زمان کنونی: 2024/11/06, 01:01 PM درود مهمان گرامی! (ورودثبت نام)


زمان کنونی: 2024/11/06, 01:01 PM



موضوع بسته شده است 
 
امتیاز موضوع:
  • 16 رأی - میانگین امتیازات: 4.75
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

قسمت اول آنها.......(they are.....): او....

نویسنده پیام
!Melody
Phantom



ارسال‌ها: 2,944
تاریخ عضویت: Jul 2014
ارسال: #6
RE: آنها.......(they are.....)
فصل پنجم:
همانطور که او میخواست تریسی با من نمی آید و من هم یک تاکسی میگیرم.من در ماشین مینشینم ولی او کنار پنجره میماند و طول راه را همانجاست.هدفون گوشیم را در می آورم تا راننده فکر کند دارم با تلفن حرف میزنم:تو داری چه غلطی میکنی؟چرا اونکارو کردی؟
_ تو باید تنها میبودی.
_ میتونستی ازم بخوای تا بهش بگم نیاد.میدونی که بعد از اون روز فقط تریسی بود که پیشم موند.
_ اینطوری بهتر است.
_ نه اینطوری خیلی بده.تازه،من الانشم تنها نمیمونم.دارم میرم پیش مامان و تو نمیتونی هیچ کاری بکنی.
_ واقعا؟
ناگهان سرعت ماشین بیشتر می شود.مثل اینکه راننده کنترل را از دست دادهوماشین دیوانه واز حرکت میکند.دستانم را روی سرم میگذارم:بس کن.نگرش دار.
فریاد میزنم:گفتم بس کن!
ماشین میایستد.راننده به صندلی اش چسبیده و نفس نفس میزند. اشک در چشمانم جمع میشود:چی از جونم میخواین؟
_ میخواهیم با تو تنها باشیم.
راننده بر میگردد:شما حالتون خوبه؟
مثل اینکه چیزی نفهمیده:بله من خوبم.
_ متاسفم نمیدونم چرا اینطوری شد.واقعا متاسفم.
دلم میخواهد به او بگویم این منم که باید متاسف باشم. همه اش تخسیر من است ولی نمیتوانم:خواهش میکنم.نگران نباشید.
اِم.ببخشید میتونم یه چیزی از شما بخوام؟
_ بله
_ میشه منو یه جای دیگه ببرین میخوام مسیر عوض کنم.
_ بله حتما کجا ببرمتون؟
آدرس خانه را به راننده میدهم و او هم مرا به خانه میبرد.
خوشبختانه همیشه در کیفم کلید خانه را دارم.به مادرم زنگ میزنم و خبر میدهم که در خانه هستم.سعی میکنم از پله ها بالا بروم.او هم پشت سرم است.تعادلم را از دست میدهم و به طرف عقب سر میخورم و او مرا میگیرد!
این اولین باری است که او را لمس میکنم.حسی درونم را فرا میگیرد و لحظه ای چشمانم سیاهی میرود که ناگهان مرا هل میدهد:نباید به ما زیاد دست بزنی.
از نرده ها میگیرم:ممنون.فکر کنم...!
چون اگر آنها نبودند الان دیگر لازم نبود که او مرا بگیرد.
روی مبل راحتی ام ولو میشوم:خوب حالا که تنها موندیم بهم بگو،چی از جونم میخوای؟
_ ما تو را میخواهیم.
_ خدای من شماها واقعا دیوونه این.اصلا بگو ببینم تو با چه حقی اون بلا رو سر تریس اوردی؟بلایی که سرم آوردین بس نبود؟
_ او خیلی دوروبرت بود و تنهایت نمیگذاشت.
_ چرا دست از سرم برنمیدارید؟
_ دیگر امکان پذیر نیست تو به ما وابسته ای و ما به تو.حالا تو را هیچ جا تنها نخواهیم گذاشت.یکی از ما به تو وابسته است و آن من هستم.
_ چرا حالا تو؟
_ باید اینطور باشد.
_ نه تو حق نداری همچین کاری بکنی.تو هیچ غلطی نمیتونی بکنی.
_ مواظب باش چه میگویی ترسا کریستی.
_ اسم منو مثل اون صدا نکن.
سکوت میکند.سکوتی وحشتناک.ترسا، چرا اینطوری شدی؟چرا اینقدر عصبی شدی؟آروم باش.
نفسی عمیق میکشم:خوب ،حالا دیگه آرومم.ببین.نمیدونم شماها کی و چی میخواین .فقط ازتون میخوام دیگه از این کارا نکنید.اگه میخواین تنها باشم بهم بگین. مفهومه؟
_هر طور .......که ترسا.........بخواهد.
جالا کمی بیشتر واضح میشود.مثل یک دود سیاه است که دو نقطه ای سرخ درخشان بالای آن است.
شاید نباید آنروز با آنها دوست میشدم..................
نمیدانم...........حس میکنم کم کم.............دارم از آنها............میترسم.................
ادامه دارد.................................
 
2014/09/02 01:21 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
موضوع بسته شده است 


پیام‌های داخل این موضوع
RE: آنها.......(they are.....) - !Melody - 2014/09/02 01:21 PM

موضوع‌های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
  داستان«مستند تپل ها».قسمت جدید اضافه شد! Merliya 29 3,545 2016/08/06 10:13 AM
آخرین ارسال: Sherlock Holmes
zتوجه مسابقه داستان نويسي كوتاه سری اول farshad 82 26,603 2015/08/16 04:24 PM
آخرین ارسال: دختر شاه پریان
  قسمت دوم: رقص مرگ !Melody 7 2,661 2015/07/16 10:33 PM
آخرین ارسال: !Melody
zجدید رمان سفر دربه در فصل اول bita_r 7 3,042 2015/01/21 06:37 PM
آخرین ارسال: bita_r
  شروع(جلد اول قیام) kira_yamato 31 7,914 2014/03/09 07:45 PM
آخرین ارسال: .:prince jun misugi:.



کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 6 مهمان