زمان کنونی: 2024/11/06, 12:04 PM درود مهمان گرامی! (ورودثبت نام)


زمان کنونی: 2024/11/06, 12:04 PM



نظرسنجی: نظر شما
خوب
بد
[نمایش نتایج]
توضیح: این یک نظرسنجی عمومی‌است. کاربران می‌توانند گزینه‌ی انتخابی شما را مشاهده کنند.
ارسال پاسخ 
 
امتیاز موضوع:
  • 12 رأی - میانگین امتیازات: 4.92
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

نفس

نویسنده پیام
Aisan
isun



ارسال‌ها: 5,853
تاریخ عضویت: Jul 2013
ارسال: #16
RE: نفس
فصل دوم - قسمت پنجم
*******************
به داخل خانه بر می گردیم و هر کدام روی یکی از مبل ها،بی آنکه کلامی با هم صحبت کنیم ولو می شویم.
دقایق کشداری می گذرند که بالاخره مادر سکوت را می شکند،درحالی که با چشمانش به جایی که مادربزرگ نشسته بود خیره است:
- من باید زود تر می رفتم.اما اون اومد.کاش من اول رفته بودم پیشش...

***

-- یک ماه بعد --

سر کلید پدر روی در کوبیده می شود و چند لحظه بعد با چهره جا افتاده عمو فرهاد روبه رو می شویم.
«بّه! سلام ! خوش اومدین ! بفرمایید بفرمایید !» این ها جملات عمو فرهاد هستند که من و مامان و بابا را به داخل خانه شان دعوت می کند.
بعد از سلام و احوال پرسی با عمه ها و عموها و مادربزرگ که بر متکایی تکیه زده و در حیاط با صفای خانه نشسته،کنار یکدیگر روی زیرانداز بزرگ می نشینیم.بگذریم از چگونه سلام و احوال پرسی عمه کوچکترم با مادرم که اصلا قابل پسند نبود!

بعد از مدت ها،من و بابا و مامان در این خانه کنار خانواده پدری ام!احساس لذت بخشی برایم بود!و فقط من میدانم در دل مادر چه آشوبی بود هنگام ورود به خانه چرا که من هم چنین احساسی را روز اول داشتم!

دقایقی را در حیاط خانه کنار یکدیگر می نشینیم.عمه ها و عموها پذیرایی را به بهترین شکل انجام می دهند اما من چیزی نمی خورم.
فرهاد با لحن بامزه ای غر می زند: عمو ، چایت رو بخوووووور!
لبخند می زنم: چشم
چایی را می نوشم و این بار عمه منصوره با مهربانی تشر می زند: همینه که انقدر بی جونیا،خب یه چیزی بخور!
چشمی می گویم و یک پسته در دهانم می گذارم.
فرهاد میگوید: همیـــــــــــن؟؟
بابا تایید می کند : این هیچی نمی خوره!موز،خرمالو،انبه،گردو،بادوم ... هیچی!
عمه اکرم میان صحبت می آید: چیپس و پفک چی و لواشک چی؟
و مهیار اضافه می کند : بستنی!
نیشم را که در حال باز شدن بود کنترل می کنم: چقدرررررررر با درک و شعور!
مهیار و اکرم به سمت داخل خانه می روند و چندلحظه بعد با دستان پر می آیند.خودشان باز می کنند و مشغول می شوند و من هم طبق علاقه ام آن هارا همراهی میکنم اما نه زیاد.
مهیار در حالی که مشت بزرگی از پفک را در دهانش چپانده می گوید: پَ بخوووو پَ
می خندم که می گوید : می خندی؟فردا تو صف قندی
و اینبار همه می خندند.مهیار را چه به این جلف بازی ها؟بیخیال برای آنکه ناراحت نشوند یک بستنی به دست میگیرم و مشغول می شوم
***
مهیار بی آنکه به فرهاد نگاه کند می گوید:مامان سردشه
همگی از جا بلند می شویم و به سمت داخل خانه نقل مکان می کنیم.
به داخل خانه که می رویم تشک مواج و تختی را می بینیم.بابا می پرسد: عه!تشک خریدین براش؟
فرهاد پاسخ می دهد: آره.کپسول اکسیژن و تخت هم گرفتم براش.یه رفیقام توی هلال احمر کمک کرد زود وسایلش رو جور کنم.
مامان تایید می کند : خیلی خوب شد.مامان من هم تشک مواج داره.زخم بستره نمی گیره.مامانی که پوستش هم خیلی حساسه.خوب کاری کردی.
عمه منصوره هم وارد بحث شان می شود و با مامان هم صحبت می شود.اما من در گوشه ای به آن ها نگاه می کنم.
ناگهان صدای جیغ عمه اکرم سرها را به سمت خودش برمی گرداند.مهیار و اکرم کنار هم نشسته اند.مهیار زیرزیرکی می خندد و اکر از شدت درد سرش را گرفته.ناگهان به سمت مهیار هجوم میبرد و مشتی نثارش می کند که هیچ تاثیری بر اندام درشت مهیار ندارد و فقط شدت خنده اش را بیشتر می کند.
- خیلی بیشعوری!موهامو کندی!
عمه منصوره می نالد: دوباره این دوتا شروع کردن!
فرهاد هم در تایید حرف خواهرش سرش را به نشانه تاسف تکان می دهد.

فضا دوباره آرام می شود و همان طور که دور هم نشسته ایم و همه با هم صحبت می کنند،فرهاد به بالشت بادی دارزی که در دست مهیار است اشاره می کند و حرفی که برای بابا و مامان می زد را کامل می کند:
- آره اینم بالشتشه.خیلی جنسش خوب و محکمه.
مهیار سرش را بالا می کند و باز لبخند محسوسی بر چهره اش نقش می بندد.در تایید حرف فرهاد می گوید:
- آره عااااالیه مخصوصا برای این کار
و محکم بر سر منصوره می کوبد و هرهر می خندد.
قبل از اعتراض منصوره،اکرم غر میزند : عه!مهیار!چتونه دوباره؟چرا امشب اینجوری می کنین؟زشته
مهیار همان طور که با جدیت به خواهر بزرگترش نگاه می کند،دوباره و محکم تر بر سر منصوره می کوبد.
عمه اکرم می خندد که فرهاد می گوید : یاد بگیر،ببین مشکات چقدر آروم نشسته!
منصوره مشتی حوالی بازوی درشت مهیار می کند و می گوید : تورو میگه وا گامبو!
مهیار نگاهم می کند و لبخند ظریفی بر لبانش می نشاند و بعد ناگهان دوباره بر سر منصوره می کوبد.
خانه از صدای خنده مان پر می شود ...

مهیار با هیجان چهار دست و پا به سمت من می آید و می گوید:
- اهل گیم هستی؟
+ بله
- وااااای خره اینو نیگا
چشمانم از تعجب کلامی که به کار برده درشت می شود و با همان تعجب می گویم : بله؟
اما به روی خودش نمی آورد و حرف سوالی ام را به عنوان جواب می گیرد و چند بازی جذاب روی تلفنش نشانم می دهد.میپرسد:
- فایل هایی که برات فرستادم رو دیدی؟
قیافه ام پوکر فیس می شود: بَلــــــــه
هر هر می خندد.
+ خنده داره؟خب تک فرزند بودن مگه دست منه؟!
- فرستادم آسیب هاش رو بدونی
فایل های تصویری که آن روز در بیمارستان برایم فرستاده بود،یک سری تصویر و مقاله کوتاه درباره تک فرزندی و معایب و محاسنش بود.
+ راستی دوسه روز پیش به عمه زنگ زدم با شما کار داشتم.بهتون گفتن؟
- کِی؟
+ پریروز
- امممم...یادم نیست...خب چرا به خودم زنگ نزدی؟
+ شماره تون رو ندارم ...
- خب از عمه می گرفتی
+ گفتم شاید دوست نداشته باشید
- بیا شماره تو بزن
تلفنش را به سمت می گیرد.شماره ام را وارد میکنم و دوباره تلفن را پس می دهم.تک زنگ می زند و شماره اش روی گوشی ام می افتد...
عمه منصوره صدایش می زند.با شیطنت خاصی نگاهم می کند و می گوید: شماره ت همینه دیگه؟زنگت می زنم.
می خندد و از کنارم بلند می شود و پیش خواهر می رود...

***
ادامه دارد...
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2020/08/14 04:04 PM، توسط Aisan.)
2017/06/03 02:00 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
ارسال پاسخ 


پیام‌های داخل این موضوع
نفس - Aisan - 2017/02/28, 08:47 PM
RE: نفس - Aisan - 2017/02/28, 10:08 PM
RE: نفس - Aisan - 2017/03/03, 10:56 PM
RE: نفس - Aisan - 2017/03/06, 02:18 PM
RE: نفس - Aisan - 2017/03/08, 10:52 PM
RE: نفس - Aisan - 2017/03/09, 04:46 PM
RE: نفس - Aisan - 2017/03/10, 02:48 PM
RE: نفس - Aisan - 2017/03/25, 11:03 AM
RE: نفس - Aisan - 2017/03/25, 11:08 AM
RE: نفس - Aisan - 2017/03/27, 06:29 PM
RE: نفس - Aisan - 2017/04/05, 11:19 PM
RE: نفس - Aisan - 2017/04/06, 12:30 AM
RE: نفس - Aisan - 2017/04/19, 10:31 PM
RE: نفس - Aisan - 2017/04/22, 10:08 PM
RE: نفس - Aisan - 2017/04/24, 07:57 PM
RE: نفس - Aisan - 2017/06/03 02:00 PM
RE: نفس - Aisan - 2017/06/06, 01:46 PM
RE: نفس - Aisan - 2017/06/12, 12:31 PM
RE: نفس - Aisan - 2017/06/19, 07:48 PM
RE: نفس - Aisan - 2017/06/20, 08:00 PM
RE: نفس - Aisan - 2017/07/02, 12:05 AM
RE: نفس - Aisan - 2017/07/03, 11:53 PM
RE: نفس - Aisan - 2017/07/04, 03:59 PM
RE: نفس - Aisan - 2017/07/05, 10:13 PM
RE: نفس - Aisan - 2017/07/07, 01:20 PM
RE: نفس - Aisan - 2017/07/22, 09:50 PM
RE: نفس - Aisan - 2017/07/27, 02:11 PM
RE: نفس - Aisan - 2017/08/19, 11:25 PM
RE: نفس - Aisan - 2017/08/23, 03:47 PM
RE: نفس - Aisan - 2017/08/25, 01:30 AM
RE: نفس - Aisan - 2017/08/30, 08:32 PM
RE: نفس - Aisan - 2017/09/03, 10:30 PM
RE: نفس - Aisan - 2017/09/04, 12:40 PM
RE: نفس - Aisan - 2017/09/13, 11:36 PM
RE: نفس - Aisan - 2017/09/15, 02:32 PM
RE: نفس - Aisan - 2017/09/17, 10:09 PM
RE: نفس - Aisan - 2017/11/02, 08:17 PM
RE: نفس - Aisan - 2017/12/13, 07:53 PM
RE: نفس - Aisan - 2017/12/13, 07:53 PM
RE: نفس - !Web Prince - 2020/08/17, 01:01 AM



کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 3 مهمان