زمان کنونی: 2024/11/06, 12:59 PM درود مهمان گرامی! (ورودثبت نام)


زمان کنونی: 2024/11/06, 12:59 PM



موضوع بسته شده است 
 
امتیاز موضوع:
  • 16 رأی - میانگین امتیازات: 4.75
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

قسمت اول آنها.......(they are.....): او....

نویسنده پیام
!Melody
Phantom



ارسال‌ها: 2,944
تاریخ عضویت: Jul 2014
ارسال: #7
RE: آنها.......(they are.....)
بچه ها توجه کنید از این فصل به بعد دوتا او خواهیم داشت.اونایی که اینطوری نوشته شدن همون او قبلی هستن و اونیکیا هم اونیکی هستن...........
________________________________________________________________________________​_______________________________________________
فصل ششم:
همه ی ما گاهی اشتباهاتی میکنیم و بیشتر اشتباهاتمان قابل جبران هستند ولی جبران بعضی از آنها غیر ممکن است.درست مثل اشتباه من _دوست شدن با موجوداتی که حتی
نمیدانم چه هستند.
بزرگترین اشتباهم همان روز اولی بود که آنها را حس کردم.همان صبح بارانی که پنجره های اتاقم شکستند و من هراسان از خواب بیدار شدم و همان بار اولی که حس کردم چیزی وارد
اتاقم شده و همان بار اولی که او را از دست دادم.................
با خودم فکر میکنم اگز همان روز خانواده ام فکر نمیکردند که اختلال روانی من موجب شده صدای آنها را بشنوم ، حالا چه حال و روزی داشتم.شاید بهتر بودم و شاید بدتر................
اگر فقط آنروز با آنها دوست نمی شدم.............
_ کریستی، خانم کریستی ، ترسا کریستی
به خودم می آیم.خانم بِلَک مثل همیشه با چهره ی لاغر و سفیدش مرا نگاه میکند و سرش را تکان میدهد.سرم را پایین می اندازم.تریس مرا نگاه میکند و آرام پچ پچ میکند:کریس.خانم
بلک میگه جواب مسئله چی میشه؟
به مسئله ی ریاضی روی تخته نگاه میکنم.از همان مسئله هایی که هفته ای یک بار روی تخته نوشته می شود و بدشانس ترین فرد کلاس هستید اگر قرار باشد شما ان را حل کنید!!!
تخته را نگاه میکنم: ام، من...........
_ خانم کریستی میشه لطفا بیاید سر تخته و به بچه ها نشون بدین مسئله چطور حل میشه؟
_ بلند شو ترسا کریستی.
او کنار تخته ایستاده و با من حرف میزند:نگران نباش.ما کمکت میکنیم!
جلو می روم گچ را به دستم می گیرم و او را حس میکنم که...................که........به درون من خطور کرده و به سرعت روی تخته اعداد را پشت سر هم مینویسد!
پلک هایم سنگین میشوند، چشمانم کم کم سیاهی میروند، درست وقتی که حس میکنم دارم از هوش میروم او رهایم میکند.گچ از دستم می افتد و به طرف ته کلاس سفید رنگ میرود
و جلوی پای دوقلو ها می ایستد. که با چهره ای نگران و عصبی به من خیره شده اند.
وبا به صدا در آمدن زنگ تمام بچه ها بیرون میریزند جز، تریسی و دوقلوها........
معلم وسایلش را جمع میکند و با عجله از کلاس خارج میشود.
تریس کنارم می آید:کریس.......
_ هر وقت اون دوقلوهارو میبینم به یادش می افتم.
_ کم مونده نه؟
_ یه هفته، یه هفته مونده تا اون روز نحس
_ اتفاقی افتاده؟
تریس به طرف دوقلو ها بر میگردد: میشه کمی تنهامون بزارین لطفا.
رو به من می کند:بیا بریم کریس.امروز خودم باهات میام خونه.
با سرم تایید میکنم.
​وارد اتاقم می شوم و روی تختم و تکیه به دیوار مینشینم.او در گوشه ی دیگر اتاقم ایستاده .همانجایی که خالی خالی است.همان گوشه ای که جز قاب عکس روی دیوار هیچ چیزی آنجا نیست.جز همان قاب عکسی که در آن دو دختر ایستاده اند.
همان دختر هایی که یکی من هستم و دیگری.................
او امروز خیلی ساکت است. هیچ کاری نمی کند و فقط کنارم می ایستد.درست مثل من که کل روز را روی تختم می نشینم، به گوشه ی دیگر اتاق خیره میشوم و مدام اشک میریزم و مدام گریه میکنم.
تا اینکه خوابم.......میبرد...............................
ادامه دارد....................
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2014/09/02 07:51 PM، توسط !Melody.)
2014/09/02 07:34 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
موضوع بسته شده است 


پیام‌های داخل این موضوع
RE: آنها.......(they are.....) - !Melody - 2014/09/02 07:34 PM

موضوع‌های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
  داستان«مستند تپل ها».قسمت جدید اضافه شد! Merliya 29 3,545 2016/08/06 10:13 AM
آخرین ارسال: Sherlock Holmes
zتوجه مسابقه داستان نويسي كوتاه سری اول farshad 82 26,603 2015/08/16 04:24 PM
آخرین ارسال: دختر شاه پریان
  قسمت دوم: رقص مرگ !Melody 7 2,661 2015/07/16 10:33 PM
آخرین ارسال: !Melody
zجدید رمان سفر دربه در فصل اول bita_r 7 3,042 2015/01/21 06:37 PM
آخرین ارسال: bita_r
  شروع(جلد اول قیام) kira_yamato 31 7,914 2014/03/09 07:45 PM
آخرین ارسال: .:prince jun misugi:.



کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 4 مهمان