زمان کنونی: 2024/11/06, 01:00 PM درود مهمان گرامی! (ورودثبت نام)


زمان کنونی: 2024/11/06, 01:00 PM



موضوع بسته شده است 
 
امتیاز موضوع:
  • 16 رأی - میانگین امتیازات: 4.75
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

قسمت اول آنها.......(they are.....): او....

نویسنده پیام
!Melody
Phantom



ارسال‌ها: 2,944
تاریخ عضویت: Jul 2014
ارسال: #5
RE: آنها.......(they are.....)
فصل چهارم:
چند روز بعد من، تریسی و او به مدرسه می رویم.وقتی وارد کلاس می شویم بچه ها با دیدن حال و روز من _ پای شکسته و سر باندپیچی شده _ شگفت زده می شوند.دو نفر از آنها کنارمان می آیند. بریانا و لارا. دخترهای فضول کلاس.بریانا سرم را نگاه میکن:خیلی درد داره نه؟
لارا هلش می دهد:اونو بیخیال امروز دو تاپسر خوشتیپ اومدن کلاسمون و جای شما نشستن.
_ خیلی خوب ما ازشون میخوایم که بلند شن.
به طرف آن دو پسر موطلای بلند قد و خوشتیپ می رویم.تریس اعلام حظور می کند:اهم.ببخشید انگار شما جای ما نشستین.
دو پسر باهم به طرف ما بر میگردند و با چشمهای آبی و براقشان مارا نگاه میکنند.ولی قبل از اینکه ما دونفر را ببینند به پشت سر من خیره میشوند جایی که او ایستاده!!!
یکی از پسر ها کمی با عینکش ور میرود:متاسفم.اگه به ما می گفتن اینجا جای دوتا خانومه بلند میشدیم.
لبخند میزند:اوه، من بلیک هستم.بلیک کارلسن و این هم برادرم است، بلین کارلسن.
بلین با قیافه سردش به ما نگاه میکند.مثل اینکه منتظر است ماهم خودمان را معرفی کنیم.پس حالا نوبت من است:من ترسا کریستی هستم و این هم دوستم است..............
_ تریسی آدامز.
تریس هرگز اجازه نمی دهد کس دیگری او را معرفی کند!
_ خوشبختم خوب بلین بیا بریم.بلین از جلو میرود و وقتی بلیک از پشت سرمان رد میشود او را دور میزند و کنار برادرش میرود!
طول مدرسه او دنبالم است و ماهم برای اینکه بلیک و بلین در مدرسه کلاسهای خو را بیابند به آنها کمک می کنیم.در این مدت که گرم صحبت بودیم خیلی چیزها راجع به آنها می فهمیم.مثلا آنها دوقلو هستند، خیلی زیاد خانه عوض میکنند و از شهر دیگری آمده اند. بلیک پسر نابغه مدرسه قبلی خود بوده و بلین هم پسر محبوب مدرسه.با چهره هایی که دارند این زیاد هم کار سختی نیست. موهای طلایی،چهره رنگ پریده، چشم های آبی.
در راه خروج از مدرسه او از جبوی ما رد می شود و جلوی در می ایستد:امیدوارم دوستت امروز تنهایت بگذار.
فکر نمیکنم این اتفاق بیفتد.تریس خیلی وفادار است و امکان ندارد مرا تنها بگذارد.می خواهم او هم این را بفهمد:امروزم باهام میای خونه؟
_ آره،نمیتونم تنهات بزارم.
لبخند پیروزمندانه ای می زنم و به او نگاه میکنم.همانطور که به طرف درها میرویم ناگهان یکی از آنها بسته می شود و به تریس برخورد میکند!!!
تریس زمین میخورد و دستش را روی سرش میگذارد.مثل اینکه خون می آید.او را میبینم که کنار در ایستاده و تریس را نگاه میکند.بلیک و بلین کنارمان می آیند:چی شد؟
_در یهو بسته شد و خورد بهش.
بلیک لحظه ای به فکر فرو میرود.بلند میشود وقتی سرم را بلند میکنم او را میبینم که پشت سر بلیک ایستاده.
_بهتره برم دکتر صدا کنم.
برمیگردد و دوباره او را دور میزند! او هم با نگاه هایش دنبالش میکند.
بلین از دست تریس می گیرد:بزار کمکت کنم.
بلندش میکند و کنار دیوار می ایستیم. او هم جلویمان ایستاده. بلیک با پزشک مدرسه می آید.آقای هانس(پزشک مدرسه) نگاهی به تریس می اندازد:زیاد بد نیست ولی شاید یکی دوتا بخیه بخواد.خدای من چرا در به او گندگی باید به اون محکمی به سرت بخوره؟
خیلی دلم میخواهد میتوانستم بگویم که مشکل چیست.بگویم که کمک کنند ولی این کار غیر ممکن است.
باید راهی بیابم اگر نتوانم از شر آنها خلاص شوم زندگی ام نابود خواهد شد.........................
ادامه دارد...........................
2014/08/26 02:49 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
موضوع بسته شده است 


پیام‌های داخل این موضوع
RE: آنها.......(they are.....) - !Melody - 2014/08/26 02:49 PM

موضوع‌های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
  داستان«مستند تپل ها».قسمت جدید اضافه شد! Merliya 29 3,545 2016/08/06 10:13 AM
آخرین ارسال: Sherlock Holmes
zتوجه مسابقه داستان نويسي كوتاه سری اول farshad 82 26,603 2015/08/16 04:24 PM
آخرین ارسال: دختر شاه پریان
  قسمت دوم: رقص مرگ !Melody 7 2,661 2015/07/16 10:33 PM
آخرین ارسال: !Melody
zجدید رمان سفر دربه در فصل اول bita_r 7 3,042 2015/01/21 06:37 PM
آخرین ارسال: bita_r
  شروع(جلد اول قیام) kira_yamato 31 7,914 2014/03/09 07:45 PM
آخرین ارسال: .:prince jun misugi:.



کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 5 مهمان