زمان کنونی: 2024/11/06, 12:04 PM درود مهمان گرامی! (ورودثبت نام)


زمان کنونی: 2024/11/06, 12:04 PM



نظرسنجی: نظر شما
خوب
بد
[نمایش نتایج]
توضیح: این یک نظرسنجی عمومی‌است. کاربران می‌توانند گزینه‌ی انتخابی شما را مشاهده کنند.
ارسال پاسخ 
 
امتیاز موضوع:
  • 12 رأی - میانگین امتیازات: 4.92
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

نفس

نویسنده پیام
Aisan
isun



ارسال‌ها: 5,853
تاریخ عضویت: Jul 2013
ارسال: #13
RE: نفس
فصل دوم - قسمت دوم
******************
 روسری ام را روی سرم مرتب می کنم و بدون وقفه از اتاقم خارج می شوم:
- من آماده شدم
+ بریم؟
- بریم بابایی
به دنبال بابا از خانه خارج می شوم و به قصد رسیدن به بیمارستان،سوار ماشین می شویم.بابا ماشین را استارت زده و پدال گاز را می فشارد و از پارکینگ خارج می شود.با روشن شدن ماشین،ضبط به صورت خودکار روشن می شود و صدای اذان صبح در فضای ماشین می پیچد.شیشه را پایین می دهم تا نسیم سحرگاه حالم را بهتر کند.همیشه ترکیب این صوت دلنشین و باد خنک صبح،بهترین داروی درمان بی حوصلگی هایم بوده...

خیابان های شهر آنقدر خلوت است که راه نیم ساعتی را به مدت ده دقیقه طی می کنیم.
دو روز پیش،فرهاد با بابا تماس گرفت تا با هم به مسافرتی خارج از شهر برویم.مادربزرگ که بعد از مدت کوتاهی از بیمارستان مرخص شده و تقریبا به طور کامل درمان شده بود،تیمسار برایش سفر کوتاهی خارج از شهر ترتیب داده بود و آن ها از ما خواسته بودند که همراه شان برویم.مادر هم برخلاف تصور من پذیرفته بود!آن روز به اندازه تمام عمرم خوشحال بودم که بالاخره می توانستم سفری را همراه با خانواده پدری ام تجربه کنم اما ...
اما همان شب،درد شدیدی در ناحیه قفسه سینه و قلب مامان پیچیده بود،برای همین به بیمارستان رفتیم و پزشک هم بعد از معاینه دستور بستری شدنش را داد.تمام خوشحالی ام با این اتفاق به اضطراب و ترس تبدیل شده بود.
یک روز کامل روی پا بودم و حتی با آمدن خاله هایم هم نپذیرفتم که از کنار مامان جُم بخورم.عاقبت شبِ قبل،از شدت خستگی،ضعفی بدنم را فرا گرفت که مجبور شدم به خانه برگردم و استراحت کنم.بعد از چند ساعت خواب،حالا دوباره در راه برگشت به بیمارستان بودم تا خاله را به خانه بفرستم و خودم دوباره کنار مامان بمانم...

- بابا جان برو پایین تا من ماشین رو پارک کنم و بیام.
+چشم
به دستور بابا رشته افکارم را پاره می کنم و از ماشین پیاده می شوم و به سمت بخش اورژانس حرکت می کنم.
دومین اتاقک کوچکی که از چند اتاقک دیگر با پرده های سبز رنگ جدا شده،جایی است که مامان را بستری کرده اند.به سمت اتاقک می روم و پرده را کنار می زنم.مامان روی تخت خوابیده و خاله هم کنارش روی صندلی.با ورودم و صدایی که پرده های خشک ایجاد می کنند،خاله بیدار می شود.بعد از چند لحظه مکث و کنارهم قرار دادن جزئیات محیط اطرافش،با صدایی که کنترل شده تا مامان بیدار نشود می پرسد:
- برای چی اومدی؟
+ که شما بری خونه
- مگه بهت نگفتم برو فردا صبح بیا
+ خب الانم صبحه دیگه
- الان کله سحره!گفتم برو ساعت ده و یازده بیا
+ نمی شد
- عزیزم آخه هنوز آفتاب نزده که!
+ چند دقیقه دیگه آفتاب می زنه
«لا اله الا الله»ـی می گوید از روی صندلی بلند می شود.
- ساعت چنده؟
+یه ربع به شیش
- دکترش ساعت 7 میاد برای معاینه
+ پس به موقع رسیدم دیــ -
با «یا الله» گفتن بابا،حرفم را می خورم.خاله روسری اش را درست می کند و اجازه ورود می دهد:
- بفرمایید آقا مهراد
بابا دوباره یا الله می گوید و با کنار زدن پرده وارد می شود.از صدای سلام و احوال پرسی خاله و بابا،مامان هم چشم هایش را باز می کند.بابا کنار تخت می رود و با محبت دستش را روی صورت مامان می کشد و روسری اش را مرتب می کند:
- پری جان ..؟ خوبی؟
مامان با لبخند جواب می دهد:سلام 
جوابش را با مزه ای از حسادت ساختگی می دهم:
- علیک سلام!اینجا خانواده نشسته ها!منم که سر راهیم!
+ مامان قربونت بره عزیزکم
دلم می لرزد،بوسه ای روی پیشانی اش می نشانم و بغض درون گلویم را پشت لبخندم پنهان می کنم.

در میان آن حال و هوا،پرستاری وارد می شود و یکی از پرده ها را کنار می زند و رو به ما می گوید:
- مریض تون رو آماده کنید.دکتر تا چند دقیقه دیگه میان برای معاینه
اتاقک را کمی مرتب می کنم تا خاله به مامان کمک کند لباس هایش را مرتب کند.دو سه دقیقه ای نمی گذرد که خانم میان سالی همراه با تعدادی دانشجوی پزشکی،مامان را دوره می کنند.همان زن که فکر می کنم دکتر مامان باشد شروع به توضیح دادن می کند:
- یکی دیگه از بیمار های قلبی.دو شب قبل به دلیل درد در ناحیه قفسه سینه و تپش سخت قلب به اورژانس مراجعه می کنه.علائم نشون دهنده وارد شدن شوک به اعصاب هست.احتمالا هیجان یا فشار عصبی.داروهای مورد نیاز تجویز شد و مشاهده می کنید که بعد از دو روز مصرف مرتب،حال بیمار کاملا مساعده
ابروهایم با ظرافت در هم گره می خورند.«حال بیمار کاملا مساعده» یعنی چه؟
جواب سوالم را به سرعت می شنوم،زمانی که پزشک رو به پدر اجازه مرخص شدن مامان را می دهد.
- می تونید تا ظهر بیمارتون رو ببرید.فقط چند ساعت دیگه بمونه تا تایم دارو ها تنظیم بشه و از وضعیتش به طور کامل خیال مون راحت شه.
+ چشم ...

مامان تا قبل از ظهر مرخص می شود!
بلافاصله بعد از خروج دکتر و همراهانش،تلفن بابا زنگ می خورد:
- سلام آقا فرهاد
+ ...
- بله همه خوبن،سلام دارن خدمت تون
+ ...
- نه ؛ پروانه خانوم یکم حالشون بد شد برای همین نشد بیایم ...
+ ...
- آره دیگه ...
+ ...
- نه نیازی نیست...
+ ...
- باشه ، منتظرتونیم
+ ...
- قربان شما ، خداحافظ

همه به بابا نگاه می کنیم تا متوجه شویم که فرهاد چه می گفت.
حالت چهره بابا عجیب و غریب شده؛نمی توانم بگویم خوشحال است یا نه !
بابا به مامان نگاه می کند و وقتی نگاه پرسش گرش را می بیند،با لبخند می گوید:
- فرهاد بود ، وقتی داشت حرف می زد ، مامان فهمید حالت بد شده ، تا ظهر بر می گردن تا بیان اینجا ملاقاتت !

چطور ممکن است!!!؟؟؟ مادربزرگ برای ملاقات مامان بیاید !!!؟؟؟ برای ملاقات عروسی که سال هاست او را از خود رانده !!!!؟؟؟؟
باور نمی کنم!!!! این هایی که پشتم رشد می کند بال است یا من توهم زدم !!!!!؟؟؟؟

***
ادامه دارد ...
 

 
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2020/08/14 04:02 PM، توسط Aisan.)
2017/04/19 10:31 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
ارسال پاسخ 


پیام‌های داخل این موضوع
نفس - Aisan - 2017/02/28, 08:47 PM
RE: نفس - Aisan - 2017/02/28, 10:08 PM
RE: نفس - Aisan - 2017/03/03, 10:56 PM
RE: نفس - Aisan - 2017/03/06, 02:18 PM
RE: نفس - Aisan - 2017/03/08, 10:52 PM
RE: نفس - Aisan - 2017/03/09, 04:46 PM
RE: نفس - Aisan - 2017/03/10, 02:48 PM
RE: نفس - Aisan - 2017/03/25, 11:03 AM
RE: نفس - Aisan - 2017/03/25, 11:08 AM
RE: نفس - Aisan - 2017/03/27, 06:29 PM
RE: نفس - Aisan - 2017/04/05, 11:19 PM
RE: نفس - Aisan - 2017/04/06, 12:30 AM
RE: نفس - Aisan - 2017/04/19 10:31 PM
RE: نفس - Aisan - 2017/04/22, 10:08 PM
RE: نفس - Aisan - 2017/04/24, 07:57 PM
RE: نفس - Aisan - 2017/06/03, 02:00 PM
RE: نفس - Aisan - 2017/06/06, 01:46 PM
RE: نفس - Aisan - 2017/06/12, 12:31 PM
RE: نفس - Aisan - 2017/06/19, 07:48 PM
RE: نفس - Aisan - 2017/06/20, 08:00 PM
RE: نفس - Aisan - 2017/07/02, 12:05 AM
RE: نفس - Aisan - 2017/07/03, 11:53 PM
RE: نفس - Aisan - 2017/07/04, 03:59 PM
RE: نفس - Aisan - 2017/07/05, 10:13 PM
RE: نفس - Aisan - 2017/07/07, 01:20 PM
RE: نفس - Aisan - 2017/07/22, 09:50 PM
RE: نفس - Aisan - 2017/07/27, 02:11 PM
RE: نفس - Aisan - 2017/08/19, 11:25 PM
RE: نفس - Aisan - 2017/08/23, 03:47 PM
RE: نفس - Aisan - 2017/08/25, 01:30 AM
RE: نفس - Aisan - 2017/08/30, 08:32 PM
RE: نفس - Aisan - 2017/09/03, 10:30 PM
RE: نفس - Aisan - 2017/09/04, 12:40 PM
RE: نفس - Aisan - 2017/09/13, 11:36 PM
RE: نفس - Aisan - 2017/09/15, 02:32 PM
RE: نفس - Aisan - 2017/09/17, 10:09 PM
RE: نفس - Aisan - 2017/11/02, 08:17 PM
RE: نفس - Aisan - 2017/12/13, 07:53 PM
RE: نفس - Aisan - 2017/12/13, 07:53 PM
RE: نفس - !Web Prince - 2020/08/17, 01:01 AM



کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 2 مهمان