده هتل تاناتوس هستید؟

راننده زیر لب جواب داد: سه سال می‌شود.

شغل عجیبی دارید.

راننده گفت: عجیب؟ چرا عجیب؟ من راننده می‌نی بوس هستم. چه چیزش عجیب است؟

مسافرهایی که به هتل می‌برید آیا شده که از آن جا برگردند؟

راننده که کمی ‌ناراحت شده بود جواب داد: نه همیشه، نه همیشه. ولی می‌شود هم که برگردند. خود من یک نمونه اش.

شما ؟ راستی؟ شما هم این جا به عنوان مهمان آمده بودید؟

راننده گفت: آقا من این شغل را قبول کرده ام که از خودم حرف نزنم. گذشتن از این پیچ وخم‌ها هم دشوار است. شما که نمی‌خواهید جان شما و این دو دختر خانم را به خطر بیندازم؟

ژان مونیه گفت: البته که نمی‌خواهم.

سپس اندیشید که جوابش خنده دار بوده است و لبخند زد.

دو ساعت بعد، راننده بی آنکه لب از لب بردارد، با اشاره انگشت، بر دامن دشت هموار، ساختمان هتل تاناتوس را به او نشان داد.

**********
2013/10/10 10:23 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
ارسال پاسخ 


پیام‌های داخل این موضوع
RE: "پالاس هتل تاناتوس"داستانی در ژانر وحشت - zari.f - 2013/10/10 10:23 PM

موضوع‌های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
  انواع ژانر amirmohammad 4 2,049 2018/10/27 07:17 PM
آخرین ارسال: Franky
  معرفی کتاب "خیابان وحشت" shizuko yagami 3 1,275 2017/07/07 05:27 PM
آخرین ارسال: Mmpunisher
  سومین کتاب داستانی پرفروش دنیا! one piece 2 2,311 2014/03/31 07:54 PM
آخرین ارسال: .:prince jun misugi:.



کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 3 مهمان