زمان کنونی: 2024/07/02, 09:16 PM درود مهمان گرامی! (ورودثبت نام)


زمان کنونی: 2024/07/02, 09:16 PM



ارسال پاسخ 
 
امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

کابوس سیاه

نویسنده پیام
*Cloud*
❤کلود پارک انيمه ❤



ارسال‌ها: 690
تاریخ عضویت: Jul 2014
اعتبار: 492.0
ارسال: #1
کابوس سیاه
سلام یه داستان جدید از لاک پشت های نینجا
ارزش خوندنشو داره مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
#کابوس_سیاه?
پارت : #یک
نویسندگان : #TMNT_girls
لطفا برای نظر دادن به تاپیک نظرات برید
https://www.animpark.net/thread-29940.html





توی جنگل قدم میزدم تا به وسط های جنگل رسیدم.
سر جام وایسادم احساس کردم کسی داره صدام میکنه و منو به سمت خودش میکشه.

خواستم بهش توجه نکنم اما نتونستم و دنبال صدا رفتم .تا این که یه سایه دیدم شمشیرم رو در آوردم و آماده حمله بودم ولی وقتی اون سایه جلوتر اومد.......!!

لئو : چی ؟راف تو اینجا چی کار میکنی؟
راف : تو خودت اینجا چیکار میکنی؟
لئو : نمیدونم راف.
راف : خوب بقیه کجان؟
لئو : اونا با تو نبودن؟
راف : نه بیا بریم دنبالشون بگردیم.

راه افتادیم تا اینکه به نزدیکی یه رودخانه رسیدیم دانی و مایکی هم اونجا وایساده بودن . تا من و راف رو دیدن اومدن پیش ما و همون سئوالاتی رو که راف ازم پرسیده بود ازمون پرسیدن.

راف : حالا چطوری باید از اینجا بریم؟
مایکی : من که هر طرفی رو که نگاه میکنم فقط درخت میبینم.
لئو : باید ادامه بدیم تا یه راهی برای نجاتمون از اینجا پیدا کنیم.
داشتیم راه میرفتیم که اون صدا دوباره توی سرم پیچید.
دستامو گرفتم دور سرم و نشستم.

دانی : لئو حالت خوبه؟
لئو : از این طرف دنبال من بیاید.
همگی راه افتادیم تا به نزدیکی یه کلبه رسیدیم ظاهر ترسناکی داشت.
راف : بیاید بریم یه نگاهی بندازیم.
لئو : نه راف ممکنه...
ولی راف بی توجه به من وارد خونه شد دانی و مایکی هم پشت سرش راه افتادن. منم دنبالشون رفتم و وارد خونه شدم اما هیچ کدوم از برادرامو ندیدم. درست همون لحظه اون صدا دوباره توی سرم پیچید.

؟ : دنبال من بیا لئو.
لئو : تو کی هستی ؟ برادرام کجان؟ از من چی میخوای؟
؟ : به زودی میفهمی...!
یهو دود سیاه همه جا رو پر کرد چشمام رو باز کردم و دیدم برادرام زندانی شدن.

لئو : بچه ها چه اتفاقی براتون افتاده؟
دانی : لئو از اینجا برو هدف اصلی اون تویی.
لئو : چی ؟ نه من شما رو ول نمیکنم.
راف : لئو برو.
لئو : من نمیتونم راف.
؟ : من میتونم کار رو برات آسونتر کنم لئو.

اون صدا بالاخره ظاهر شد اما چیزی معلوم نبود چون با شنل سیاه خودش رو مخفی کرده بود.
لئو : خودت رو نشون بده.
؟ : عجله نکن لئو به زودی میفهمی من کی ام.
خواستم شمشیرام رو در بیارم که بهش حمله کنم اما اون با قدرتش شمشیرای من رو به اون طرف پرت کرد.

؟ : تو نباید با من بجنگی لئو.
لئو : بزار برادرام برن من هر کاری که بخوای میکنم.
؟ : متاسفم اما من نمیتونم جون اونا رو با تو عوض کنم.
راف : لئو کافیه تو برو.
؟ : شاید باید اول از تو شروع کنم .
شمیرش رو درآورد و سمت راف رفت نتونستم مانعش بشم چون اون با قدرتش من رو سرجام نگه داشته بود.فقط چشمام رو بستم.....


لئو : راف نههههههههه !
دانی : تو یه عوضی کثافت آشغال تو اونو کشتی لعنت به تو امیدوارم توهم سرنوشتت اینطوری شه.
مایکی : تو چطور تونستی اینکار رو کنی تو باعث مرگش شدی لعنتی.
؟ : نگران نباشید به زودی شما هم میرید پیش اون.
اشکام مهلت هیچ کاری بهم نمیدادن روی زمین نشستم.

لئو : خواهش میکنم دیگه بسه جون من مال تو ولی با دانی و مایکی کاری نداشته باش.
؟ : متاسفم لئو.
اون با شمشیرش به دانی و مایکی نزدیک شد....
.
.
.
لئو : نهههههههه تو..... تو چطور تونستی؟ تو.... یه آشغالی.... تو همه چ...چیز منو نابود کردی من.. ازت م...تنفرم.
معلوم بود که از حرفام عصبانی شده هرلحظه داشت با شمشیرش بیشتر بهم نزدیک میشد
.
ادامه دارد...
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2018/09/19 03:13 PM، توسط *Cloud*.)
2018/09/19 03:10 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ

[-]
No
Error.

ارسال پاسخ 


موضوع‌های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
  تاپیک نظرات داستان کابوس سیاه *Cloud* 10 2,021 2019/08/28 12:14 AM
آخرین ارسال: *Cloud*
  معمای قتل - خادم سیاه Sherlock Holmes 11 1,807 2017/01/11 10:42 PM
آخرین ارسال: Sherlock Holmes



کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان