white knight
ارسالها: 1,236
تاریخ عضویت: Dec 2014
اعتبار: 560.0
|
RE: گاردین
قسمت اول-داستان از زبان سِندرین
چشمانم را باز کردم مهتابی سفید رنگی بالای سرم بود و سقف خالی و بی روح،بلند شدم روی یک تخت سفید فلزی خوابیده بودم تمام اتاق هم مانند سقفش بی روح وخالی بود موهای مشکی بلندم روی لباس شیری که تنم بود ریخته بودند یک طرف تخت اتاق خالی بود و طرف دیگر آن دیواری که سرتاسر آن آینه کاری بود دستم را به آینه سرد تکیه دادم و به تصویر خودم خیره شدم بازدم نفس هایم روی آینه را کدر میکرد دختری با صورتی رنگ پریده چشمانی سبز و بی روح و موهای مشکی بلند این چیزی بود که در آینه میدیدم اما اسمم چه بود؟
در فلزی اتاق باز شد و زنی که روپوش سفید به تن داشت وارد اتاق شد کفشهایش روی زمین سرد وسرامیکی صدا میداد روبه من گفت :صبح بخیر کدِ سی امروز چطوری؟داروهات رو برات آوردم .زن جلوی من ایستاد با نگاهی خیره و دهانی باز نگاهش میکردم موهایش مانند من مشکی بود اما برخلاف موهای من منظم و مرتب بالای سرش جمع شده بود در چشمان خاکستری و از حدقه بیرون زده اش نشانی از احساس نبود انگار وظیفه داشت هر روز صبح آن کلمات را طوطی وار به من بگوید حالا یادم می آمد اسم من کدِ سی بود دختری که میگفتند تحت آزمایشات بسیار قوی ترین انسان روی زمین است من باید به حرف مافوق هایم گوش میدادم و هر روز صبح از آن قرص های تلخ و بدمزه میخوردم تا زنده بمانم گرچه قاعدتا من نباید به این موضوع اهمیت میدادم چون میگفتند من احساس خاصی ندارم تنها وظیفه ی من محافظت از سیستم ترمینات و اجرای دستور های آن بود.
به قرص های کف سینی نگاه کردم و آن ها را خوردم یکبار که تصمیم داشتم قرص نخورم درد بدی سراغم آمده بود و ویسکر به من گفته بود اگر آن قرص ها را نخورم مردنم حتمیست و من تا زمانی که اوتصمیم میگرفت حق مردن نداشتم ویسکر رئیس آنجا بود رئیس سیستم ترمینات و رئیس ساختمان اصلی آن که در منطقه ممنوعه برپا شده بود با اقدامات امنیتی فوق العاده،کسی توانایی نزدیک شدن به ترمینات را نداشت.
لباس هایم را پوشیدم ،زن من را به بیرون هدایت کرد،در رابست و خودش در یکی از راهرو ها ناپدید شد.
راهروهای آنجا فلزی بودند ونورشان از لامپ های ضعیفی تامین میشد آخر راهرو در ضد گلوله وقطوری بود که بالایش تابلوی خروج نصب کرده بودند دستم راروی صفحه لیزری کناردر گذاشتم صفحه شروع به اسکن کرد وهمزمان نور لیزری به چشمم تابید ونور شروع به اسکن صورتم کرد بعد از چند دقیقه صدای رباتی بلند شد:کد_سی هویت تأیید شد
،در با صدای تقی باز شد و من به راهروی روشن و پرنوری قدم گذاشتم آنجا خیلی شلوغ بود راهرو به پلی تبدیل میشد که یک طرف آن اتاقک های شیشه ای ود وطرف دیگرش فضایی باز ولی محصور در دیوار های ترمینات کف آن فضای باز دستگاه های عظیمی قرار داشتند که انگار ربات میساختند و پنجره ی صد ها طبقه از آن جا معلوم بود لخ لخ کنان در راهرو قدم میزدم و به اتاقک های شیشه ای نگاه میکردم همه آن پر از دانشمندان بودند بعضی از آن ها با چند حیوان درگیر بودند بعضی ها روی کامپیوتر ها خم شده بودند و بعضی ها هم انسانی را بسته بودند وروی آن انسان ها کارهایی میکردند که باعث میشد انسان ها جیغ های وحشتناکی بکشندبعضی هم با عجله داخل اتاق ها میدویدند و چیزهایی را یادداشت میکردند چند سرباز هم داخل راهرو ها قدم میزدند ولی قیافه ی همه آن ها یک شکل بود شکل پسری مو قرمز با چشمهای عسلی. درآنجا به آن ها کلون میگفتند گرچه من مطمئن نبودم چیستند.
با دهان باز به چهار نفر از آن هاکه از کنارم با رژه رد میشدند نگاه کردم و سپس راه افتادم در آخر راهرو نقشه هولوگرامی از ساختمان گذاشته بودند ایستادم و به نقشه خیره شدم بدون اینکه هدف خاصی داشته باشم مدت زیادی به نقشه خیره ماندم تا صدای بلند گوهای سرتاسر آن سالن درآمد:کد سی تا نیم ساعت دیگر به اتاق رئیس ویسکر مراجعه کنند،تکرار میکنم کد سی تا سی دقیقه دیگر به اتاق رئیس مراجعه کنند.
آن ها من را صدا میکردند!به تصویر هولوگرام نگاه کردم اتاق رئیس چندین کیلومتر پایین تر از سطح زمین بود و افراد معدودی اجازه ملاقات بااو را داشتندمن در طبقه اول بخش دی بودم ،ترمینات پنج ساختمان متصل بهم داشت که پنج بخش اصلی را تشکیل میدادند محل اقامت من ورئیس در بخش دی یا امن ترین بخش ترمینات بود برای رسیدن به اتاقش کافی بود به طبقه اول -که باغی سرپوشیده بود-بروم ،بعد با آس**نس*ر های مخصوص خودم را به طبقه نهمی که زیر زمین بودبرسانم،پس راه افتادم.
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2016/06/14 12:03 AM، توسط white knight.)
|
|
2016/06/11 02:08 PM |
|