fatemeh88
ارسالها: 685
تاریخ عضویت: Apr 2014
اعتبار: 300.0
|
RE: انجمن نویسندگان انیم پارک
جاهایی که قرمزه مکانهاییه که ویرایش شده
با فکر به خاطرات گذشته ابروهای مشکیه پرپشتش سخت همدیگر را در آغوش هم کشیدند
این کارا فقط به خاطر لیزا بود فقط
باید اورا پیدا میکرد
لیزا تنها کسی بود که در تمام مراحل سخت زندگیش هیچ گاه تنهایش نگذاشته بود و حالا نمیتوانست به راحتی او را از دست بدهد
ولی خواب دیشبش .......
حسابی او را کلافه کرده بود
در خوابش دیده بود که در منطقه سرسبز که درختان سر به فلک کشیده اطراف اورا گرفته بودند قرار داشت
دیگر در دو دستش دهان های روح خواری وجود نداشت و همچون گذشته بود
نور و روشنایی اطرافش را فرا گرفته بودند
نسیم آرام آرام صورتش را نوازش میکرد
لیزا همسر مهربانش را در لباسی سپید همچون برف که از قبل زیباترش کرده بود ، دید که از پشت یکی از آن درخت ها بیرون می آمد
همچون گذشته لبخند مهربانی بر لب داشت
فاوست با دیدن همسر مهربانش به سمت او رفت و قبل از آنکه نزدیک او برسد چاله ای در زیر پایش به وجود آمد
چاله پر از مار های سمی و آتش سوزان بود
داشت می افتاد که دستانش سفت شاخه ای که 2 متر بالا تر از آن آتش های سوزان بود را چسبیدند
لیزا دستانش را به سمت فاوست گرفت
لیزا گفت :« فاوست خواهش میکنم به زندگیه عادیت برگرد هنوز وقت برای خوب شدن هست ، من دارم با آرامش زندگی میکنم به حرف های
لوسیفر اهمیت نده »
فاوست خود را به طرف بالا کشید تا دستان همسرش را بگیر که شاخه از جای خود سست شد و با جیغ لیزا که میگفت :«
نـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه !!!!!! »
از خواب پرید
فاوست با یادآوری آن خواب عصبی دست سمت راستش را مشت کرد و دست دیگرش را لابه لای موهای پرپشتش به حرکت در اورد
بین دو راهی گیر کرده بود نمیدانست کدام دروغ میگوید و کدامین راست ؟
دست مشت شده اش را کلافه به دیوار کوبید و با این کارش ناله ی ضعیف دهان کف دستش بلند شد
به سمت مبله چرمی خانه اش رفت و بی حال بر روی آن دراز کشید
دستان کشیده اش را بر روی میز کشید تا چیز مورد نظر خود را پیدا کند
سیگار و فندکه طلاییش که با خط زیبایی اسم فاوست حک شده بود را برداشت
یکی از دوستان صمیمیش این فدک را گرفته بود
در گذشته فاوست دوستان زیادی داشت ولی حالا تنها بود تنهای تنها
یکی از سیگار ها را با ژست مخصوص خودش در دهان گرفت و روشنش کرد
چهره عجیب و جادوییش در میان دود های سیگار هامونی عجیبی را به وجود آورده بود
یکی از گارد های فاوست بعد از تعظیم رو به اون گفت :« سرورم پیرمردی با موهای سفید و قد و قامتی خمیده با شما کار دارند اجازه ورورد بدهیم ؟؟ »
فاوست بی حوصله سری به معنای تصدیق تکان داد و بعد از چند دقیقه لوسیفر وارد خانه شد و روبه روی
او روی مبل نشت ......................
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2014/07/05 11:58 AM، توسط fatemeh88.)
|
|
2014/07/05 11:33 AM |
|