Hitara
ارسالها: 225
تاریخ عضویت: Dec 2015
|
RE: دو دوست
ادامه:
هیجیکا و یورئی بعد از مدرسه میرن به یه کافی شاپ
هیجیکا: میگم یورئی اونا سومه و هیتوکی نیستن؟؟
یورئی: آره خودشونن....میگم بریم قضیه ی امروزو براشون بگیم؟
–که کلی مسخرمون کنن آره؟
– به هر حال بهتره بهشون بگیم.
–با خودته..باشه بریم
میرن طرفشون و بعد از سلام و احوال پرسی و اینا...ماجرارو براشون میگن.
یورئی:کار خفنی کردیم مگه نه؟؟؟
سومه: کار خفنی که کردین اما آخرش حال نداد که هیچ..گند خورد توش شد ضد حال.
هیجیکا رو به یورئی: دیدی گفتم مسخرمون میکنن.
هیتو: ما که مسخرتون نکردیم فقط حقیقتو گفتیم همین...حالا اینو وللش نمیدونین ما چیکار کردیم......استادمون یه کت و شلوار جدید سفید پوشیده بود بعد قهوه ریختیم روش.
– دروغغغغغغغ
– حالا وایسا.....بعدش با عصبانیت گفت که باید بشوریمش بعد برای اینکه حرص ما رو در آره گفت که باید نرم کننده هم بزنین بهش .....آقا ما هم رفتیم با لباس قرمزامون انداختیمش تو ماشین لباس شویی رنگش شد صورتی..بعد وقتی تحویلش دادیم گفت این چرا اینجوری شده بعدش سومه بهش گفت کت شما جنسش بده و رنگ نرم کننده رو گرفته...
–شما که از ماهم شر ترین.
– تازه کجاشو دیدی...یه بلایی به سرش آوردیم که تو کارنامه کمتر از ۲۰ نمیده...یه روز رفتیم تو غذاش یه قرصایی ریختیم که مجبورت می کنه دم در دستشویی جات باشه...بدبخت از اون موقع به بعد از ۲۰ کمتر بهمون نمیده.
– شما دوتا که شیطانم درس میدین...راستی از جیسون و هاسه چه خبر؟؟؟
–اونا هم دنبال خوش گذرونیهای خودشونن.بیشتر از این ازشون خبر ندارم.
یورئی: حالا جیسون به کنار چون اون داداش سومس ولی هاسه چی؟ از داداش خودتم خبر نداری؟؟
–نه...مگه گزارش کارشونو به من میدن اونا؟
...............دو ماه بعد.............
جیسون: هاسهههههه.....هاسه بدو دیگه دیر شدددپ
هاسه: اومدم بابا اومدم.
جیسون: زودترررررر
جیسون و هاسه دارن میرن به یه کنسرت ....وسطای راهن که یهو یه چیزی از پشت می خوره به سر جیسون و دیگه تاریکی مطلق.....وقتی چشماشو باز میکنه روی یه تخته دور و برشم سفیده
جیسون: م....من کجام!؟؟؟
جان:چه عجب بیدار شدی.
– تو ... تو کی هستی؟؟ من کجام؟؟؟
– من یکی از دشمنای ارتش شمام و تو الان توی پایگاه مایی.
– چرا من اینجام؟
–خب توضیحش سادس ما تو آوردیم اینجا چون زیادی قوی بودی و ما می خوایم تو رو مال خودمون کنیم..
– چی!؟
– ولش کن بابا
– ها....هاسه کجاس؟؟؟
– اون دوستتم تو ارتش خودشونه..
– می خوام برم پیشش.
–باشه برو.
– واقعا؟؟؟
– البته حواست باشه که بهت سنسور و شنود و جی پی اس وصله پس بهتره دست از پا خطا نکنیو سریع برگردی.
جیسون بدون حرفی بلند میشه میره روی یه پلی که زیرش آبه بعد به هاسه هم می گه که بیاد اون جا.
هواتاریکه و صدای حیوانات میاد و عکس قرص کامل ماه بر روی آب افتاده....بعد از ۵ دقیقه هاسه از راه میرسه.
هاسه: تا الان کجا بودی پسر کلی دلواپست شدم؟
جبسون: نگران نباش همه چیز خوبه....هاسه می خواستم یه چیزیو بهت بگم....ببین ....هر چیشد...هر اتفاقی که افتاد ..اینو بدون که تو بهترین دوسته منی..
هاسه: جیسون ...چی شده ...به من بگو چی شده...
–خداحافظ
جیسون به طرف اون ور پل میره.
هاسه: جیسوننننننن
کم کم برق ها خاموش و آن ها در تاریکی محو می شوند .....اما هیچ کدام آنان نمیدانند که با کم سو شدن این نور ها ملاقات بعدی آن ها دیگه یه عنوان دو تا دوست نیست بلکه چیزی کاملا متفافت.....
ادامه دارد...
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2016/04/23 11:48 PM، توسط Hitara.)
|
|
2016/04/23 11:43 PM |
|