زمان کنونی: 2024/11/06, 12:27 PM درود مهمان گرامی! (ورودثبت نام)


زمان کنونی: 2024/11/06, 12:27 PM



نظرسنجی: نظر شما
خوب
بد
[نمایش نتایج]
توضیح: این یک نظرسنجی عمومی‌است. کاربران می‌توانند گزینه‌ی انتخابی شما را مشاهده کنند.
ارسال پاسخ 
 
امتیاز موضوع:
  • 12 رأی - میانگین امتیازات: 4.92
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

نفس

نویسنده پیام
Aisan
isun



ارسال‌ها: 5,853
تاریخ عضویت: Jul 2013
ارسال: #30
RE: نفس
فصل سوم - قسمت دهم
*******************
یک ماهی از آن اتفاق می گذشت.دکتر معالجم گفته بود که به زودی ریه هایم را از دست می دهم و مجبورم در لیست انتظارِ پیوند ریه باشم تا هرچه سریع تر عمل شوم.
مامان و بابا خیلی سعی کردند که کسی متوجه این قضیه نشود، مخصوصا خانواده پدری، اما خب عموهایم با دیدن آن حالم، تقریبا از ماجرا با خبر شده بودند اما هنوز کامل از قضیه پیوند ریه با خبر نبودند...

اولین هفته اردیبهشت می گذشت و چون من سال چهارم بودم، دو ماه مطالعه آزاد برای کنکور داشتم.آنقدر به درس ها مسلط بودم که این دو ماه را به دوره و تست زنی می گذراندم.در این مدت هم چون عموها با خبر بودند که برای کنکور آماده می شوم، زیاد تماس نمی گرفتند.
یک روز که حسابی دلم گرفته بود و دیگر حوصله ای برای درس خواندن نداشتم، دست به تلفنم بردم تا برای مهیار یا فرهاد پیامی بفرستم.خب مسلم بود که اول برای مهیار می نوشتم.قبل از اینکه چیزی بنویسم، پیامی از طرف مهیار دریافت شد:
- سلام جوجه، میخوام لباس بخرم، میای باهم بریم؟
نیشم تا بنا گوشم باز شد. عجب تلپاتی قوی ای! عجب موقعیت خوبی! سریع تایپ کردم:
+ سلام عمو! کی میخوای بری؟
- تا دو ساعت دیگه که تا قبل غروب اونجا باشیم.میای؟
از اتاقم خارج شدم و پیش مامان که در آشپزخانه مشغول پختن شام بود رفتم:
+ مامانی! عمو مهیار میخواد بره پیرهن شلوار بخره، میذاری برم باهاش؟
پیازداغ هارا بهم زد و گفت:
- کی میخواد بره؟
+ تا دو ساعت دیگه 
- از بابات بپرس.
+ تو اجازه میدی؟توروخدا مامان...
- باشه ولی حواست رو جمع خودت کن.نری ناقص برگردی!
دستم را دور گردنش حلقه کرم و بوسه محکمی روی گونه اش نشاندم و با لحن لاتی گفتم:
+ نوووووکرتم ننه!
خندید: وظیفه ته!
پیش بابا رفتم و رضایت او را هم گرفتم.با خوشحالی تلفن را در دست گرفتم و به عمو خبر دادم، که قرار شد تا یک ساعت دیگر بیاید دنبالم.

به سرعت به حمام رفتم و دوش گرفتم.بعد از خشکاندن موهایم، به مشکل همیشگی برخوردم: « حالا چی بپوووشم!!!؟؟؟؟ ». بعد از له کردن اعصاب مامان و بابا سر اینکه چه لباسی بپوشم، با نگاه انداختن به ساعت و بیست دقیقه باقی مانده، بالاخره تصمیمم را گرفتم. یک مانتوی قرمز تیره ساده که روی سینه اش پولک های سیاه و ریز بود را با شلوار و روسری مشکی ست کردم و تلفنم را داخل کیف پولم گذاشتم. در حال خالی کردن شیشه عطر بودم که تلفنم به صدا در آمد. حتما عمو بود! برای بار آخر همه چیز را چک کردم و با خداحافظی سریعی از ساختمان خارج شدم.

از آس**نس*ر خارج شدم و به حیاط ساختمان رفتم که عمو مهیار را در حال قفل کردن دوچرخه اش دیدم.پیش رفتم:
- سلام عمو
نگاهم کرد و لبخند:
+ سلام خانوم.
- بریم؟
+ بذار چرخم رو قفل کنم که ساختمون تون رو نبرن!
- ساختمون مارو نبرن یا بنز شما رو؟!
+ مسخره میکنی پدر سوخته؟!
- به اخوی ارشد توهین نمودی؟!
+ ما بیجا بنماییم! بدو بریم که دیر شد
به سمت ایستگاه اتوبوسی که دویست- سیصد متری با خانه فاصله داشت راه افتادیم.عمو شلوار کرم رنگ به پا و پیراهن تیره تری با خط های افقی رنگی به تن داشت. مشخص بود که تازه اصلاح کرده چون هنوز ته ریش هایش مثل آخرین دفعه بلند نشده بود. مثل همیشه ساده اما مرتب!
به ایستگاه که رسیدیم با تعجب گفت:
- عه! ما که باید بریم اون طرف خیابون!
+ خب آره دیگه!
- پس چرا نگفتی!!؟؟
+ فکر کردم می دونی:/
- از دست تو:/
+ خب از عابر پیاده می ریم اون طرف!
- باشه برو بریم.
از پل عابر رد شدیم و در ایستگاه آن سمت خیابان ایستادیم.عمو مشغول چک کردن تابلوی اتوبوس ها شد که باز صدایش در آمد:
- مشکاااااااات!
+ بلههههه؟!
- این ایستگاه که اون خطی که ما میخوایم نداره!
+ خب مگه کجا میخوای بری؟!
- خیابون امیرکبیر(ساختگی)
+ عه؟!:/ خب چرا زودتر نگفتی!
- وای وای وای از دست تو!
+ خب به من چه! عجب آدمیه ها!
تلفنش را از جیبش خارج کرد و گفت:
- شماره آژانس که داری ان شاء الله
+ بله دارم!
شماره را از تلفنم برایش خواندم تا تماس بگیرد.
- الو سلام...
+...
- خسته نباشید خانوم
+ ...
- یه ماشین میخواستم
+ ...
- بله همین الان لطفا
+...
- به  آدرس ****************
+...
- خیابون امیرکبیر
+...
- بله بله...
+...
- فقط یه مورد؛ من سر ایستگاه اتوبوس این خیابون ایستادم.سرویس رو بفرستید اینجا
+ ...
- بله ممنونم
+...
- نخیر اشتراک ندارم
+ ...
در یک آن قیافه مهیار به مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه تغییر یافت.بعد از مکث طولانی ای گفت:
- آقای کیانفر خانوم، من آقای کیانفر هستم، نه خانوم کیانفر!
+...
- ممنون خدانگهدار!
از شدت خنده سرخ شده بودم اما حسابی خودم را کنترل کرده بودم.لپ هایم باد کرده بود که با نگاه خیره ناگهانی مهیار به من، منفجر شد!:
- خانوم کیانفر؟؟؟!!!... واااااای خداااااا !! واقعا فکر کرد خانومی؟!!!؟؟ .... واااااااای واااااااای وااااااااای دلم!!
+ هرهر ... به خودت بخند!
- باشه خانومی نمی خندم!
+ وسط خیابون اینجوری نخند زشته
نگاهش کردم، اخم ظریفی بین ابروهایش نشسته بود و جدی حرف می زد. آرام آرام خودم را جمع و جور کردم و آرام گرفتم. چقدر به مردانگی اش برخورده بود! اما تیکه فوق العاده ای بود!
« خانوم کیانفر» آن هم برای مهیار! گوشه لبم پرید که باز بخندم اما به زور با دستم، لبهایم را نگه داشتم. چند دقیقه که گذشت تلفن مهیار زنگ خورد:
- بله؟
+ ...
- خانوم گفتم توی همین ایستگاه ایستادم!
+ ...
- ای بابا... یعنی باید برم اون طرف خیابون؟!
+ ...
- باشه ممنون
تلفن را قطع کرد و راه افتاد.پرسیدم:
- کجا؟!
+ اون طرف خیابون؟
- یعنی دوباره باید از عابر رد شیم؟!
+ تنبل بازی در نیاریا
- اووووف باشه...
+ اروپا، سیستم تاکسیرانی هوشمند دارن. امتحان می دن راننده تاکسیا شون که اگر طرف کور بود چجوری برن سراغش، اون وقت من کجا آدرس دادم، یارو داره میاد تو اون باند...
از پل که بالا رفتیم مهیار به پایین اشاره کرد:
- اونهاش اومد
و بدون اینکه از دست هایش استفاده کند بلند سوت زد.با صدای سوتش تاکسی ایستاد.سرعتش را کمی زیاد تر کرد.مجبور بودم بدوم تا به او برسم!حسابی نفسم اذیت شده بود اما به رو نیاوردم.از پل پایین رفته و به سوار تاکسی شدیم.عمو جلو نشست و من عقب. روسری ام را شل کردم و شیشه را پایین کشیدم تا کمی خنک شوم و نفس بکشم.مهیار آدرس داد و منتظر شدیم که به مقصد برسیم.

***
ادامه دارد...
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2020/08/14 04:33 PM، توسط Aisan.)
2017/08/25 01:30 AM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
ارسال پاسخ 


پیام‌های داخل این موضوع
نفس - Aisan - 2017/02/28, 08:47 PM
RE: نفس - Aisan - 2017/02/28, 10:08 PM
RE: نفس - Aisan - 2017/03/03, 10:56 PM
RE: نفس - Aisan - 2017/03/06, 02:18 PM
RE: نفس - Aisan - 2017/03/08, 10:52 PM
RE: نفس - Aisan - 2017/03/09, 04:46 PM
RE: نفس - Aisan - 2017/03/10, 02:48 PM
RE: نفس - Aisan - 2017/03/25, 11:03 AM
RE: نفس - Aisan - 2017/03/25, 11:08 AM
RE: نفس - Aisan - 2017/03/27, 06:29 PM
RE: نفس - Aisan - 2017/04/05, 11:19 PM
RE: نفس - Aisan - 2017/04/06, 12:30 AM
RE: نفس - Aisan - 2017/04/19, 10:31 PM
RE: نفس - Aisan - 2017/04/22, 10:08 PM
RE: نفس - Aisan - 2017/04/24, 07:57 PM
RE: نفس - Aisan - 2017/06/03, 02:00 PM
RE: نفس - Aisan - 2017/06/06, 01:46 PM
RE: نفس - Aisan - 2017/06/12, 12:31 PM
RE: نفس - Aisan - 2017/06/19, 07:48 PM
RE: نفس - Aisan - 2017/06/20, 08:00 PM
RE: نفس - Aisan - 2017/07/02, 12:05 AM
RE: نفس - Aisan - 2017/07/03, 11:53 PM
RE: نفس - Aisan - 2017/07/04, 03:59 PM
RE: نفس - Aisan - 2017/07/05, 10:13 PM
RE: نفس - Aisan - 2017/07/07, 01:20 PM
RE: نفس - Aisan - 2017/07/22, 09:50 PM
RE: نفس - Aisan - 2017/07/27, 02:11 PM
RE: نفس - Aisan - 2017/08/19, 11:25 PM
RE: نفس - Aisan - 2017/08/23, 03:47 PM
RE: نفس - Aisan - 2017/08/25 01:30 AM
RE: نفس - Aisan - 2017/08/30, 08:32 PM
RE: نفس - Aisan - 2017/09/03, 10:30 PM
RE: نفس - Aisan - 2017/09/04, 12:40 PM
RE: نفس - Aisan - 2017/09/13, 11:36 PM
RE: نفس - Aisan - 2017/09/15, 02:32 PM
RE: نفس - Aisan - 2017/09/17, 10:09 PM
RE: نفس - Aisan - 2017/11/02, 08:17 PM
RE: نفس - Aisan - 2017/12/13, 07:53 PM
RE: نفس - Aisan - 2017/12/13, 07:53 PM
RE: نفس - !Web Prince - 2020/08/17, 01:01 AM



کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 8 مهمان