سلام با قسمت جدید در خدمتتونم
دوستانی که میخونن حتما نظر بدن تاپیک نظرات
https://www.animpark.net/thread-29300.html
___________
? #قسمت_سوم ?
«الیزابت»
الی: عجیبه، یعنی ما چند تا قهرمان داریم و ازشون خبر نداریم؟
میا: خیلی شاعرانه و قشنگه، فکر کن یکی از اونا یه دختر چشم آبی رو نجات بده، بعد.....
الی: بیخیال میا، این مدل داستانا دیگه منقرض شدن!
میا: تازه داشتم شاعرانه اش میکردم!!
مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
چشمامو چرخوندم و رو به اد گفتم:
خب حالا قراره چیکار کنین؟
اد: مهم همینه... ما میخوایم که یه مبارزه ساختگی درست کنیم تا.....
الی: نگو که میخواین دستگیرشون کنین و بعد بگین که "باید" بهتون کمک کنن!!!!
اد: اره خب مگه راه دیگه ای هم هست؟
الی: معلومه که هست، میشه کاملا محترمانه و مؤدبانه درخواست کنین
پوزخند زد، خیلی عصبانی بودم و تقریبا با صدای بلند صحبت میکردم
میا: بچه ها گارسون داره میاد
(و این یه جور هشدار بود که فعلا حرف نزنیم)
با عصبانیت غذامو خوردم، اد هم عصبانی بود، ولی میا حواسش نبود فکر کنم داشت به داستانی که ساخته بود فکر میکرد لابد اسمشم گذاشته "عشق یک جهش یافته"!!!
واقعا درک نمیکنم چطوری دلشون میاد نسبت به چندتا موجود دوستداشتنی انقد بیتفاوت باشن!
مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
درسته اونا انسان نیستن، ولی میدونم که از خیلی آدمای دیگه بهترن... مطمئنم
توی سکوت غذا خوردیم، دیگه هیچ کدوممون حرفی نزدیم و هرکی راه خودشو رفت...
توی اتوبوس بودم و به خونه ی کوچیک و بهم ریختهام فکر میکردم خونه ای که هیچ وقت تمیز نمیشه و اگر هم بشه بعد از دو دقیقه کاغذ ها و قلمو هام همه جا پخش میشه
فردا مبارزهٔ ساختگی مزخرف برای استقبال از قهرمانان شهر شروع میشه و یه حسی به من میگه که هیچ نتیجه ای نداره!
«فردا صبح»
«الیزابت»
با صدای زنگ ساعتم بلند شدم، امروز تعطیله و من کار زیادی ندارم، صبحونهام رو که خوردم تلویزیون رو روشن کردم و با دیدن تیتر خبری حس کردم قلبم از کار افتاد!!
_ نه، امکان ندارههههههه..
اونا مبارزهٔ ساختگی رو شروع کرده بودن! آخه صبح به این زودی؟!!
فورا تلفن رو برداشتم و به میا زنگ زدم بعد از سه تا بوق که انگار یه عمر گذشت، صدای خواب آلودشو از پشت تلفن شنیدم:
آهههه، (خمیازه) سلام، میدونم میخوای چی بگی منم با این موضوع موافق نیستـــَ....
الی: اما اونا ب طرز خیلی مزخرف و ضایعی دارن پیش میرن!!
میا: خب... تو که... نمیخوای ما.....
الی: آره باید برم پیش اد
و قبل از اینکه چیزی بگه تلفن رو قطع کردم؛ سریع لباس پوشیدم و آستین های ژاکتمو دور کمرم بستم، ژاکتم انگار دیگه عضو جدا نشدنی منه!!
خیلی سریع رفتم ایستگاه اتوبوس، به میا پیام دادم که دنبالم نیاد
اروم و قرار نداشتم، دائم پاهامو تکون میدادم و از پنجره به بیرون نگاه میکردم، خیلی سعی کردم از ترکیب رنگی جاده با درخت های زرد و نارنجی اطرافش لذت ببرم اما تنها کاری که کردم این بود که چند تا عکس بگیرم که بعدا ازشون تابلو بکشم!
از اتوبوس که پیاده شدم با یه عالمه ماشین پلیس و پلیس های عصبانی روبرو شدم و برخلاف انتظارم لبخند زدم
میا: پس اونا...هه....موفق...نشدن!
فورا به میا نگاه کردم که نفس نفس میزد و دستاش روی زانوهاش بود، لپ هاش گل انداخته بود و به بخاری که با هر نفس از دهنش بیرون میومد نگاه میکرد
میا: برخلاف سرمایی که هست...احساس میکنم...گرمه (وای چه شاعرانه!! :/)
الی: نگو که از خونه تا اینجا رو دویدی؟
نفسی تازه کرد و گفت: تا یه قسمتی رو با اتوبوس اومدم ولی وقتی بهم پیام دادی از ترس اینکه داوینچی یهو کار دستمون بده تا اینجارو یه نفس دویدم!
سرمو چرخوندم و به پلیسا نگاه کردم، پیدا کردن اد بین اونهمه پلیس با لباس های مثل هم کار سختی بود
میا: اوناهاش
دستش رو دنبال کردم و اد رو دیدم که به دیوار پیادهرو تکیه داده بود و خیلی عصبانی بود، خیلی خیلی زیاد!
رفتیم کنارش
میا: خب چطور بود؟
بدون اینکه حرفی بزنه کاغذی که دستش بود رو داد بهش:
میا:
شما هیچوقت نمی تونین یه گروه جهش یافته ی نینجایی رو با روش های احمقانهتون شکست بدید! قربانت، "مایکل نانچیکو"!!
میا: آخیییی! چه بانمک!! مایکل نانچیکو!!! D:
با خنده به اد گفتم
_ مطمئنی که بیشاپ هم با این موضوع موافق بود؟ اصلا واقعا شماها بهش اعتماد کردین؟
اد بدون اینکه به ما نگاه کنه سرش رو به چپ و راست تکون داد
اخم کردم فکر میکردم عاقل تر از این حرف ها باشن!!!
_ ولی تو گفتی که بهش اعتماد کامل کردین!
اد: الی اون زمینی نیست نمیشه بهش اعتماد کرد..
الی: ولی تا الان ثابت کرده که از شما ها عاقلتره
با خشم بهم نگاه کرد، عصبانیت تو چشماش موج میزد!!
اد: تو هیچی دربارهاش نمیدونی هیلی پس ساکت شو!
هروقت عصبانی میشد منو با اسم فامیلم صدا میکرد، صدای هر دومون لحظه به لحظه بالاتر میرفت و میا با درموندگی سعی میکرد مارو از هم جدا کنه حالا همه توجه ها به سمت ما جلب شده بود...
....................
?