زمان کنونی: 2024/11/06, 01:08 PM درود مهمان گرامی! (ورودثبت نام)


زمان کنونی: 2024/11/06, 01:08 PM



موضوع بسته شده است 
 
امتیاز موضوع:
  • 16 رأی - میانگین امتیازات: 4.75
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

قسمت اول آنها.......(they are.....): او....

نویسنده پیام
!Melody
Phantom



ارسال‌ها: 2,944
تاریخ عضویت: Jul 2014
ارسال: #13
RE: آنها.......(they are.....)
فصل دوازده:
بنگ!!!!!
صدای....شلیک....گلوله...!
صدایی که از پشتم می آید و بعد.... صدای فریاد تریس!!
بلیک و بلین کارلسن بلند شده اند، در دست هر یک، یک اسلحه!
تریس روی زمین مانده، غرق خون شده است. به طرفش می روم و کنارش می نشینم: تریس!
دستش را میگیرم: تریس!
چشمانش را به آرامی باز میکند:تـ...ترسا...مـ ...مـ...متاسفم که...نتونستم....کمـ...کت .... کنم....
- نه .... نه .... تقصیر تو نیست.....
- گوش کن....ترسا....فرار کن....باید....زنده بمـ ....ونی....تو .... باید....زنده....بمونی......بهم.....بهم قول بده....ترسا.....
اشک چشمانم را پر میکند: قول میدم....
لبخند تلخی می زند: هه ... خوشحالم....ترسا....یادت باشه....{دستم را بلند میکند به طوری که زخم روی آن را ببینم} یادت باشه....من حتی اگه.... دیگه اینجا....نباشم......هنوزم.....خـ...خواهرتم...!
و چشمانش را می بندد......
خشم، غم و نفرت، تمام وجودم را فرا میگیرد. خشم در حد فریاد، غم در حد شیون و نفرت، در حد انتقام..!
نسیم آرامی از پنجره ی شکسته ی اتاق می وزد.صدایی، می آید... صدایی آشنا.... صدایی که لبخند را به لب هایم هدیه می دهد!لبخندی شیطانی تر از آن دو برادر بر لب هایم می نشیند... لبخندی که ترس را در قلب های بلیک و بلین می پروراند.
به السا نگاه میکنم: چه جالب!
- منظورت چیه؟!
- میدونی بلیک، فرق من با شماها چیه؟ شما فقط روح کسی رو میبینید که میخواد بر گردونده بشه.... ولی بقیه رو نمیبینید!
- بقیه؟!!
- آره، بقیه ی اون کسایی که خواستن برگردن ولی موفق نشدن! شماها اونا رو نمیبینید ولی من و السا... اونارو میبینیم. و حالا، بلیک و بلین استوارت اونام اینجان و چیزی رو بهم گفتن که واقعا برام جالب بود. چیزی که شما هم نمیدونین!
آری، چیزی که آنها نمیدانند! آنها نمی دانند که منظور من از گفتن ساعت تاکید نبود بلکه میخواستم آنها بفهمند! من کل این هفته را بیشتر با او (السا) حرف زدم و همه چیز را فهمیدم. آنها را فقط من می توانم ببینم و این یک امتیاز بود. در این 5 دقیقه آنها را فرستادم تا آن کتاب را بیابند و اطلاعاتش را برایم به دست آورند و آنها چیزی پیدا کردن، که واقعا، واقعا به دردم، خواهد خورد.
از جایم بلند می شوم: و حالا بلیک، من دیگه تنها نیستم!
با لبخندی بر روی لبم دستم را به سوی السا دراز میکنم. دو برادر به السا نگاه میکنند. پشت سر السا یک سایه ی دیگر ایستاده است و رفته رفته شکل میگیرد، شکل یک انسان! بلیک و بلین شگفت زده به آن سایه خیره شده اند.بلیک دوباره بر می گردد ولی این بار همان اعتماد به نفس سابق را در چهره اش ندارد: چه فرقی میکنه؟ ما بازم جلوتو میگیریم.
_ نه، اینبار نمیتونی.
آری، اینبار کسی که موفق خواهد شد من هستم، زیرا اینبار من....دیگر تنها نیستم....من آنها را دارم!
آرام آرام، با لبخندی بر روی لبم، به سوی السا می روم. آنها هنوز هم دارند در گوشم زمزمه میکنند: اون باهات یکی میشه... اون برمیگرده...
بلیک و بلین اسلحه هایشان را به سویم گرفته اند. چهره هایشان حالتی شیطانی پیدا کرده، ولی در زیر آن لبخند ها ترس پنهان شده است. به یکیدگر پشت میکنند: آتش!
شلیک میکنند: آتش آتش آتش
ولی هیچ گلوله ای اصابت نمیکند! آنها هر بار گلوله ها را به اطراف منحرف میکنند! اسلحه هایشان را به هوا پرتاب میکنند و به طرفم می دوند. دورم می دوند مثل اینکه در مرکز یک گردباد ایستاده باشم! ولی باز هم موفق نخواهند شد! دستانم را باز میکنم و آنها بلندم میکنند و جلوی السا روی زمین می گذارند. بلیک و بلین می ایستند، می خواهند به طرفم هجوم بیاورند ولی به دیوار نامرئی که آنها به وجود آورده برخورد میکنند! دیوانه وار خود را به آنها می کوبند ولی دیر کرده اند. من حالا جلوی السا ایستاده ام! دستم را به سویش دراز میکنم و با صدایی آرام با او سخن می گویم: حالا وقتشه.
- ولی دیگه وقتمون تموم شده.
نه گوش کن...اونا چی میگن؟
با آنها تکرار میکنم: اون باهات یکی میشه!
- ولی مطمئنی؟ این خطرناکه...اینطوری روحت...
- مهم نیست....من واسه خواهرام هر کاری میکنم...السا ... اگه بخوای برگردی میتونم برت گردونم... ولی چطوری میخوای به مامان و بابا توضیح بدی؟ ما میتونیم مثل بلیک و بلین باشیم؟
- نه!
- من برت می گردونم، مهم نیست چی بشه، ما باهم یکی میشیم و بعد.....
او هم قانع می شود و دستم را میگیرد. آرام آرام او را بیرون میکشم. جلویم ایستاده و دستانم را گرفته است. دو ستاره نورانی به رنگ بنفش زیر پاهایمان به وجود می آید، بلیک و بلین از پشت، مات و مبهوت به ما خیره شده اند، ولی ما دیگر از نظر محو شده ایم و آنها جز نور چیز دیگری نمیبینند.... ثانیه ها می گذرد، نور اطرافمان کمتر و کمتر می شود. میتوانیم اطرافمان را ببینیم. ستاره های زیر پایمان دیگر یکی شده است......
ما........
حالا دیگر........
یکی.... شده ایم....!

ادامه دارد......
------------------------------------------------------
بچه ها این فصلو کمی با عجله تایپ کردم اگه اشکال املایی یا تایپی داشت لطفا بهم بگید اصلاحش کنم.
امیدوارم این فصل هم مورد پسند باشهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه

 
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2015/01/17 03:57 PM، توسط !Melody.)
2015/01/17 03:36 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
موضوع بسته شده است 


پیام‌های داخل این موضوع
RE: آنها.......(they are.....) - !Melody - 2015/01/17 03:36 PM

موضوع‌های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
  داستان«مستند تپل ها».قسمت جدید اضافه شد! Merliya 29 3,545 2016/08/06 10:13 AM
آخرین ارسال: Sherlock Holmes
zتوجه مسابقه داستان نويسي كوتاه سری اول farshad 82 26,603 2015/08/16 04:24 PM
آخرین ارسال: دختر شاه پریان
  قسمت دوم: رقص مرگ !Melody 7 2,661 2015/07/16 10:33 PM
آخرین ارسال: !Melody
zجدید رمان سفر دربه در فصل اول bita_r 7 3,042 2015/01/21 06:37 PM
آخرین ارسال: bita_r
  شروع(جلد اول قیام) kira_yamato 31 7,914 2014/03/09 07:45 PM
آخرین ارسال: .:prince jun misugi:.



کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 6 مهمان