پارک انیمه
داستانهای بهلول - نسخه‌ی قابل چاپ

+- پارک انیمه (https://animpark.icu)
+-- انجمن: مباحث مفید (/forum-59.html)
+--- انجمن: کتابخانه (/forum-56.html)
+--- موضوع: داستانهای بهلول (/thread-22314.html)

صفحه‌ها: 1 2 3 4 5


RE: داستانهای بهلول - XxxhatakeaisoxxX - 2015/10/14 11:24 PM

هارون الرشيد درخواست نمود کسی را برای قضاوت در بغداد انتخاب نمایید
اطرافیان او همه با هم گفتند عادل تر از بهلول سراغ نداریم او را انتخاب نمایید
خلیفه دستور داد بهلول را نزد او بیاورند
بعد از دیدار با بهلول به او پیشنهاد قاضی شدن در بغداد را داد
بهلول گفت : من شایسته این مقام نیستم و صلاحیت انجام چنین کاری را ندارم
هارون الرشید گفت : تمام بزرگان بغداد تو را انتخاب کرده اند چگونه است که تو قبول نمی کنی !
بهلول جواب داد : من از اوضاع و احوال خودم بیشتر اطلاع دارم و این سخن یا راست است یا دروغ
اگر راست است که من به دلیلی که گفتم شایسته این مقام نیستم و اگر هم دروغ باشد که شخص دروغگو صلاحیت قضاوت کردن ندارد !
هارون الرشید اصرار فراوان کرد و بهلول در خواست کرد یک روز به او مهلت دهند تا فکر کند
فردا صبح اول طلوع بهلول بر چوبی نشست و در خیابان ها فریاد می زد اسبم رم کرده بروید کنار تا زیر سمش گرفتار نشده اید
مردم گفتند : بهلول دیوانه شده است !
خبر دیوانگی بهلول به خلیفه عباسی رسید !
هارون الرشید لبخند تلخی زد و گفت : او دیوانه نشده است او بخاطر حفظ دینش از دست ما فرار کرده تا در حقوق مردم دخالتی نداشته باشد !
حتی زمانی که از غذای خلیفه برای او می آورند می گفت : این غذا را به سگ ها بدهید بخورند حتی اگر آنها هم بفهمند مال خلیفه است نخواهند خورد !



RE: داستانهای بهلول - XxxhatakeaisoxxX - 2015/10/14 11:34 PM

روزي خلیفه هارون الرشید و جمعی از درباریان به شکار رفته بودند . بهلول با آنها بود در شکارگاه
آهویی نمودار شد . خلیفه تیري به سوي آهو انداخت ولی به هدف نخورد . بهلول گفت احسنت !!!
خلیفه غضبناك شد و گفت مرا مسخره می کنی ؟
بهلول جواب داد : احسنت من براي آهو بود که خوب فرار نمود



RE: داستانهای بهلول - XxxhatakeaisoxxX - 2015/10/14 11:35 PM

آورده اند که شخصی به نزد خلیفه هارون الرشید آمد و ادعاي دانستن علم نجوم نمود . بهلول در آن
مجلس حاضر بود و اتفاقاً آن منجم کنار بهلول قرار گرفته بود بهلول از او سوال نمود آیا میتوانی بگویی
که در همسایگی تو که نشسته ؟
آن مرد گفت نمی دانم .
بهلول گفت : تو که همسایه است را نمی شناسی چه طور از ستاره هاي آسمان خبر می دهی ؟
آن مرد از حرف بهلول جا خورد و مجلس را ترك نمود



RE: داستانهای بهلول - XxxhatakeaisoxxX - 2015/10/14 11:36 PM

آورده اند که بهلول سکه طلائی در دست داشت و با آن بازي می نمو د . شیادي چون شنیده بود بهلول
دیوانه است جلو آمد و گفت :
اگر این سکه را به من بدهی در عوض ده سکه که به همین رنگ است به تو میدهم . بهلول چون سکههاي او را دید دانست که آنها از مس هستند و ارزشی ندارند به آن مرد گفت به یک شرط قبول می کنماگر سه مرتبه با صداي بلند مانند الاغ عر عر کنی !!!شیاد قبول نمود و مانند خر عرعر نمود . بهلول به او گفت :خوب الاغ تو که با این خریت فهمیدي سکه اي که در دست من است از طلا می باشد ، من نمی فهممکه سکه هاي تو از مس است . آن مرد شیاد چون کلام بهلول را شنید از نزد او فرار نمود .



RE: داستانهای بهلول - XxxhatakeaisoxxX - 2015/10/14 11:38 PM

آوره اند که داروغه بغداد در بین جمعی ادعا می کرد که تا به حال هیچکس نتوانسته است مرا گول بزند
بهلول در میان آن جمع بود گفت : گول زدن تو کار آسانی است ولی به زحمتش نمی ارزد .
داروغه گفت چون از عهده آن بر نمی آیی این حرف را می زنی . بهلول گفت حیف که الساعه کار
خیلی واجبی دارم والا همین الساعه تو را گول می زدم .
داروغه گفت حاضري بري و فوري کارت را انجام بدهی و برگردي ؟
بهلول گفت بلی . پس همین جا منتظر من باش فوري می آیم . بهلول رفت و دیگر برنگشت . داروغه
پس از دو ساعت معطلی بنا کرد به غرغر کردن و بعد گفت این اولین دفعه است که این دیوانه مرا به این
قسم گول زد و چندین ساعت بی جهت مرا معطل و از کار باز نمود .



RE: داستانهای بهلول - XxxhatakeaisoxxX - 2015/10/14 11:38 PM

آورده اند که اعرابی فقیر و ارد بغداد شد و چون عبورش از جلوي دکان خوراك پزي افتاد از بوي
خوراکیهاي متنوع خوشش آمد و چون پول نداشت نان خشکی که در توبره داشت بیرون آورده و به
بخار دیگ خوراك گرفته و چون نرم میشد می خورد .
آشپز چند دقیقه این منظره را به حیرت نگاه کرد تا نان اعرابی تمام شد و چون خواست برود آشپز جلوياو را گرفت و مطالبه پول نمود و بین آنها مشاجره شد و اتفاقاً بهلول از آنجا عبور مینمود . اعرابی ازبهلول قضاوت خواست بهلول به آشپز گفت :این مرد از خوراکی هاي تو خورده است یا نه ؟ آشپز گفت از خوراکی ها نخورده ولی از بو و بخار آ نهااستفاده نموده است . بهلول به او گفت :درست گوش بده و بعد چند سکه اي از جیبش بیرون آورد یکی یکی آنها را نشان آشپز می دادو بهزمین می انداخت و آنها را بر میداشت و به آشپز می گفت صداي پولها را تحویل بگیر . آشپر با کمالتحیر گفت : این چه قسم پول دادن است ؟ بهلول گفت : مطابق عدالت و قضاوت من ، کسی که بخار وبوي غذایش را بفروشد ، باید در عوض هم صداي پول را دریافت نماید .



RE: داستانهای بهلول - XxxhatakeaisoxxX - 2015/10/14 11:41 PM

روزي بهلول بر هارون وارد شد و بر صدر مجلس کنار هارون نشست . هارون از رفتار بهلول رنجیده
خاطر گشت و خ واست بهلول را در انظار کوچک نماید و سوال نمود آیا بهلول حاضر است جواب
معماي مرا بدهد ؟
بهلول گفت : اگر شرط نمایی و مانند دفعات پیش پشت پا نزنی حاضرم . سپس هارون گفت اگر جوابمعماي مرا فوري بدهی هزار دینار زر سرخ به تو میدهم و چنانچه در جواب عاجز مانی امر م ی نمایم تاریش و سبیل تو را بتراشند و بر الاغی سوارت نمایند و در کوچه و بازار بغداد با رسوایی تمام بگردانند .بهلول گفت که من به زر احتیاجی ندارم ولی با یک شرط حاضرم جواب معماي تو را بدهم . هارونگفت آن شرط چیست ؟بهلول جواب داد : اگر جواب معماي تو را داد م از تو میخواهم که امر نمایی مگس ها مرا آزار ندهند .هارون دقیقه اي سر به زیر انداخت و بعد گفت : این امر محال است و مگس ها مطیع من نیستند .بهلول گفت پس کسی از که در مقابل مگس هاي ناچیز عاجر است چه توقعی می توان داشت . حاضرانمجلس بر عقل و جرات بهلول متحیر بودند . هارون هم در مقابل جواب هاي بهلول از رو رفت ولیبهلول فهمید که هارون در صدد تلافی است و براي دل جویی او گفت :الحال حاضرم بدون شرط جواب معماي تو را بدهم . سپس هارون سوال نمود این چه درختی است (یکسال عمر دارد ) که دوازده شاخه و هرشاخه سی برگ و یک روي آن برگها روشن و روي دیگرتاریک .بهلول فوري جواب داد این درخت سال و ماه و روز و شب است . به دلیل اینکه هر سال 12 ماه است وهر ماه شامل 30 روز است که نصف آن روز و نصف دیگر شب است . هارون گفت : احسنت صحیحاست . حضار زبان به تحسین بهلول گشودند
 



RE: داستانهای بهلول - XxxhatakeaisoxxX - 2015/10/14 11:42 PM

آورده اند که روزي هارون الرشید از راهی می گذشت . بهلول رادید که چوبی سوار شده و با کودکان
می دود . هارون او را صدا زد . بهلول پیش رفت و گفت چه حاجت داري ؟
هارون گفت مرا پندي ده . بهلول گفت :
به بصره هاي خلفاي ماضیه و قبرهاي ایشان از روي دیده بصیرت نگاه کن و این خود موعظه و پند عظیم
است و به دیده تحقیق میدانی آنها مدتی با ناز و نعمت و عیش و عشرت در این قصرها به سر بردند و
الآن همه آنها در آغوش خاك تیره در مجاورت مار و مور به سر می برند و با هزاران افسوس و حسرت
از اعمال بد خودشان پشیمان هستند ولی چاره ندارند . بدان که ما هم به سرنوشت آنها عنقریب خواهیم
رسید .
هارون از پند بهلول بر خود لرزید و باز سوال نمود چه کنم که خدا از من راضی باشد . بهلول گفت :
عملی انجام ده که خلق خدا از تو راضی باشند . گفت : چه کنم که خلق خدا راضی باشند :
گفت : عدل و انصاف را پیشه ک ن و آنچه به خود روا نداري به دیگري روا مدار و عرض و ناله مظلوم را
با بردباري بشنو و با فضیلت جواب ده و با دقت رسیدگی کن و با عدالت تصمیم بگیر و حکم کن .
هارون گفت : احسنت بر تو باد اي بهلول پندي نیکو دادي . امر می کنم قرض تو را بدهند . بهلول گفت
حاشا کز دین به دین ادا نمی شود و آنچه فی الحال در دست توست مال مردم است به ایشان بازده .
هارون گفت حاجتی دیگر از من طلب کن . بهلول گفت : حاجت من همین است که به نصایح من عملکنی ، ولی افسوس که جاه و جلال دنیا چنان قلب تو را سخت نموده که زره نصایح من در تو تاثیر نمیکند و بعد چوب خود را به حرکت درآورد و گفت :دور شوید که اسب من لگد می زند . این را بگفت و برچوب خود سوار و فرار نمود .



RE: داستانهای بهلول - XxxhatakeaisoxxX - 2015/10/14 11:42 PM

گویند روزي بهلول کفش نو پوشیده بود . داخل مسجدي شد تا نماز بگذارد . در آن محل مردي را دید
که به کفشهاي او نگاه می کند . فهمید که طمع به کفش او دارد . ناچاراً با کفش به نماز ایستاد .آن دزد
گفت با کفش نماز نباشد . بهلول گفت : اگر نماز نباشد کفش باشد



RE: داستانهای بهلول - XxxhatakeaisoxxX - 2015/10/14 11:43 PM

آورده اند که اعرابی شترش به مرض جرب مبتلا شده بود . به او توصیه نمودند تا روغن کرچک به او
بمالد . اعرابی شتر را سوار شده تا به شهر رود و روغن بخرد . نزدیک شهر به بهلول گفت :
شترم به مرض جرب مبتلا شده و گفته اند روغن کرچک بمالم خوب می شود ، و لی من عقده دارم که
تاثیر نفس تو بهتر است . استدعا می کنم دعایی بخوانی تا شترم از این مرض نجات پیدا کند . بهلول
جواب داد : اگر روغن کرچک بخري و با دعاوي من قاطی کنی ممکن است شتر خوب شود . والادعاي تنها تاثیري نخواهد داشت .