ایفای نقش خیالی هری پاتر و شاهزاده ی دورگه

[diana king]

(رون در حالی که روی صندلی می نشیند و هرمیون را هم به نشستن دعوت می کند.):
آره قراره بیاد...
چه ماگل ها اجازه بدن چه اجازه ندن!
البته قراره برن دنبالش ولی به خاطر اقدامات امنیتی و اینجورچیزها حتی به من هم نگفتن که کی میره دنبالش
حرف از اقدامات امنامنیتی شد یاد یه چیزی افتادم!
من باید قبل از اینکه در رو روت باز کنم ازت سوال رمز رو می پرسیدم! حالا چیکار کنم؟ اگه تو یکی از اون اینفری ها باشی چی؟

[aika_chan]

(هرمیون در حالی که مینشیند)
میخوای چنتا معجون بهت میدم بفهمی کی اینفریه^__^

[diana king]

(رون با حالتی عجیب)
تو امروز یه چیزیت هست هرمیون! چون اصلا نگران هری نیستی!در حالی که همیشه بیشتر از من نگران بودی!
از طرفی این تویی که همیشه میگفتی بایداقدامات امنیتی رو جدی بگیریم!
(ابرویش را بالا می اندازد.)
تو یه چیزی قایم میکنی؟؟

[aika_chan]

(هرمیون با تعجب)
واقعا؟هرمیون...اممم یعنی من همیشه اینجوری بودم؟چقدر بی خود

[diana king]

(رون با وحشت از پشت میز بلند می شود!)
هی!هی!
صبر کن ببینم تو کی هستی!!
(عقب عقب میرود...)
مامان؟ فرد؟

[aika_chan]

(هرمیون ناگهان تبدیل به بلاتریکس میشود)
هی هی!صدا نزن کسی رو وگرنه پودرت میکنم

[Miikasa Ackerman]

لونا درحالی که اطراف رو سر میکشید به سمت هری رفت:
هری اینجاست....

[diana king]

رون درحالی که میلرزد با وحشت چوبدستی اش را از جیبش بیرون می کشد.با صدایی لرزان:
بلا...بلاتریکس...تو...اینجا چیکار میکنی؟...
 

[aika_chan]

(بلاتریکس با خنده همیشگیش )اومده بودم از هری اطلاعات جمع کنم.
(و با آواز من سیریوس بلک رو کشتم از اتاق بیرون رفت )

[diana king]

رون با وحشت به رفتن او خیره میماند و با خودش تصمیم می گیرد که دیگر یادش نرود رمز را بپرسد!
با خودش می گوید:
حالا میفهمم چرا ماجرای هرهری رو از من قایم کردن...