*Ariana*
ارسالها: 1,203
تاریخ عضویت: Feb 2014
اعتبار: 183.0
|
RE: دنیایی نو
امروز نوبت یوسی فودو میباشد نوبت بعدی هم مال پرینسس اوزوماکی یا فرزانه جونه و بعد تازه داستان اصلی شروع میشه
و اسمت به معنی اژدها میباشد
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
قسمت چهارم((ورود ریوو))
روز پنج شنبه ساعت 10 و 11 از خوب بیدار شدم خیلی خسته بودم اماکلی کار داشتم مسعول این بودم که برم یه ذره دوچرخه سواری بعد هم خررید نون خوب راستش زیاد حوصله ی این کارا رو نداشتمولی خوب مسعولیت داشتم وقتی برگشتم مامان بابام هم بیدار شده بودن پس با هم صبحونه خوردیم اون روز روزی بود که مرد ها پسرای خانواده میرفتن تو پارک فوتبال بازی میکردن زن ها و دخترا هم با هم یه کارایی میکردن (خوب چیه منگه من دخترم که بدونم من میرفتم فوتبال)بازی زیاد هیجانی مثل همیشه نبود ولی خوب بازی خوب بود چون تیم ما بردبعد از اینکه فوتبال تموم شد رفتیم یه ذره نشستیم اما چون هنوز ناهار آماده نبود رفتم یه ذره دور بر پارک گشت زدم درختا و پرنده هارو دیدم یه سری هم به زمین بازی زدم ولی دیگه سنم از بازی با اسباب بازی ها گذشته بود من اگه میرفتم اونجا مسخرم میکردن ه ه ه (اگه براتون عجیبه باید بگم من 17 سالمه پس چی اگه 17 سالم نبود مگه میزاشتن باهاشون فوتبال بازی کنم؟)خلاصه بعد از اینکه یه گشتی زدم رفتم دیدم سفره پهنه خداروشکر کردم شروع نکرده بودندناهار اولویه بود تو پارک معمولا چیزای ساندویچی میخورن دیگهبعد از اینکه ناهار خوردیم یه ذره تو پارک چرت زدیم البته من حیفم میومد میخواستم بیشتر تو پارک بگردم آخه پارکش بزرگ بود رفتم ببینم دیگه چه جاهایی داره اما قبل از اینکه جفت کفشامو بپوشم مامانم اومد گفت:محمد قرار شده ما تا ساعت 6 و 7اینجا باشیم از نظر تو مشگلی نداره؟
_نه اگه همه موافقن منم با بیشتر موندن موافق موافقم پس تصویب شد
بعد هم بدو بدو رفتم تا بقیه ی پارک رو ببینم راستش ما هر پنجشنبه میومدیم اینجا ولی تا به حال به فکر گشت زدن نیفتاده بودم یه کوچولو که رفتم جلو تر یه چیزی مثل یه رودخونه ی مسنوعی دیدم دستم رو که بردم داخلش آبش یخ یخ بود جون میداد که پامونو بزاریم توش عالی بود برای وقت کشی پس بعدا به سراغش میومدمهمینطور که رفتم جلوتر مثل این رودخونه یه جای جدید دیگه دیدم یه باغ ژاپنی اونطرفاس منم که عاشق چیزای ژاپنی بدو بدو رفتم اونجا یه آلاچیق بزرگ اون وسط بود که از دورو برش شاخه های درختا آویزون بودن خوشم اومد اما متاسفانه توی آلاچیق پر بود پس با نامیدی به سمت خانواده حرکت کردم ساعت تقریبا 4 بود تا دوساعت دیگه میرفتیم پس مسیرم رو به طرف رودخونه ی مسنوعی تغییر دادم بعد رفتمو یه ذره کنارش نشستم یه آبی به سروصورتم زدم کلی از اونجا خوشم اومده بعد با خودم گفتم :شاید یه بار تنهایی اومد یه دوری اینجا زدمو با خودم تمرین فوتبال کردم بعد که دیگه حوصلم سر رفت به ساعت نگاه کردم دیدم اوه اوه ساع داره میشه 6 ، 5 و نیمه
بعد هم به سوی بقیه حرکت کردم دیدم خوش خرم راحت نیشستنمثلا باید وسایلو جمع میکردن ولی انگار نه انگار منم زدم به بیخیالی چون نمیتونستم خودم سرخود پاشم برم که پس بلاخره قرار گرفتم و رفتم پیش بقیه نشستم بعضیا داشتن نخودچی خورون میکردن(یعنی غیبت)بعضیا هم داشتن درباره ی جام جهانی صحبت میکردن و گروهی دیگه داشتن پاسور بازی میکردن منم که پسر بودم پس رفتم به سراغ کسایی که درباره ی جام جهانی میحرفیدن یه ذره اضحار نذر کردم بعد هم رفتم سرغ پاسور بازان خوشم نیومد از بازی زیاد بازی هیجانی نمیکردن پس یه ذره دراز کشیدمو به درختانگاه کردم ولی وقتی خورشید چشامو زد چشامو بستم ساعت 6 شده بود ولی انگار تصمیم گرفتن بودن بیشتر بمونن اونا هم مثل من خوششون اومده بود امروز عجیب شده بودنا مثل خودم کلا امروز روز عجیبی بودمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه پاشدم رفتم طرف باغ ژاپنیایو!بلاخره پاشده بودن بدو بدو رفتم نشستم تا کسی جاها رو نگرفته بود به ساعت نگاه کردم اونجوری که اونا نشسته بودن حالا حالا ها وقت بود پس چشمامو بستمو به صدای پرنده ها گوش کردم بعد............
_خوب جایی پیدا کردیـــــــــــــــــا
_میدونم
باشنیدن صدا چشامو باز کردم یه خانم بغلم نشسته بود نمیشناخمش اما اونطوری که اون حرف میزد انگارمنو میشناخت.
_میشناسمتون.
_نه ولی من چرا میشناسمت.
_خودم اینو فهمیدم
بعد از توی سیاهی یکی اومد بیرون
_ای بابا بلاخره پیداش کردیم از بس راه رفتم خسته شدم
_تو دیگه اینو نگو تو که بیشتر نشسته بودی!
من:میتونم بپرسم شماــــــچی تو که شیکامارو نارایی گفتم صدات آشناسا
خانمه:اااااااااا اونو میشناسی منو نه؟
_چیکار کنم آشنا نیستی
خانمه: من کانا هستم حالا شناختی دیگه منو عضو انجیمن فیری تیل
من:آره ولی فیری تیل رو نمیشناسم
شیکامارو:حرف بسه بهتره بریم
من :کجا بـــــ
اما قبل از اینکه حرفم تموم بشه من دیگه تو پارک نبودم حتی تو دنیای خودمم نبودم من توی دنیای انیمه ها بودم و در همین حال دنیایی نو
|
|
2014/07/14 10:49 PM |
|